محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

کدپیشواز ایرانسل گفتم ک ماه من شو

بلند شد و روی پاهاش ایستاد. حال خوبی نداشت. گفت : میتونستی کمکم کنی!گفتم: شاید! گفت: من در حقت فقط خوبی خواستم!گفتم: شاید!گفت: باید میموندی و تلاش میکردی!گفتم: شاید!گفت: رفتی و همه چیز خراب شد!گفتم: همه چیز خراب بود!گفت: اگر کمک میکردی درست میشد!گفتم: به چه بهایی؟گفت: جدیدا خیلی دودوتا چهارتا میکنی!گفتم: آموزگار خوبی داشتم! گفت: مثل خواهرم بودی!گفتم: از خواهر و برادر واقعیم خیری ندیدم از مثل و مانندشون چه توقعی میتونم داشته  باشم؟!گفت: سرد
.
پیام داد تهرانم افطار بیایم؟ گفتم آشنایی امان به اولین افطاری بود و ای کاش نبود. گفت از من متنفری؟ گفتم به شدت! گفت: ولی من دوستت دارمگفتم: برام مهم نیست. برام مهم نیستیگفت: دروغهگفتم: هر طور دوست داری فکر کنراست میگفت دروغ بود!+ سنجاق شود به پست رها
گفت تو نمیتونی اولی باشی. همیشه قبل از تو انجامش دادن. گفتم من نمیخوام تکرارش کنم. میخوام خودم تجربه اش کنم. گفت لازمه؟ گفتم نمیدونم. گفت قبل اینکه دیرتر شه، نمیخوای باز، همچنان، بیشتر شک کنی؟ گفتم میخوام. نمیتونم. گفت راحت تر بگو حرفتو. گفتم میخوام. نمیتونم. گفت میتونی، نمیخوای. گفتم اره. میتونم، نمیخوام. گفت نمیخوای که بخوای؟ گفتم تو نمیتونی اولی باشی. همیشه قبل تو انجامش دادن
همسایه مون یه دختر کوچولو داره ، 4 سالشه.امروز من داشتم  برا امتحان شنبه میخوندم که اومد خونمون.اصرار داشت که باهاش بازی کنم ، بهش گفتم بذار اول درسامو بخونم.گفت درس نخون با من بازی کن.گفتم اگه درسامو نخونم که معلمم دعوام میکنه!گفت معلمت کیه ؟ من ندیدمش.بی اختیار گفتم یه روز میبینیش!اونم تکرار کرد : یه روز می بینمش؟ته دلم گفتم کاش واقعا یه روز هانی بیاد خونه ما و ببیندش.
گفت فرمون زندگیتو دست خودت بگیر. گفتم جاده رو چه کنم؟ گفت جاده اتم خودت انتخاب کن. گفتم اگه جاده منو انتخاب کرده باشه چی؟ گفت جاده اتو عوض کن. (تا اینو گفت خوابوندم زیر گوشش) گفتم تو که انقد میدونی باس اینم میدونستی. گفت میدونستم. فرمونت سنگینه وا. گفتم تو از جاده خوردی. جاده ای که خودت انتخاب کردی. گفت خواب از سرم پرید. گفتم پس افتادی تو جاده ات. حالا فرمونتو دست خودت بگیر
از 5 صبح بیدارم، دلم هزار راه میره، هی میخوام به خودم امید بدم و نمیتونم، ناباورانه هر سناریویی میچینم تا واقعیت رو انکار کنم، بعد از کلی فکر زنگ زدم بهش گفتم جان ستاره یه چیزی میپرسم راستش رو بگو، گفت جانم؟ گفتم مریضیت یه شوخی بود تا منو بترسونی؟ چون ازت ناراحت بودم و گفتم دیگه نمیخوام ببینمت اینطوری گفتی؟ اینطوری گفتی که باهات بمونم؟ گفت ستاره چی میگی، مگه دیوانه ام بخوام تو رو عذاب بدم. چند لحظه سکوت کردم و بعد با خودم گفتم کاش دروغ بود.
امروز بهش گفتم ازش متنفرم ،از خانوادش همبهم گفت بزرگترین اشتباه زندگیشمگفتم بزرگترین اشتباه زندگی من اهمیت به حرف مردم بود الانم هستگفتم مجازه بره خونه مجردی دوستاش که همیشه دعوتش میکننگفت مجازم هرکاری خواستم بکنم و باهرکی میخوام باشمگفتیم فقط بخاطر وجه اشتراکمون یعنی دوتا بچه ای که بوجود آوردیم زیر یه سقف میمونیمفردا میرم خونه مادرم و تا اخر تعطیلات نمیامالان که حرف دلمو زدم دچار تردید شدم که واقعا حرف دلم بود؟پس چرا ناراحتم؟بی خیال.
گفت همه چی همیشه همونجوری پیش رفت که میخواستم ولی من هیچوقت راضی نبودم. هیچوقت راضی نشدم. من از همون اول همه چیو اشتباه خواستم. گفتم خب نمیشه از اینجا به بعدو جور دیگه بخوای؟ گفت نه. من خواستنو یاد نگرفتم. میخوام دیگه نخوام. گفتم اینم که یجور خواستنه. گفت اره. انگار نمیتونم نخوام. گفتم میخوای من برات بخوام؟ گفت اره میخوام. گفتم باز خواستی که!!! تو نمیخواد بخوای. خودم برات خواستم. گفت بیا پایین. انقد خدایی نکن. گفتم اره. منم یاد نگرفتم خدایی نکنم. گ
 
اپراتور ايرانسل در سال 99 توانست موفقیت های متعددی را بدست آورد. این موفقیت ها ادامه دار بوده و این بار ايرانسل توانست توانایی فوق العاده ی خود را در شبکه‌ی 5G کشور نیز به اثبات برساند. شبکه نسل پنجم ايرانسل موفق شد سرعت دانلود خود را به 3.312 گیگابایت بر ثانیه برساند. این خبر را دکتر بیژن عباسی آرند، مدیر عامل ايرانسل، با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود اعلام نمود. این بیشترین سرعت است که در شبکه‌ی اینترنتی ایران به ثبت رسیده. درست د
در راستای پست قبل باید بگم که گفتمگفتم بریم بیرون. رفتیم بازار و بعدم پیتزا. اومدیم خونه شروع کرد به غر غر که شه ای و . گفتم شه باشی بهتره تا اینکه عیبای دیگه داشته باشی(دقیق یادم نی چی گفتم). گفت یه تست شگی باید ازت بگیرن. گفتم با افتخار میگم شه ام ولی اخلاقای آشغال ندارم. گفت کو بگو من چه اخلاق آشغالی دارم که تو نداری.آروم گفتم تو کلا آشغالی که فک کنم نشنید.همین طوریش کینه ای بودم! الان که دیگه هر کار میکنم دلم ازش صاف نمیشه! دیگه
چهارشنبه بیست و چهارم ساندویچ آماده کردم بچه ها رو ببرم لب آب ،تا رودخونه آب داره ببینن.به حسین گفتم حست به من چیه؟ گفت من من از زندگیم در کل راضیم.گفتم حست به من چیه؟ گفت میگم که از زندگیم در کل راضیمگفتم به این دلیل یک،دو،سه،چهار. من مشکل دارم.گفتم یادت بهت گفتم فلان کار انجام ندیم بعدا مشکل بوجود میاد،الان مشکل شد.گفتم من دیگه بچه نمی خوام و تو که این قدر بچه می خوای ،با من نمی تونی سومین بچه ت و  یا دخترت داشته باشی،می تونی بری  با&nbs
با یك شكلات شروع شد . من یك شكلات گذاشتم كف دستش . او هم یك شكلات گذاشت توی دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا كردم . سرش را بالا كرد . دید كه مرا می شناسد . خندیدم . گفت : « دوستیم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا كجا ؟» گفتم :« دوستی كه تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خندیدم و گفتممن كه گفتم تا ندارد» گفت :«باشد ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم كه تا ندارد». گفت : «قبول ، تا آن جا كه همه دوباره زنده می
شیش ماه پیش در رقابتی نابرابر در شرایطی که من هنوز تو جام ثابت نشده بودم مچم خوابوند و بدو بدو از صحنه متواری شد و  رو به تماشاچیان فریاد شادی سر داد و گفت خوابوندمش و هر کاری کردم برنگشت!عصر نشسته بودیم که گفت بیا بازی. گفتم چی؟ گفت امممم نون بیار کباب ببر. گفتم‌ برو بابابیا مچ بندازیم!بار اول عین سری قبل خوابوندم و داشت فرار می کرد که گفتم بیا بیافرار نکن.برگشت، گفتم وایسا، فیکس شدم و گفتمیک دو سهزور زد، تکون نخوردمصورتش قرمز شدی
میگه: تعطیلات رو نمیخوای بیای اینجا.میگم: نه!میگه: کجا میخوای بری!میگم: هیچ کجا! میگه: چهار روز تعطیلی رو میخوای بشینی توی خونه؟گفتم: آره!گفت: چرا؟گفتم: به قول خودت نمیخوام مثل بابام هی مسیر تهران شمال رو گز کنم.گفت: به خاطر حرف من نمیای؟گفتم: نه! نمیخوام آرامش شما رو هم بهم بزنم.
یه بار اومدم با سامی حرف بزنمگفتم: دایی میگم که.گفت: چی گفتی؟ چی گفتی؟گفتم: نذاشتی حرف بزنم که!با خوشحالی و شمرده شمرده گفت: نه! بهم گفتی دایی!منم بهش گفتم: جدی نگیر از دهنم پرید!فکر کنم برای اولین بار به اسم، صداش نکردم! بچه بودم مادربزرگم خیلی گیر میداد که بهش بگم دایی. منم وقتی بزرگم درباره اش حرف میزدم میگفتم دایی. بعد اگر میگفت ازش فلان چیز رو بپرس. همونجا داد میزدم: ساااامییی. (مادر بزرگم :| ) یه بار دیگه هم وسط یه بحثگفتم: ببین
۱_ بحث سر این بود که صبحانه چی می دین به بچه هاتون؟من گفتم نون و پنیری که گاهی روش کنجد می ریزم و گاهی پودر مغزیجات، نون و خامه، نون و تخم مرغ، شیر بیسکوییت، .صدای همه شون در اومد که بچه های ما تخم مرغ نمی خورن.یهو یاد یه چیزی افتادم. گفتم یادتونه پارسال اواخر بارداری، من می گفتم همه ش دلم تخم مرغ میخواد؟ صبح و ظهر و شب تخم مرغ می ذاشتن جلوم نه نمی گفتم. هی می گفتم خاک تو سرم، مردم چه ویارایی می گیرن، من چی گرفتم :)))احتمالا الان که آرش تخم مرغ میخو
.
اینقدر ازت عصبانی بودم و حالم بده که دیگه نمیخاستم پست بزارمدیروز که با بابات حرف زدم همه چیو گفتم بهش گفتم مواظبت باشه.هم مواظب اون اینستاگرام کوفتی هم مواظب دانشگاه و دوستات. اینستاگرامتم دارم و چک میکنم.بابات گفتم تابستون میاییم خواستگاری.امیدوارم مواظب حجب و حیای خودت باشیسپردمت به حضرت زهرا.خدانگهدارعشقه ماه و ستاره
گاهی وقتی برمیگردم عقب با خودم فکر میکنم که غیر ممکنه اینقدر راحت به اینجا برسه حتما که یه چیزی پشت این ماجراس شده که بدترین چیزارو میزارم پشت ماجرا تا اون حس بزرگ و سنگین و زمخت خواسته نشدنم نیاد رو دلم .دروغ گفتم اگر گفتم چیز مهمی نیست اگر گفتم چیزی نه روی دلمه نه ته دلم  دروغ گفتم.دعوا میکنم ، گریه میکنم، آشتی میکنم، اتفاقای بد و میچینم پشت سر هم اما اون حس سنگین و نمیخوام. سنگی بزرگی که بخاطر اون رفتارا گذاشته شده رو قلبم و نمیخوام بغضی ک
گفت: میشه یه لحظه بیای اتاقم!رفتم اتاقش.صورتجلسه رو گذاشت جلوم و حرف آخر رو زد. گفتم: خوب! باشه! گفت : طبق روال قبل ادامه میدیم! گفتم: نه!گفت: از نظر من چیزی عوض نشده!گفتم: اما برای من خیلی چیزها تغییر کرده!گفت: دستگاه رو دیدی؟گفتم: تمایلی به دیدنش ندارم! گفت: تقصیر من نیست! لبخند زدم.(به قول خودش پوزخند) گفت: من این کار رو انجام ندادم!گفتم: منو ساده فرض نکنید!گفت: با من اینجوری حرف نزن! گفتم: حرفی برای گفتن باقی نمونده****خدایا می
روزهای اول که درگیر مراسم و برنامه ها بودم، یه نیرویی کمکم کرد که مدیریت کنم خودم رو، تا بتونم به کارها برسم، که رسیدم.ده روز که گذشت، تازه داغ اصلی افتاد به جونم.با خودم گفتم یک ماه که رد بشه کنار میام.سرم رو گرم کارهای جدید کردم و برنامه نویسی که ذهنم فرصت فکر کردن نداشته باشه، که خب آنچنان جوابی نگرفتم.باز با خودم گفتم چهلم که رد بشه، کنار میام.رد شد، چهلم، فرقی نکرد، نتونستم.با خودم گفتم کمتر برم بهشت زهرا، کنار میام.کمتر رفتم، کنار نیومدم
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند، گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند، گفتم خراج ِ مصر طلب می کند لبت، گفتا در این معامله کمتر زیان کنند، گفتم به نقطه ی دهن.گلدیس دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
روزارو از دست دادمامروز مامان گفت فردا سیزدههگفتم عع واقعاموقع نوروزم روزش مامان گفت امشب سال تحویلهگفتم عع واقعاهمیشه دیرمعقبمخوابمگیجماینجوری بودن اصلا جالب نی گاهی وقتا خیلی رو مخمهدوران دبیرستانمم تازه روزی که امتحان داشتیم از نگرانی و درس خوندن بچه ها می فهمیدم که امتحانهمی گفتم عع مگه امتحانهاونا هم فک میکردن شوخی میکنم
ببینید کی مرزهای شیرین عقلی رو کیلومترها جابه جا کرد!!اقا من طاقت نیاوردم! به روانکاوم اس ام اس دادم همین الان زنگ بزن بگو چهارشنبه بیام وگرنه من نمیام!! :)))شت شت!!!! مغز ندارم خدایی :))))زنگ زد! پرسید چی شده؟ گفتم هیچی! گفت چهارشنبه میای دیگه؟ گفتم نمیدونم هنوز تصمیم نگرفتم =)) یکم حرف زدیم در نهایت کوتاه اومدم گفتم باشه چهارشنبه میام! بعد دیدم خودش اشاره‌ای به تلگرام نکرد، اینه که گفتم حس میکنم میخوایید بگید همچنان تو تلگرام بهتون پیام بدم :)))))
اسپاگتی خورده بود دور لبش رو بصورت حرفه ای با زبونش پاک میکرد، بهش گفتم چرا اینجوری میکنی مگه گربه ای؟ از گرون شدن و نصرفیدن و حذف دستمال کاغذی رومیزی از سبد خریدش گفت. بهش گفتم شانس آوردی که تو wc از دستمال کاغذی استفاده نمیکنی!  گفت اتفاقآ wc از دستمال کاغذی لوله ای استفاده میکنم بعد عمیق رفت تو فکر. یعنی میخواد چیکار کنه؟!!پ.ن:بهش گفتم از رومه استفاده کنه گفت اینم از سبد خریدم حذف کردم اگه داری برام بیار.
گلنار بود. گفتم بماند. گفت می‌رود. گفتم برو. شوهرش که آمد دنبالش زیرسفره را از روی طناب کشیدم و کشیدم روی سرم و دویدم توی کوچه رسیدم به ماشین‌شان و گفتم داوود گلنار بمونه این‌جا؟  طفلی خجالت کشید و گفت بمونه. چاره‌ای هم نداشت. آن‌قدر خودم را بدبخت نشان دادم که اگر گلنار را می‌برد حس گناه به‌اش دست می‌داد.گلنار برگشت. چای خوردیم. در مورد کتاب‌‌ها، سبک‌‌ها و چیزهای دیگر حرف زدیم.بعد چشمم افتاد به نخی که بالای فریزر آویزان بود. گفتم ای
مدتی قبل، در یکی از هنرستان ها، مدیر بودم؛ اون روز، چند نفر از استادان، در دفتر حضور داشتن؛ یه دانش آموزی، سراسیمه، وارد دفتر شد؛ وقتی دید تنها نیستم، گفت: آقا اجازه؟ بعداً می آم؛ می گم! گفتم: نه، راحت باش و همین الآن، بگو. گفت: آقا اجازه؟ و با یه مقدمه ای و با صغری کبری کردن و پوزش خواستن، سرانجام گفت: فلان دانش آموز، ادای شمارو درمی آره همیشه و تقلید می کنه شمارو؛ حرکات شمارو انجام می ده و صداتونو درمی آره آقا. گفتم: باشه می تونی بری. زنگ تفریح
یادت هست گفتی :مرا غرق  کرده ای در عشقت؟! گفتم:تو که خود دریای عشقی نجات  غریق من!یادت هست گفتی:مرا دعوت کردی به ضیافت لبانت؟!گفتم: دلخوشم که از گیلاس لبانممست کنم ترا به جرعه ای شعریادت هست گفتی:تمام دلخوشی من تنفس عطر شکوفه های اقاقیای لبان توست؟! و من گفتم: شاید.روزی مرا نفس خواهی کشیدوقتی به هوای تودر کوچه پس کوچه های عاشقیرها شده باشمتو مراپیدا خواهی کردنفس خواهی کشید عطر نفس های گمشده ای راکه اتفاقی در آغوش تو افتاد
چند روز پیش تا فهمیدم روزشه .یهو با خودم گفتم برای تشکر از  محبتاش امروز روز خیلی خوبیلاغری خانو میگم هیچی دیگه گفتم یه گل می خرم و یه نامه می نویسم براشاز مترو که اومدم بیرون اون اقایی که همیشه گلدون بساطمی کرد نبود ، یهو گفتم هیچی دیگه . گفتم برم اون ور خیابون شاید باشه .رفتم اون سمتم نبودیک مقداری چهره یمان درهم تنیده شد خخخخ.هیچی دیگه گفتم برم به کارام برسم تا بعد همین جور تو مسیرکه میرفتم یه دکه گل داشت از دورهم
بعد از اونهمه سال برگشت ایران و با هم چپیدیم توی لمیز. حرف و حرف و حرف. گفت چه عوض شدی. گفتم چطور؟ گفت دیگه خبری از اون دختربچه‌ی آروم نیست.  گفتم رومه‌نگارها دیوونه‌اند. پیچیده‌تر از اونیم که بتونی بخونیش. گفت ولی یک چیزهاییت که دوستشون داشتم همون مونده. گفتم چی؟ گفت عکس بگیر از این میز. گفتم چه جواب مرتبطی. گفت رومه‌نگارها دیوونه‌اند دیگه. زدیم زیر خنده و نفهمیدم دو ساعت چطور گذشت. آقای د رو سالهاست می‌شناسم اولین بار توی جشن نشر
برادرهای شوهرم رفتن کمک به سیل زده‌ها. گفتم مونوم بیام؟ گفتن برا کِل زدن و دادن روحیه ها یا برا یزله که تند تند کار کنن. اما برا چیزای دیگه نه. بشین دعا کن. گفتم خو می‌تونم بپزم. حالا نون هم نه غِذا. گفتن نه. زن نداریم بره قاتی بشه.  پششششش! مردم دارن می‌میرن اینا زن اُ مرد می‌کنن.  گفتم بابا مو بیل زدوم تو باغچه بذارینوم بیل بزنوم. گفتن تو بسته‌بندی کن تو خونه. پَ ای چه کار بی‌مزه‌ائیه.خو شما جای کوکای منید به شما نگوم به کی بگوم ک مو فمنیس
امروز رفتم خانه مادر جاریم تا جاریم را آنجا ببینم. مادرش بهم تره و ریحان و پرپین و گشنیز داد، و باقله.همسایه‌ها بهش داده بودند و او داد به من.پسر جاریم گفت من و تو دوستیم؟ گفتم آره‌ گفت علی تو مهد گفته با زن دوست نشو اما من با تو دوستم. گفتم به حرف علی گوش نکن الان میتونی با دخترا و هم دوست بشی. بزرگ که شدی و زن گرفتی با دوست نشو . گفت من زن که نمی‌خوام. پرسیدم چرا؟ گفت زن چیه همه‌ش دردسره. گفتم از کجا این حرفا رو یاد گرفتی؟ خندید و سرش را ا
داشتم یه متنی میخوندم و سرم پایین بود.دیدم یه آقای مسنی اومد جلوی باجه ام گفتم بفرمایید در خدمتمگفت کاری ندارم فقط خواستم چیزی بگم و برم !گفتم بفرماییدگفت : خدا وقتی یکی رو دوست داشته باشه۲ تا چیز بهش میدهیکی اخلاق خوبدومی چهره زیبا و دلنشینتو رو ، خدا خیلی دوستت داشته !ازش تشکر کردم و گفتم لطف دارین شما.لبخندی زد و رفت .میدونم که خیلی به من لطف داشت ولی آرزو میکنم خدا خیلی دوستتون داشته باشه.
امروز بلاخره اون آشغال و دادم رفت. با خودم بردمش بعدم دختره رو پیدا کردم گفتم هنوزم میخوای یا نه؟گفت گفتم که نمی خوام. ولی وقتی گفتم طلاییه و چرت گفتم ذوق مرگ شد.ولی گفت دیگه پول همرام نیست فردا باز بیار که پول بیارم.گفتم نمیخواد بعد از مدرسه برام سه تومن بریز بقیه اشم فردا.باورش نمیشد گوشی و دادم بهش.ساعت چهارم سه تومن ریخت.دست نزدم بهش.امشبم منتظر بودبرم به پاش بیفتم.ولی شامم نخوردم حتی.دیگه نه شام میخورم نه ناهار نه صبحونه.مگه بی لیاقت نی
دستشویی پارک بودم یکی در زد. گفت: سلام خوبی؟ من با خجالت گفتم: خوبم مرسی!گفت: چیکا میکنی؟ گفتم: آدم اینجا چیکار میکنه؟ گفت: میتونم الان بیام اونجا؟ عصبی شدم گفتم: هنوز کار دارم. یهو گفت: بهت زنگ می‌زنم الان یه اسکل تو دستشویی داره جواب منو میده!!آفتابه که غش کردشلنگ آبم باز بود از دستم در رفت بندرى میرقصید دی تی آموز
کنسرت شوشتری، اجرای فلورانس ایتالیا
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار .نماوا کلیپ 8 بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
داشتم بازی میکردم و مجذوب این اهنگ از الن واکر بودم خییییییییلی خوب بود با اینکه یک دقه بود ولی خیلیییییی خوب بود. اه تو گوشی دارم تو کامپیوتر ندارمش. مامانم اومد بالا سرم نشست بهش دادم اونم گوش کنه. یکم با هم حرف زدیم و گفتم که چقدر دلم میخاد منم ساز بزنم گفت پیانو گفتم نه گیتار صدای گیتار رو خیلی دوست دارم. اول گفت مثل داییت از این برنامه ها تئ گوشی نصب کن . بابا نمیشه هی بهش گفتم و فلان و اینا که خود دایی اگه پول داشت واقعی میخرید تفننی و الکیه
یک متن صادقانه میخوام بنویسم ، لطفا شما قضاوت کنید جهت راهنمایی من :چند وقتیه پشت سر یکی از همکارا حرفه که با فلان آقا رابطه داره ، چرا ؟! چون شیفتاشو فیکس ایشون برمیداره و وقتی اون اقا هست میچسبه بهش .چند وقت پیش که شایعات تا بخش ها و حراست رفته بود ، گریه کنان اومد که چه کنم وای چه کنم .گذشت و گذشت تا امروز دیدم شیفت برداشته و فیکس فلانی شده . بهش گفتم فلانی کرم داری ؟ وقتی پشت سرت حرفه همچین کاری میکنی ؟خب نکن حرفا تموم شه .خیلی بهش برخورد . گفت
زنگ زدن که خ. ش بزرگ اومده اینجا کارت داره بیا، گفت میای بریم؟ گفتم نه آخه گفتن خ. ش باتوکار داره. گفت پس تا بخوابی من برم و بیام! گفتم باشه. خوابم که نبرد از فضولی الان نزدیک یک ساعت و نیم که رفته، بعنی چیکارش داشتن؟دیشب هم زنگ زدن که بیاین اونجا، گفتم بگو نمیخواد غذا درست کنن خسته از راه رسیدن فقط یه سر بهشون میزنیم. نارنج گفت نمیخواد غذا درست کنین یه چیزی تو راه میگیریم میایم.بدجوری به بودنش عادت کردم، بخواد برگرده بیچاره میشم.آخه آ
دوش سودای رُخش گفتم ز سر بیرون کنم، گفت کو زنجیر تا تدبیر ِ این مجنون کنم، قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم، دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم،.ارنواز دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
دیشب داشتیم وسایلمونو از اینور اونور خونه جمع میکردیم. یهو مامان بزرگ آروم گفت دااا امشو نمویسکی؟. لبخندی زدم گفتم نه مامبزرگ خلبان گناه داره خسته از سر کار میاد تنها باشه. گفت می فکرش مباد بگره بخفته :)))) بهش گفتم نه دیگه منم باید برم سر خونه زندگیم. خلبان مشغول راه اندازی کولر اتاق گلی بود. کارش که تموم شد دیر شده بود. سفره انداختیم تو آشپزخونه که شام سریعی بخوریم و بریم. در حین شام خوردن بهش گفتم نمیدونم چرا امشب انقد سر صبریم و دیر
م. رفته بود عمل و حدس من درست بودناخودآگاه توی خونه رااه میرفتم و اشک میریختمبه ش مسیج دادم گفتم تو میدونستی امروز جراحی داره! گفت نه بخدا اول گفت دارم بعد گفت کنسله و من باز اشک و اشکزنگ زد بهم داشتم فین فین میکردم گفت حاضر شو ماشین بفرستم دنبالت گفتم بهت مسیج میدممسیج دادم گفتم بعداً میام ، بذار آروم شمگفت نه! میای پیش خودم اروم میشیاینو گفت و آب رو آتیشم شدپاشدم آب زدم صورتمو کرم زدم رژ شدم و یکم ریمل و پوشیدمرفتم یکم نون تست گرفتم و راهی
شنبه مراجعه تکی داشتیم،اول حسین بعد منمن رفتم ،گفته بود تمامی مسایلی که فکر می کنید باعث ناراحتی میشه رو بنویسید.گفتم و گفتم.گفتم یه کتاب تو این هفته خوندم خیلی جالب بود برام،نجات رابطه،فیلیپ مک گرا،گفت چی یاد گرفتی ازش،گفتم چیزهایی یاد گرفتم ولی من نیاز به محرک قوی دارم  برای تلاش کردن برای ساختن.مشاور گفت مشاوره رو شما دو نفر جواب نمیده، یعنی در این مرحله رو شما جواب نمی ده،شما هر دو باید دارودرمانی بشید،شما جدیدا دچار افسردگی شدی
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها