محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

خواهرم وقتی خوابgo

با سلام دیشب خیلی خواب دیدم ولی چیزی که یادم هست خواب یک مار با طول متوسط بود خواب دیدم که من  مادر و خواهرم خواب بودیم یکدفه بیدار شدم دیدم یک مار مثل مار کبری راست کنارم وایساده داره من نگاه میکنه بعدش بیدار شدم کارش نداشتم رفت زیر دیگ خواهرم بیدار کردم که مار امده اون هم گفت باید مار بکشیم بعدش هر چه زیر دیگ گشتیم مار غیبش زده بود . دیگه هم بعدش از خواب بیدار شدم
خواهرم میگه هر وقت خواب چیری رو به غیر از فصل خودش دیدی ، صدقه بده حتما . مثلا وقتي تو بهار  خواب برف میبینی . تعبیرش غم و اندوهه . خودش یه بار همچین خوابی دیده بود و چند روز بعدش ، پسر خاله هام که تو خواب با اونا برف بازی میکرده ، تصادف کردن و یکیشون تا دم مرگ رفت.اگه تو بیداری  ، بهار برف بیاد ، تعبیرش چی میتونه باشه ؟
سلامخوبین؟ اقا یه چیزی بگم. دوباره یه خانوم‌میاد مغازه خواهرم. کلی جنس جمع میکنه بعد دفعه پیش گفته بود برم مدرسه پسرم و بیام. رفته بود و برنگشت. اینبار کارت به کارت میکنن و اسم خواهرم رو میگن خواهرم میگه بله درسته. اما جای اوکی کردن از صفحه بانک خارج میشن. میگن زدم. خواهرم حواسش جمع بوده.  گوشیش رو برمیداره چک میکنه میگه نیومده. اونم میبینه خواهرم حواسش جمعه میگه تا بیاد برم مدرسه پسرم. بعد یکم برمیگرده میگه نیومده؟ خواهرم میگه نه. میخوای
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد&
تو عروسی عمه ها و زن عموهام رو دیدم و بچه هاشون رو و راستش دلم فامیل خواست. ما مشکل خاصی باهاشون نداشتیم. فقط وقتي پدرم از پیش ما رفت رابطه کم شد و قطع شد. ولی الان دلم رفت و آمد میخواد. تنها بودن بده. به مادرم گفتم فامیل ما از خیلی ها بهترن. مشکل خاصی ندارن. چه ایرادی داره رابطه باشه؟ مادرم خودش مشکل نداره. شایدم بدش نیاد، خواهرم کلا خیلی احساساتی نیست و دلش برای کسی تنگ نمیشه.شب مراسم خواستم زودتر بیام پایین که مردها رو ببینم ولی باز دیر شد
من دیروز از بندر  حرکت کردم امروز صبح رسیدم خانه بعداز ظهر آمدیم خانه برادر بزرگم که جا پدرم .با خواهرم و بردارم آمدیم بعد خانواده مرد آمدن از بیرون پنجره دیدمش یکدفعه شوک عجیبی بهم وارد شد داماد بود یک شوک بزرگی بهم وارد شد بعد که وارد شد من هم روبوسی بسیار سرد باهاش کردم آمدن نشستن من هم یک کلمه حرف زدم چند بار دختر خاله ازم پرسید من هم به سردی جواب دادم چایی خوردم و گفتن ما دیگه بریم خواهرم رفت اتاق وسایل برداره من هم رفتم تو بهش گفتم نظرچ
مامانم همبازی خوبی بود حتی بهتر از خواهر بزرگه تو بچگی که خاله بازی و لگو بازی بزرگتر هم که شدم یه قل دو قل و دبرنا و تخته و ورق و اسم فامیل بازی می کردیم انشاهام را همیشه خواهرم می نوشت و یه روز که شیف عصر بودم و خواهرم مدرسه بود یادم افتاد انشا ننوشتم و مامانم برام نوشت یادم نیست چی بود ولی درباره چوپان دروغگو بود و اینقدر ا اون انشا کیف کردم که هنوز لحظه خوندش یادم موندهیه دوره هم علاقمند به رمان های تاریخی شده بودیم و مامانم کتابهایی ک
احساس می کنم یخورده حالم دگرگونه، یجورایی قلبم انگار فشرده شده.رفتم با بابا و فسقلی خونه خواهرم. محمد دوست نداشت زود بیاد منم زیاد اصرار نکردم.پسر من اصلا اذیت کن نیست، همه بچه ها رو حساب بچگی خوب یکم اذیت می کنن که طبیعیه. اما مثلا جیغ جیغو و سرتق و تخس نیست که کسی رو کلافه کنه، کلا شرور نیست.چند باری شوهر خواهرم با تشر و یه مدلی حدف زد با سام، منم خیلی ناراحت شدم بلافاصله رفتم بوسش کردم پسرمو تا حد و حدود دستش بیاد.اما خواهر خودم چند باری هی ا
اول من و خواهرم به خونه ی پلیجر ها حمله کردیم بعد دیدم تعداد پلیجر ها کم به روستا رفتیم دیدیم پلیجر ها به روستا حمله کرده با اونا جنگیدیم قهرمان روستا شدیم و.تیدا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
چون احتمال میدادم آقا اینا بیان زود بلند شدم با اینکه دلم میخواست بلند نشم . کارای بچه‌ها و صبونه رو کردم و گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون که پلو عدس درست کنم . خواهرم که تو شهر زنگ زد و گفت اگه آقا اینا قرار نیس بیان ما میایم اونجا ناهار میاریم.  منم زنگ زدم به مامانم و گفت عصر میایم.  متاسفانه هیچ وقت عادت نداره زنگ بزنه منو از بلاتکلیفی نوع ناهار و مقدارش دربیاره.  همیشه من میمونم که آیا میان یا نه و اینکه چی درست کنم تا برسن . دیگه گوشت برگ
تو آنتراکت کنسرت بودیم که خواهرم زنگ زد و گفت ایلیا فوت شده. یا خدا ایلیا اعتمادی که ما بهش می گفتیم دکتر ماهی ها آقای دکتر خوش اخلاق. سانس دوم تو شک بودم اصلن حالم خوش نبود. ازدیشب حالم خوش نیست. ایلیا سی سال بیشتر نداشت مامانش چی ذوقی داشت دکتراشو گرفته بود. این زندگی به ایلیا به خواهرم به همه ی جوونهایی که داشتن خوب زندگی می کردن یه زندگی بی درد بدهکاره. درد مامان ایلیا رو می فهمم. من از بچگی دارم این درد ها رو می فهمم. درد ازدست دادن رو، از دست
این روزا با بیماری بلند می شم، سردرد محض و سرگیجه ای که باعث میشه تا ظهر تو رخت خوابم بمونم، امروزم همینطوری بود، یک هفته ست مدرسه نرفتم، به خاطر سرما خوردگی شدیدی که نصیبم شد. ریاضی  خوندم یکم، خواهرم هم سرماخورده برا همین بعضی کار ار ن انجام دادم تا بیشتر استراحت کنه، نمیدونید این قرص آزیترو مایسین چه بلایی سر هوش و حواس آدم میاره. تجربه ش نکنین ، کردین هم آرزو کنید کسی تجربه ش نکنه.در کل بهتر از استامینیفن هستش که یکی از عوارض جانبیش مرب
به کانال فیلم آباد خوش آمدید. کلیپ احساسی وعاشقانه برای خواهرم رو مشاهده می کنید. لطفا نظرتون راجع به این پست رو برامون کامنت کنید. اگه ازین پست خوشتون اوم.ارنواز دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
خواهرم کلید کرده بود از بابام سوالهایی بپرسه که یعنی بیشتر همو بشناسیم، سوال از رنگ مورد علاقه تا . هی پرسید و هی پرسید تا اخرش یه سوال راجع به من از بابام پرسید، سوال این بود که چه خصوصیتی از منو دوس داره؟ راستش قبل این ماجرا منو خواهرم حدسیاتمونو با هم حرف زده بودیم، مثلا من فکر میکردم از اینکه اهل  حساب و کتابم  خوشش میاد یا حدسهای دیگه ولی بابام یه چیزی گفت که شوکه شدم!گفت وفاداریشو خیلی دوست دارم و بعدم زد زیر گریه!جدای از اینکه  م
,    متن آهنگ محلی خواهر,    متن اهنگ خواهر عزیزم,    آهنگ خواهر جون,    متن آهنگ شاد خواهر,    متن اهنگ تولد برای خواهر شاد,    متن آهنگ خواهر رویایی,    متن آهنگ تولد خواهر.,    متن آهنگ خواهرم تاج سرم,    متن آهنگ خواهرم عروسیت مبارک,    متن ترانه های محلیمتن آهنگ قدیمی
مادربزرگم که میشه عروس این خانواده تعریف میکنه میگه پدر این دو مرحوم وقتي برادرش مرد دعا کرد گفت خدایا تا چهلم داداشم نمونمبعد سی روز مُرد.حالا وقتي عمه/خاله ی اولی مرد اینی که امروز مرد دعا کرده بود که تا چهلم خواهرم نمونم و حالا بعد بیست و هشت روز از مرگ اون ایشونم هم مرد :||حالا می تونید شباهت ژنتیکی/اخلافی دختر به پدر رو انکار کنید؟؟
یادم میاد یکی دو سال پیش.یه روزی خونه ی خواهرم رفته بودم.برای خواهرم یه کار چند دقیقه ای پیش اومده بود که من و خواهرزادم و یه دخترعموی خواهرزاده ام (که هر دوتاشون زیر 6 سال بودن)دقایقی رو باید با هم سپری می کردیم. خواهرم قبل رفتنش یه برگه ای رو بهم داده بود و ازم خواسته بود اونو به دیوار آشپزخونه با چسب نواری بچسبونم.خب به محض اینکه رفتم سراغ چسب و باز کردنش خواهرزادم فوری اومد به سمتم که من من .من من.من چسبو باز کنم. منم بدون هیچ مقاومتی چ
متن تمرین دیکته و روان خوانی نشانه ی خوا 
متن تمرین دیکته و روان خوانی نشانه ی خوا 
خواهرم چند روز بیمار بود. او نتوانست دو روز به مدرسه برود. من از دوستش خواستم تا تکالیف اورا به من بگوید. دوست خواهرم خیلی زرنگ و درس خوان هست. خواهرم خواب بود که من از مدرسه امدم. مادرم از من خواهش کرد تا به او کمک کنم که کارهایش را انجام بدهد. مهتاب زیبا همه جا را روشن کرده بود. خواهرم بیدارشد, او بهتر بود و من توانستم به او کمک کنم تا کارهای مدرسه اش را انج
وبلاگ اومدن ، مهمترین و لذت بخش ترین قسمت استفاده من از گوشی و اینترنت.  قبلا هم گفتم که اینجا رو خیلی دوس دارم.  بچه‌ها سه هفته ست خونه جارو نکردم . مامانم هر وقت لازم بود جارو زده .دیگ و گاز نسابیدم . خواهرم رو بلند نکردم . تا جایی که میشد ظرف نشستم . رختخواب پهن میکنم با کمک مامانم .و همه این مراحل عین پوست انداختن برای من سخت بود و هنوزم راحت نیستم . خوابم حسابی خراب و آشفته شده . حمام رفتن رو از صبح به ظهر و از ظهر به روز بعد هی عقب میندازم.&n
دیشب رفتم خونه مادرم خوابیدم و صبح اومدم نمایشگاه، تو راه بودم تو تلگرام خبر فوت یکی از اقوام مامان رو دیدم. میدونستم باید بره ولایتشون. نگران شدم اگر خواهرمم بخواد بره دخترمو چکار کنم. زنگ زدم به مامانم خبر دادم. یک ساعت بعد خواهرم رفت اونجا و دخترمو برد خونه‌شون. مادرمم رفت برای مراسم.الان دارم میرم خونه خواهرم. شب همونجا می‌مونم و فردا هم دخترم پیش خاله‌ ش می‌مونه. همسر هم داره تو نورگیر دیوار میسازه! تا چند ماه پیش شهرداری اجازه این ک
برادرم نذاشت که خواهرم تهران بمونه و پرتش کرد بیرون. ولی اشکال نداشت چون برادرم همیشه حرفش درسته و مامانم برادرم رو دوست داره. ولی من حتی نمیدونم الان چرا اینا با من قهرن. مامان و بابام هر چی خواهر و برادرم در مورد من میگن باور میکنن و حتی از من نمیپرسن که درسته یا نه؟من با خواهرم حدودا یه ساله که قهرم چون میخواستم با شوشو برا تعطیلات برم خونه بابام ولی اون با بی ادبی تمام راهمون نداد. و به مامان و بابام گفته من ازش خواستم که عطر گرون برام بخ
برای پایان نوشت اردیبهشت،  حرف خاصی نداشتم . همه چیز مثل همیشه سر شد ، با این تفاوت که طراحی نکردم و به جاش کتاب شروع کردم . شروع خرداد رو به دوستان وبلاگی عزیزم که متولد خرداد هستن ، تبریک میگم . از خدا میخوام هرچی از زندگی میخواید ، براتون محقق بشه . حرف خاصی برای نوشتن ندارم . فقط خواستم از اون پست اخیر فاصله بگیرم و بیشتر از این شما رو اذیت نکنم میدونید چیه این مدت که مقداری از کارام مامانم میکنه و ظرف نشستم و صبح زود و بی جون ، مجبور نش
برای روز مادر تصمیم داشتم کیک سفارش بدهم وعکس دوتایی پدرومادرم را بدم بزنن روش اما فرصت نشد ازطرفی دیدم هزینه اش هم زیاد میشود و توی این وضع نابسامان اقتصادی صلاح ندیدم این کارو بکنم همه را دعوت کردم برای شام خانواده خواهرم برادرهایم وپدرومادرم چون وسط هفته بود غذا را ازبیرون سفارش دادم فقط بعد از اداره رفتم جعفری برای روی سوپ گرفتم ومیوه خریدم .میهمانها آمدند من با وجود تمام خستگی ام خوشحال بودم که توانسته ام خانواده ام را یکبار دیگر سر ی
سلام روزتون آفتابی و شادامروز خبری از آفتاب نیست اینجاهوا ابریه. میدونید که هر هوایی رو با هر حس و حالی در جایگاه خودش دوست دارم و الان حالم خوبه و از هوای ابری لذت میبرمضرب آهنگ تند زندگیم همچنان نواخته میشهو من دارم سعی میکنم به بهترین نحو از این روزها استفاده کنمحقیقتش این هست که دارم زیر پوستی لذت میبرم از اینکه از مامانم مراقبت میکنممامان من در کل خیلی فعال و پر انرژی هستند . کلا هیچوقت استراحت و خواب زیاد تو برنامه شون نبوده. منم حال
کاش بلد بودم وقتي چیزی فکرمو مشغول کرده آروم و ساکت بمونم و هیچی نگم. اینجوری خیلی خوبه؛ بی‌نیازی قشنگیه؛ قدرته. فک کنم باید این ویژگی رو تو خودم تقویت کنم. کار درست همینه.شاید آدم خیلی از ویژگی های بدش رو متوجه نشه، مگه تو موقعیت های خاص. مثل الان که من شدیداً دلم میخواد صحبت کنم و a خوابه، خواهرم تلفنشو جواب نمی‌ده و داداشم آنلاین نیست :(باید قوی شم، باید قوی شم.
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتي  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))+مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتي  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
دیشب خواب دیدم تو یه کلاس درس نشستم ؛ خواهرمم پیشم بود ، کلاس خیلی طول کشید ، بالاخره زنگ رو زدن و وقت رفتن شد ؛ با کلی دانش آموز از مدرسه ( دانشگاه ) خارج شدیم . بیرون ظلمات و تاریکی مطلق بود ، همه مغازه ها بسته بود ، حتی چراغهای شهر خاموش بود ، چشم چشمو نمیدید ؛ تعجب کردم گفتم نهایتا ساعت ۱۰ یا ۱۰.۵ شبه چرا همه مغازه ها بسته اس ؟ چرا اینقد تاریکیه ؟ حالا از کدوم ور باید بریم ؟ همون دور و ور از یه خانوم و آقا پرسیدم خیابان فرودگاه کدوم وره ؟ اون
چندین سال من خواهر برادرم رو بشین پاشو میکنم . شاید فقط اینجا گفتم خسته شدم.  و این همه سال کسی نفهمید من چه میکشم و چه وزنی تحمل میکنم . حالا مامانم کم آورده خیلی زودتر از آنچه فکر میکردم آهش دراومده و از درد دستش و سنگینی خواهرم ناله میکنه . خواهرم که نمیشنوتش اما من از گوشه کنارها میشنوم که با خودش حرف میزنه میگه خسته شدم و میگه فکر نمیکردم اینقدر سنگین باشه . امروز با همین دست و مچ بند سعی کردم کمکش کنم بلند شه که مامانم امروز استراحت کنه ا
قلبم شکسته از ادمایی که  تا تونستن تموم چیزایی که دوسشون داشتم رو ازم گرفتن از مادرم به خاطر اون کفاشا و لباسای کهنه و پوسیده که بهشون عشق میورزیدم از پدرم بابت حیوونایی که با تموم جونم بهشون واسبته میشدم و یهو ناپدید میشدن  بدون هیچ خدافزی ای بدون هیچ  آمادگی ای از برادرم  بابت خوردن خوب ترین غذا و آزادی کامل بابت اینکه پسر بود از خواهرم بابت دخالت شدید تو حریم شخصیم    و گرفتن دونه دونه آدمایی که دوسشون داشتم .من
پنجشنبه با خواهرم و دخترم راه افتادیم سمت خونه. ما سر خیابون خودمون پیاده شدیم و خواهرم رفت مترو که بره خونه اش. دخترم گریه کرد و برا اینکه بی خیال گریه بشه بردمش میدون تره بار. هنوز بسته بود ولی دیدم چند نفری آدم وایساده. کم کم همین طور که ما دنبال گربه ها بودیم و بازی می کردیم فهمیدم که ملت منتظر مرغ گرم هستن. انگار قسمت ما بود. قصد خرید نداشتم. حوصله ی صف هم. دیدم هم قیمتش مناسبه هم چند نفر بیشتر نیستن. مرغ گرفتم. با سس خردل و سس تند و انواع ادوی
از ۱۰ می سیگار و زاناکس رو قطع کردم، ۹ می ۱۵ تا خوردم در ۲۴ ساعت. بعد دیشب کلا سه ساعت خوابیدم، ساعت شیش پاشدم خوش و خرم میخونم اوبی یور مستر مستر. و من جدی خواب نیاز دارم، با سه ساعت نمیدونم چجوری زنده بمونم و خب بیش‌ترم نمیتونم بخوابم. چه خاکی به سرم کنم؟ دیروز از اول تا آخرش در حال دویدن بودم و خسته شدم قانونا باید میگرفتم میخوابیدم ولی ریدم که.قیافم اصن خوب نیس، دیروز سوختم زیر آفتاب، زیر چشمامم گودهخواهرم صبح تکست داده: از بابا ناراحت نباش
قرار بود خواهرم خونه بابام بمونه، بابام هم نبود و دیدم فرصت خوبیه زنونه دور هم باشیم، واسه همین دیشب با جوجه خونه پدریم موندیم. بعد از شام و رفتن برادرم و ه، کلی چهارتایی بازی کردیم و حرف زدیم و خندیدیم جوجه که خوابید تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم. بساط چای و تخمه و پاپ کورن  اماده کردیم، چراغارو خاموش کردیم و رفتیم توی جَو سینما و همین که فیلم رو پلی کردیم با ماچ و بوسه شروع شد! به روی خودم نیوردم و گفتم خب حالا اولشه و یه بوس که این حرفارو ن
 
مرداد که از راه می رسد غم سنگینی تمام وجودم را فرا می گیرد.چقدر از مرداد متنفرم ماه شوم
ونحسی که با آمدنش عزیزانم را از من گرفت.کاش می توانستم مرداد را از سال حذف کنم
خواهرم تاج سرم گرچه کوچکترین خواهر بودی اما چه زیبا  با سن وسال کمت در نقش بزرکتر
 و مادر ظاهر شدی.خواهرم هنوز نجوای شیرینت در گوشی  را  که گفتی اینک در حرم مطهر
ثامن الحجج نایب  ایاره ام وگوشی را به طرف حرم گرفته ام هر حاجت ودعایی داری ذکر کن 
در گوشم طنین ا
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: مگر خواه
دیروز به بیش فعالیم ایمان آوردم. تو پذیرایی رو مبل نشسته بودم درس میخوندم، یه توپ هم جلو پام بود. یکم تحمل کردم و کاریش نداشتم. بعد چند دقیقه ناخودآگاه بر داشتمش و با اسپک زدمش تو سر خواهرم اونور هال :|بعد فحش شنیدن و اینا یکم تعمق کردم ببینم واقعا چه مرگم بود که این توپو برداشتم و زدمش تو سرش؟!به نتیجه ی خاصی نرسیدم!
مهمونی برگزار شدبه خوبی و خوشی زرشک پلو مرغ خورشت آلو اسفناج میرزا قاسمی الویه سوپ جو شیر شله زرد و حلوا درستیدم و البته پدرم دراومد کیک شازده خیلی خوشگل بود از تینا خریدیم کرجیها بلدن کجاست مهمونام هم همه نشستن فقط وقت ظرف شستن کمک کردن بقیه ش هم به تولد بازی گذشت آخرشب هم کل غذاها را بسته بندی کردم دادم بردن طوری که فرداش خودمون غذا نداشتیم سوسیس خوردیم خونه هم همون اخرشب جاروبرقی و تی کشیدم و سرویس ها را شستم دم صبح خوابیدم تا فردا ظهر
آقا اوج هنر ارشاد شهرستان ما در زمینه کل هنر های سمعی و بصری یه گروه دلقک بازیه. دلقک بازی رو واسه این گفتم که واقعا در حق هنر های نمایشی جفاست که کار اینا رو توش طبقه بندی کنم.چهار نفر اصلی هستن، از بدو تولد منم هستن و تغییر چندانی نمی کنن. هر سری یکیشون دکتر میشه با یه روپوش سفید، یکی یه نره خر سیبیلو میشه که میشه آمپول زن، یکی دیگه همراه بیمار و اون آخری هم بیمار. تن بیمار کت سبز میکنن با شلوار کردی سیاه و یه کلاه سیاه هم میکشن رو سرش و به نشانه
چند وقت پیش من و خواهرم یک کلبه پیدا کرده بودیم که کلی بخور داشت. برای پدرم تعریف کرده بودم و پدرم گفته بود اگر باز آمدی بیا با هم برویم. گفتم باشه. رفتیم با سال و خواهرم. کلبه نبود. هر چه گشتیم. نبود. نه خودش و نه صاحبش. از هر کسی می‌پرسیدیم می‌گفت نه همچین جایی نبوده و نیست. پدرم خسته شده بود. من هم. پادرد گرفته بودیم بس که تمام لین هفت را گذاشته بودم زیرپا. لین چهار هم. اصلا خبری از کلبه نبود.  تا که سال عصبانی شد و گفت برویم. وسطش البته یک کلاه
_میومدیم تو محوطه سبز دور هتل پیک نیک همون هتلی که روبروی فولادشهر بود و الان بیمارستانه پدرم از شلوغی بدش میومد ولی جاهای خلوت دیگه ای هم بودند ولی نمیدونم چرا به اونجا علاقه داشت و من چقدر از اونجا بدم میومد و شاید اونجا دیدمت وقتي داشتی رو چمنها بازی میکردی و من بق کرده نشسته بودم رو حصیر و منتظر بودم لوبیا پلو مامانم دم بکشه_یه پارکی بود نزدیک ذوب آهن فکر کنم بعد انقلاب ورود بهش آزاد شده بود یه دریاچه قشنگ داشت با یه تاب سفید ما دو
خبر جدید اینکه هم‌بازی دوران بچگیمون داره میشه عضوی از خونواده. ما سال رو با بله‌ی نصفه نیمه‌ی خواهر جان شروع کردیم، مهمونا از ۹۷ تا ۹۸ کنارمون بودنلحظه‌ی سال تحویل من، خواهرم و نامزدش در حال غش غش خندیدن و عکس انداختن بودیم که یهو به شمارش آخرش رسیدیم و با هم دعا خوندیم، کنار بقیه‌ی اعضای خانواده. 
امروز یه مقاله از سایت مورد علاقه ام خوندم، راجع به وابستگی متقابل.وابستگی متقابل یعنی خودت رو درگیر مشکلات فرد دیگه ای بکنی بدون اینکه اون فرد ازت بخواد، یا حتی در صورت تقاضای فرد مقابل، خودت رو درگیر مشکلاتش بکنی در صورتی که در حل مشکلات اون فرد به خودت صدمه بزنی. به خودت فشار جسمی، روحی و روانی ای وارد کنی که از درون بشتت.آرامشت رو بگیره، خودت رو نادیده بگیری و. چقدر عجیب بود.چقدر در مورد زندگی من بود انگار! من از دوران نوجوانیم به ا
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها