محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

داستان مامان با دیلدو

دانلود فیلم مامان بهروز منو زد HD, دانلود رایگان فیلم مامان بهروز منو زد, دانلود مستقیم فیلم مامان بهروز منو زد MKV, فیلم سینمایی مامان بهروز منو زد 720pنسیما دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چی شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟ ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هُل می دهد و میزند به ابرهای دیگر. مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟ چشم های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل های کوچولو را آب بدهد. با قطره های توی رودخانه همبازی شود. ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم. مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف
یه روز خانم بزه یه سبد خرید و اون رو به سقف خونه آویزون کرد، بزغاله هاشو صدا کرد.بهشون گفت: اگر من خونه نبودمو، آقا گرگه اومد سریع بپرید تو سبد و  بندِ طناب رو بکشید.همه بزغاله ها هم یاد گرفتند و به مامانشون قول دادند که وقتی آقا گرگه رسید، کاری که مامان بزی گفته بود رو سریع انجام بدن.خلاصه گذشت و گذشت تا یه روز خانم بزه بچه هاشو صدا کرد و بهشون گفت بچه ها من باید برم ولی زود برمیگردم و براتون آش می پزند.به دونه دونه بچه هاش یه کاری رو سپرد.و به
مامان بزرگم خیلی مریض بودو در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبودبه هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگهوقتی رفتیم داخل،معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت:آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلأ خوب بشمتا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی .۷سال درس خوندشُ شست مثل رخت پهن کرد رو بند!
دیشب دخترم میگه: مامان جیش داشتی به من بگو. زود دوتایی بریم جیش کنیم. باشه؟ یادت نره ها.گفتم: چشم. الان بریم دوتایی جیش کنیم؟رفتیم. ایشون بیشتر از من کار داشت! یه مامان تمام عیاره. غذا میده بخورم. توالت من رو می بره. می خوابونه. ناز می کنه. بوس می کنه. حیف که نصف روز سر کارم. نمی تونم از بودن باهاش لذت ببرم. 
مطلب دانلود آهنگ مامان قدوبالای نازت بگردوم را میتوانید به صورت کامل از سایت هفتاد و پنج دانلود دریافت کنید.دانلود آهنگ مامان قدوبالای نازت بگردومبا سلام خدمت شما دوستان عزیز دانلود آهنگ مامان قدوبالای نازت بگردوم [Music] Darkhasti دانلود آهنگ دورت بگردم از حمید اصغری رسانه نوا Videos موسیقی محلی فارس زیبا به نام مادر طرفداری دانلود آهنگ مامان قدوبالای نازت بگردوم ایندکس وار آهنگ جدید محمد خدارحمی به نام دورت بگردم نسیم یاسوج دانلود آهنگ لری دانل
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد&
داشتم فکر می کردم به حرف دیشب مامان : با ناراحتی گفت مگه من مامان نیستم چرا باید از همتون بترسم. چرا باید حواسم باشه هرکدومتون از چی ناراحت میشین. چرا هی به من میگین اینو نگو، اونو بگو.فهمیدم گند زدیم. گفتم مامان برای خودت می گوییم . که آدمها ازمحبتت اینقدر زیاد سواستفاده نکنن. اینقدر راحت بهت دروغ نگویند. اینقدر تو رو پایین نبرند. گفت نمی خواهم. بذارین خودم باشم راحت ترم. من همین هستم.هیچ آدمی بهشت را به زور نمی خواهد. دلم گرفت. من هیچی برای خودم
احسان جان مامان چرا اینقدر الکی نق می زنی گلم؟؟ کاش بزرگتر بودی و می تونستی بگی چته، دندونته مامان؟؟ همه کارهایی که برای خوب کردن حالت بلدم انجام دادم الا  کلا تو بغل موندن که توانش رو ندارم همش بغلم باشی .زنده  باشی گلم
داستان کوتاه در مورد راستگویی و صداقت برای کودکان فراهم شده است.
 
داستان پارمیدا و نیکیتا 
یه روز جمعه پارمیدا از خواب بیدار شد و دید که مامانش داره حاضر میشه، که به خونه مامان بزرگش بره.
 
پارمیدا می دونست خاله زری و دخترش نیکتا که هم سن پارمیدا بود، هم احتمالا اونجا هستن. به همین خاطر سریع حاضر شد تا با مامانش دوتایی به خونه مادر بزرگش برن.
 
خونه مادربزرگ خیلی بزرگ بود و یک حیاط باصفا داشت که بچه ها عاشق توپ بازی و دویدن اونجا ب
ظهر برای ناهار کله جوش پختم. شما چی صدایش می زنید؟ کال جوش؟ با کشک و پیاز داغ و نعناع ، گردو هم می خواهد که نداشتم.طوری که می خواستم نشد ، طعم و مزه کله جوش های مامان را نمی داد.شب که سین شیفت شب داشت خانه مامانم اینها بودیم.شام چی داشتند؟ کله جوش! چه حسن تصادفی! همینطور که داشتم با لذت دستپخت مامان را می خوردم پرسیدم: چرا غذاهات اینقدر خوشمزه میشه؟ چرا هیچ وقت مال من به خوبی مال تو نمیشه؟ بابا گفت: آشپزی مامانت بیسته! بابا اهل تعریف
 دیروز پنجشنبه دوم اسفند همه رفتیم خونه ی مامان هم دورهمی هم پیشواز برای روز مادرخیلی خوب بود و خوش گذشت ، دوست دارم همه رو میبینمحالم خیلی بد بودولی وقتی رفتم تو جمع حالم عوض شدبازم تکرار وو.عیدو جنب و جوش عید حال خراب وووچند روزی رفتم  پیش زهرا و بعد از همونجا رفتم شمال   خوب بود و خوش گذشت و فامیلها رو دیدم بعد با مامان و حاج آقا برگشتموقتی که باهاشون هستم و میبینم با هم خوش هستن لذت میبرمخدارو شکر که مامان ار تنهایی در امد و راضی
تمام دیشب تا همین الان که رسیدم خونه بیمارستان بودم.قلب مامان بازیش گرفتههر لحظه یه بغض نزدیک بود از نگرانی بترکه خیلی ترسیدم دلم پریشون بود. خدا رو شکر بخیر گذشته و با اصرار مامان همراه بابا اومدم خونه که دو ساعتی استراحت کنم و دوباره برگردم. خدایا حالم توی اتاق احیا خیلی بد بود اتاق احیا حسش بد بود + تخت خالی نبود توی اورژانس گفتن روی تخت اتاق احیا مامان بخوابه. + شب بدی بود خدایا شکرت که تموم شد. 
خانمهای عزیز، مامانهای خوشگل، دخترای ناز، فاطمه خانمها، زهرا خانمها، روزتون مبارک اساسی.درسته که هر روز مائه ولی خوب یه روزم به مناسبت روز ما خانمها گذاشتن که ارزش خودمون رو دست کم نگیریم.می بوسمتون. مواظب دلهای مهربونتون باشید. زنها ذاتا مادر هستن، پس اگه مامان نشدید، هم غصه نخورید. شما هم مامان هستید. زنها قدرت ماورایی درونشون دارن که باعث میشه حتی وقتی ازدواج نکردن نگاهشون مادرانه و مهربونه. پس مهربونا روزتون مبارک. غصه ها رو از خودت
اخیرا داداش اومد مرخصی و قبل از اومدن مامان رفت  مامان برگشت خونه روز بعدش خواهر بزرگه هم اومد مرخصیوقتی مامان دوباره میخواست بره خواهر بزرگه هم مرخصی دو روزش تموم شد رفت. من موندم و بابا یک روز بعدش اون یکی خواهر اومده فرجه و دو هفته ای مهمونه حالا خبر دار شدم چند روزی بابا باید بره فلان شهر تو این گیر و دار بگیر و ببند و برو بیا پایه ثابت این خونه منم همینقد ساکت همین گوشه اتاق مثل عقرب کوانتومی که بعد زمان و ماکسه کرده روی هشت و بیست
نگین -همکارم رفتحالا تنها شدم سر کار بابا آخه این اگه منو بگیر بود توی این 7ماهی که اینجام میگرفتتممامان میگه دیگه سرکار نرو بریم روستا زندگی کنیمخونه بابابزرگ مرحومگفت اینجوری پول پیش رو ذخیره می کنیم و میریم مرغ و خروس پرورش می دیم و کاملا ارگانیک عمل می کنیم تا وقتی تو خوب بشیچه خوب دیگه کار نکنماوف از مامان این پیشنهاد بعید بودالان بلدم شیر موز،فول میکس،وافل و ووو درست کنم.مامان می گه خاله می گه پنجشنبه بریم تهران.گف
نگین -همکارم رفتحالا تنها شدم سر کار بابا آخه این اگه منو بگیر بود توی این 7ماهی که اینجام میگرفتتممامان میگه دیگه سرکار نرو بریم روستا زندگی کنیمخونه بابابزرگ مرحومگفت اینجوری پول پیش رو ذخیره می کنیم و میریم مرغ و خروس پرورش می دیم و کاملا ارگانیک عمل می کنیم تا وقتی تو خوب بشیچه خوب دیگه کار نکنماوف از مامان این پیشنهاد بعید بودالان بلدم شیر موز،فول میکس،وافل و ووو درست کنم.مامان می گه خاله می گه پنجشنبه بریم تهران.گف
دوست داشتم ماجرای سه هفته پیش رو بنویسم. ولی نمیشد و هی عقب افتاد تا الان.غروب رفتیم بیمارستان تا چشم مامان جراحی بشه. من همراهش بودم و یهو دیدم تا آخرش خودم باید همراهش باشم. خب مامان لباس بیمارستان پوشید و توی اتاقی با بقیه منتظر موندیم. هر مریضی یک نفر همراه داشت و همه هم مشغول گفتگو یا ابراز ناراحتی بابت معطل شدن. مامان هم استرس داشت. من هی باید با تلفن به خواهرانم گزارش می دادم یا با مامان حرف می زدم یا جواب پیام های برادرم رو می نوشتم!  و
بعضی روزها احساس می کنم چقدر از رضا تاثیر گرفتم. رفتارهای حرص دربیارش روی منم اثر گذاشته. خیلی شبیهش رفتار می کنم.از اون طرف رفتارهای خوبش هم همینطور.حالا گاهی برای اینکه برگردم به اون قسمتهایی از وجودم که قبلا داشتم و دوستشون  داشتم و الان کمرنگ شده ،  نگاه مامان می کنم. مامان مهربان و مقاوم.
اولین کادوی تولد امسالم رو زودهنگام گرفتم دیشب!یه میز چرخ خیاطی! خیلی غیر منتظره بود و فکر نمی کردم کسی برام بخره. موقع خرید جهیزیه میز و چرخ خیاطی داشتم(مامان قبلا برام خریده بود.) منتها خواهرم شروع به خیاطی کرده بود و ازش استفاده می کرد من بر نداشتم، و مامان گفت سال دیگه یه دونه برا تو می خریم کادو میدیم. که تو این پنج سال اصلا نشد بخرن. من پارسال بالاخره خودم یه چرخ خیاطی خریدم. چون گاهی لازمم می شد. منتها هی جمع می کردم هی باز می کردم باعث ش
نمی دونم حکمت شنیدن مکرر خاطرات گذشته از زبون مامان چیه؟ خاطراتی که متاسفانه تلخن.(یادم باشه منم دقت کنم هر وقت مامان شدم خاطرات رو تکرار می کنم یانه؟ چون ممکنه منم از مامانم این رفتارو گرفته باشم ولی تو موقعیت خاصی خودشو نشون بده)داشتم می گفتم. خاطراتی که خیلی تلخن و مامان هی اونارو تکرار می کنه. انگاراین خاطرات تلخ براش خیلی پایدارترن.ولی من این بار یه سوال جدیدی ازش پرسیدم.پرسیدم مامانبزرگ که انقدر زن عاقل و حکیمی بود (مامانبزرگ من وا
نمی دونم حکمت شنیدن مکرر خاطرات گذشته از زبون مامان چیه؟ خاطراتی که متاسفانه تلخن.(یادم باشه منم دقت کنم هر وقت مامان شدم خاطرات رو تکرار می کنم یانه؟ چون ممکنه منم از مامانم این رفتارو گرفته باشم ولی تو موقعیت خاصی خودشو نشون بده)داشتم می گفتم. خاطراتی که خیلی تلخن و مامان هی اونارو تکرار می کنه. انگاراین خاطرات تلخ براش خیلی پایدارترن.ولی من این باریه سوال جدیدی ازش پرسیدم.پرسیدم مامانبزرگ که انقدر زن عاقل و حکیمی بود (مامانبزرگ من وا
۱_ بهش میگم بگو بابا. مبگه بابامیگم بگو مامان. باز میگه بابا :/میگم بگو سارا. میگه سارا (البته به زبون خودش و نه خیلی واضح)ظاهرا تنها مشکلش با من طفلکه. بچه ست ما داریم؟!:))))۲_ مامان حلوا درست کرد واسه فاتحه. بردم درخونه ی  همسایه ی دوتا ا ونورتر. یعنی این خونه ای که کوبیده و داره میسازه، بین ما دوتاست.بعد من اینا رو بارها دیدم ولی هیچوقت سلام و علیکی نداشتیم. به آقاهه میگم من فلانی ام. همسایه ی اونوری.یهو بی مقدمه و خیلی بامزه گفت واااای، شما هم م
درست یکسال پیش اثاث کشی کردیم به خونه آرزوها و درست تو سالگرد خونه مون ما تازه تازه به پنجره های خونه مون پرده زدیم. البته چون دید نداشتیم ترجیح دادیم یه مدت از نور آفتاب بهره بگیریم. پارسال همچین روزی بود که تهران برف شدیدی بارید و همه جا سفید پوش شد و خواهرک فرداش که امد تو چیدمان خونه کمکم کنه موقع برگشت از نه شب تا چهارو نیم صبح تو برف و بوران موند تا بلاخره برسه کرج. اون روز برامون لوبیاپلوی خوشمزه درست کرده بود و کل اشپزخونه ام رو برام چید
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتی  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))+مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتی  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
امروز با بچه‌ها داستان اسباب بازی سه را تماشا کردیم.  همان که اندی می‌خواهد به دانشگاه برود، و اسباب بازی‌ها با یک اشتباه سر از مهد کودک و  کارخانه بازیافت در می‌آورند.
به طرز عجیبی دلم برای عروسک‌ها سوخت.  مگر چه معجونی درون این  پویانمایی‌هاست که تا عمق جان ریشه می‌دواند. نمی‌دانم!
با خودم فکر کردم که وظیفه ما در مقابل اسباب‌بازی‌‎های بچه‌ها چیست؟ وقتش که رسید بچه‌ها که بزرگ شدند ما باید با این عروسک&
داشتم فکر می کردم به حرف دیشب مامان : با ناراحتی گفت مگه من مامان نیستم چرا باید از همتون بترسم. چرا باید حواسم باشه هرکدومتون از چی ناراحت میشین. چرا هی به من میگین اینو نگو، اونو بگو.فهمیدم گند زدیم. گفتم مامان برای خودت می گوییم . که آدمها ازمحبتت اینقدر زیاد سواستفاده نکنن. اینقدر راحت بهت دروغ نگویند. اینقدر تو رو پایین نبرند. گفت نمی خواهم. بذارین خودم باشم راحت ترم. من همین هستم.هیچ آدمی بهشت را به زور نمی خواهد. دلم گرفت. من هیچی برای خودم
صبح پسرکم با چشمای نیمه بسته مامانش رو صدا زد و ازش خواست، فقط اش اونم یکی فقط یکی ، بعد هم زد زیر گریه چون مامان سنگدلش سعی کرد هواسش رو پرت کنه و هی حرفای بی ربط و با ربط زد و ی جا هم قاطع گفت نه دیگه ما دو ساله ها روز اش نمیخوریم فقط شب وقت خواب که هوا تاریک میشه . بغلش کردم نوازشش کردم راهش بردم واسش شعر خوندم بوسش کردم و هی بهش گفتم چقدر عاشقشم و دوستش دارم و چه به قول خودش کیف میکنم وقتی توی بغلمه، بچم ی 10 دقیقه ی ربعی گریه کرد اول خیلی شدید و ب
عمیقاً محو شده در کتاب و با خودش زمزمه میکنه محتویاتش رو.بعد چند دقیقه سرش رو بلند میکنه و میگه: مامان حافظ میتونه از این کلمات تو شعراش استفاده کنه ها ببین همشون آخراش شبیه همند. لَکَ صَدْرَکَعَنْکَ وِزْرَکَأَنْقَضَ ظَهْرَکَو.میگم: مامان جون کم و بیش استفاده کرده شما خیالت راحت
مامان همچنان مصره که آجیل و پسته برای عید نخریم و به اطلاع بقیه هم رسونده که اگر اومدن برای بازدید عید انتظار پذیرایی شدن با اجیل رو نداشته باشن.خیلی با این حرکت مامان کیف کردم خصوصا که بعدش هم چند نفری گفتن پس ما هم نمی خریمفکر میکنم اگر خودم هم بودم نمی خریدم؟نمی دونم!گرچه که به درستی کار مامان ایمان دارم اما احساس میکنم اگر من در موقعیت مشابه بودم با توجه به اینکه قدرت خریدش رو داشتم می خریدمحتی با اینکه از اجیل و پسته متنفرررررررررم
مامان همچنان مصره که آجیل و پسته برای عید نخریم و به اطلاع بقیه هم رسونده که اگر اومدن برای بازدید عید انتظار پذیرایی شدن با اجیل رو نداشته باشن.خیلی با این حرکت مامان کیف کردم خصوصا که بعدش هم چند نفری گفتن پس ما هم نمی خریمفکر میکنم اگر خودم هم بودم نمی خریدم؟نمی دونم!گرچه که به درستی کار مامان ایمان دارم اما احساس میکنم اگر من در موقعیت مشابه بودم با توجه به اینکه قدرت خریدش رو داشتم می خریدمحتی با اینکه از اجیل و پسته متنفرررررررررم
پسر داییم سه سال و نیمشه. عصر رفته بود پیش بابابزرگم سیگار کشیده بود :|یه ساعت پیش اومد کنار مامانش نشست گفت مامان مامان من لفتم سیگال کشیدم ^__^ما o_0مامانش گفت خاک تو سرت کنن.چه طور بود حالا؟گفت خولدمش تلخ بود!ما :))))))))))))))))))))))‌(پایان داستان،  شروع تنبیه)من: واااااای علی الان دندونات میوفتهبرو بدو دهنتو بشور‌ترسید. رفت شست و برگشت.من: وااااای خالی خالی شستی؟؟ بدو برو با آب نمک بشورسیاه میشندوید رفتنیم کیلو نمک ریخت تو آب و شست‌. برگ
دیشب با دوستای مامان رفتیم بیرون.خیلی خوش گذشت.یعنی مععععرکه بود:)))))) موقع شامم مامان سوپرایز شو بهم داد.یه iPhone بود o_0 یعنی وقتی بازش کردما از خوشحالی جیغ زدم وسط رستوران((((: خیلی ضایع بود ولی همه کلی خندیدیم.اصلا نفهمیدم مامان برا چی همچین کادویی بهم داده.گفتم آخه به چه مناسبت؟ تولدم دو ماه دیگه ستا.مامان الکی اخم کرد گفت ساراا! این چه حرفیه جلو همه به من میزنی؟! الان همه فکر میکنن من تاریخ تولد دخترمو یادم رفته!!گفتم خب بگید دیگه:))گفت چی
روز فوق العاده ای بود.با بنفشه و بنیامین و همسر بنفشه (شهراد) و برادرش شهروز رفتیم ویلای لواسونبابا اینجارو ۶ سال پیش خرید منم هیچ وقت نرفتم سر بزنم همیشه بهانه تمرین و کنسرت و کار داشتم تا اینکه  امروز به پیشنهاد بنیامین قرار شد ۵نفری بریم اونجا.با دیدن اتاقی که بابا برام درست کرده بود اشکم درومد هم برای بنیامین هم بنفشه هم من اتاقای جدا با اِلمان های خودمون درست کرده بود بنفشه میگفت مامان عکس اینجارو براش فرستاده و متعجب بود من چرا ندیدم
دیشب به مامان گفتم پولتو نمی خوام ولی لا اقل وقتایی که مریضم کنارم باشمامان امروز با من خوب شده و گفته باهام میاد تهران و کارامو دنبال می کنهبیگ لایک داری ماهیدیشب با مدیر داخلی جدید حرف زدمخیلی بده که منو تهدید می کنن.گفتن یکیو پیدا کردن که با 500تومن حاضره ظرف بشوره و فیش بزنه.اعصابمو خرد کردن کثافتا. امروز آزمایش آنتی بادی ازم گرفتن 10روز دیگه جوابش میادکورتون می خورم روزی 1/2 احساس می کنم موثر بودهالبته یکمدنبال کارمیه کار د
دیشب به مامان گفتم پولتو نمی خوام ولی لا اقل وقتایی که مریضم کنارم باشمامان امروز با من خوب شده و گفته باهام میاد تهران و کارامو دنبال می کنهبیگ لایک داری ماهیدیشب با مدیر داخلی جدید حرف زدمخیلی بده که منو تهدید می کنن.گفتن یکیو پیدا کردن که با 500تومن حاضره ظرف بشوره و فیش بزنه.اعصابمو خرد کردن کثافتا. امروز آزمایش آنتی بادی ازم گرفتن 10روز دیگه جوابش میادکورتون می خورم روزی 1/2 احساس می کنم موثر بودهالبته یکمدنبال کارمیه کار د
هیچ چیزی اونجور که ما میخوایم پیش نمیره. هر روز ایده های جدید و تصمیمات جدید میگیریم و هی عقب میمونیمیه شکست حسابی تو هفته گذشته خوردیم و دوباره داریم از صفر شروع میکنیمدر کل ولی حالم بهترهتو تعطیلات پیش رو مامان کلی مهمون داره و حالمون حسابی گرفتس یعنی مامان خودش خوشحاله ها ولی ماها خیلی آدم گریز شدیم. همشونم دوست داریمااا ولی کنج خلوت خودمونو بیشتر دوست داریم. :)))
دارم به این فکر می کنم که اگر مامان را با دست و پای بسته بگذارند جلوی امید و پشت سر مامان، کمی شیشه یا هروئین یا هر زهرمار دیگری بگذارند و به امید بگویند اگر  مصرف کنی مادرت می میرد قبول می کند و می رود مصرف می کند. بعدش نهایتا دو روز می نشیند بالای سر مامان به گریه و زاری و به خودش فحش می دهد و بد و بیراه می گوید. اما روز سوم دوباره می رود مصرف می کند؛ حتی اگر بابا را بگذارند جلویش و بگویند این بار اگر مصرف کنی بابایت را از دست می دهی. و دفعه بعدش
روزارو از دست دادمامروز مامان گفت فردا سیزدههگفتم عع واقعاموقع نوروزم روزش مامان گفت امشب سال تحویلهگفتم عع واقعاهمیشه دیرمعقبمخوابمگیجماینجوری بودن اصلا جالب نی گاهی وقتا خیلی رو مخمهدوران دبیرستانمم تازه روزی که امتحان داشتیم از نگرانی و درس خوندن بچه ها می فهمیدم که امتحانهمی گفتم عع مگه امتحانهاونا هم فک میکردن شوخی میکنم
بطری رو برداشتم دلستر انگور بود. یک کباب برداشتم همین جوری تو خونه راه میرفتم. این بلوز مشکی لشه که مامان ازش متنفره هی میگه نپوشش پوشیدم و شلوارک! حس لاکچری بودن بهم دست داده بود. مامان ازش متنفر نی فقط نمیزاره مشکی بپوشم نمیزاااااره! به خاطر اون خرررر. من عاشق مشکیم ینی محرومیتی بالاتر از این تو دنیا به نظرم وجود نداره!در کل واقعا رد دادم به مامان گفتم الان کلمو میکوبم به دیوارااا گفت بکوب :/ کوبیدم گفت چرا اینقدر یواش محکم تر میکوبیدی:// گفتم
دو روزه خونه‌ی مامان بابای a هستیم. دیروز همه چی برام عجیب بود و از خودم می‌پرسیدم من اینجا چیکار میکنم و چی شد که اینطور شد؟ امروز ولی بهتر بودم و همه چی رو روال افتاده بود. دیشب همه با هم رفتیم بیرون.امروز هم تا ساعت 11/5 خواب بودیم و عصر با a چند ساعتی بیرون بودیم. احتمالا شنبه برگردیم. 
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها