محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

خواهرم وقتی خواب

با سلام دیشب خیلی خواب دیدم ولی چیزی که یادم هست خواب یک مار با طول متوسط بود خواب دیدم که من  مادر و خواهرم خواب بودیم یکدفه بیدار شدم دیدم یک مار مثل مار کبری راست کنارم وایساده داره من نگاه میکنه بعدش بیدار شدم کارش نداشتم رفت زیر دیگ خواهرم بیدار کردم که مار امده اون هم گفت باید مار بکشیم بعدش هر چه زیر دیگ گشتیم مار غیبش زده بود . دیگه هم بعدش از خواب بیدار شدم
خواهرم میگه هر وقت خواب چیری رو به غیر از فصل خودش دیدی ، صدقه بده حتما . مثلا وقتي تو بهار  خواب برف میبینی . تعبیرش غم و اندوهه . خودش یه بار همچین خوابی دیده بود و چند روز بعدش ، پسر خاله هام که تو خواب با اونا برف بازی میکرده ، تصادف کردن و یکیشون تا دم مرگ رفت.اگه تو بیداری  ، بهار برف بیاد ، تعبیرش چی میتونه باشه ؟
سلامخوبین؟ اقا یه چیزی بگم. دوباره یه خانوم‌میاد مغازه خواهرم. کلی جنس جمع میکنه بعد دفعه پیش گفته بود برم مدرسه پسرم و بیام. رفته بود و برنگشت. اینبار کارت به کارت میکنن و اسم خواهرم رو میگن خواهرم میگه بله درسته. اما جای اوکی کردن از صفحه بانک خارج میشن. میگن زدم. خواهرم حواسش جمع بوده.  گوشیش رو برمیداره چک میکنه میگه نیومده. اونم میبینه خواهرم حواسش جمعه میگه تا بیاد برم مدرسه پسرم. بعد یکم برمیگرده میگه نیومده؟ خواهرم میگه نه. میخوای
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد&
تو عروسی عمه ها و زن عموهام رو دیدم و بچه هاشون رو و راستش دلم فامیل خواست. ما مشکل خاصی باهاشون نداشتیم. فقط وقتي پدرم از پیش ما رفت رابطه کم شد و قطع شد. ولی الان دلم رفت و آمد میخواد. تنها بودن بده. به مادرم گفتم فامیل ما از خیلی ها بهترن. مشکل خاصی ندارن. چه ایرادی داره رابطه باشه؟ مادرم خودش مشکل نداره. شایدم بدش نیاد، خواهرم کلا خیلی احساساتی نیست و دلش برای کسی تنگ نمیشه.شب مراسم خواستم زودتر بیام پایین که مردها رو ببینم ولی باز دیر شد
من دیروز از بندر  حرکت کردم امروز صبح رسیدم خانه بعداز ظهر آمدیم خانه برادر بزرگم که جا پدرم .با خواهرم و بردارم آمدیم بعد خانواده مرد آمدن از بیرون پنجره دیدمش یکدفعه شوک عجیبی بهم وارد شد داماد بود یک شوک بزرگی بهم وارد شد بعد که وارد شد من هم روبوسی بسیار سرد باهاش کردم آمدن نشستن من هم یک کلمه حرف زدم چند بار دختر خاله ازم پرسید من هم به سردی جواب دادم چایی خوردم و گفتن ما دیگه بریم خواهرم رفت اتاق وسایل برداره من هم رفتم تو بهش گفتم نظرچ
مامانم همبازی خوبی بود حتی بهتر از خواهر بزرگه تو بچگی که خاله بازی و لگو بازی بزرگتر هم که شدم یه قل دو قل و دبرنا و تخته و ورق و اسم فامیل بازی می کردیم انشاهام را همیشه خواهرم می نوشت و یه روز که شیف عصر بودم و خواهرم مدرسه بود یادم افتاد انشا ننوشتم و مامانم برام نوشت یادم نیست چی بود ولی درباره چوپان دروغگو بود و اینقدر ا اون انشا کیف کردم که هنوز لحظه خوندش یادم موندهیه دوره هم علاقمند به رمان های تاریخی شده بودیم و مامانم کتابهایی ک
احساس می کنم یخورده حالم دگرگونه، یجورایی قلبم انگار فشرده شده.رفتم با بابا و فسقلی خونه خواهرم. محمد دوست نداشت زود بیاد منم زیاد اصرار نکردم.پسر من اصلا اذیت کن نیست، همه بچه ها رو حساب بچگی خوب یکم اذیت می کنن که طبیعیه. اما مثلا جیغ جیغو و سرتق و تخس نیست که کسی رو کلافه کنه، کلا شرور نیست.چند باری شوهر خواهرم با تشر و یه مدلی حدف زد با سام، منم خیلی ناراحت شدم بلافاصله رفتم بوسش کردم پسرمو تا حد و حدود دستش بیاد.اما خواهر خودم چند باری هی ا
اول من و خواهرم به خونه ی پلیجر ها حمله کردیم بعد دیدم تعداد پلیجر ها کم به روستا رفتیم دیدیم پلیجر ها به روستا حمله کرده با اونا جنگیدیم قهرمان روستا شدیم و.تیدا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
چون احتمال میدادم آقا اینا بیان زود بلند شدم با اینکه دلم میخواست بلند نشم . کارای بچه‌ها و صبونه رو کردم و گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون که پلو عدس درست کنم . خواهرم که تو شهر زنگ زد و گفت اگه آقا اینا قرار نیس بیان ما میایم اونجا ناهار میاریم.  منم زنگ زدم به مامانم و گفت عصر میایم.  متاسفانه هیچ وقت عادت نداره زنگ بزنه منو از بلاتکلیفی نوع ناهار و مقدارش دربیاره.  همیشه من میمونم که آیا میان یا نه و اینکه چی درست کنم تا برسن . دیگه گوشت برگ
تو آنتراکت کنسرت بودیم که خواهرم زنگ زد و گفت ایلیا فوت شده. یا خدا ایلیا اعتمادی که ما بهش می گفتیم دکتر ماهی ها آقای دکتر خوش اخلاق. سانس دوم تو شک بودم اصلن حالم خوش نبود. ازدیشب حالم خوش نیست. ایلیا سی سال بیشتر نداشت مامانش چی ذوقی داشت دکتراشو گرفته بود. این زندگی به ایلیا به خواهرم به همه ی جوونهایی که داشتن خوب زندگی می کردن یه زندگی بی درد بدهکاره. درد مامان ایلیا رو می فهمم. من از بچگی دارم این درد ها رو می فهمم. درد ازدست دادن رو، از دست
این روزا با بیماری بلند می شم، سردرد محض و سرگیجه ای که باعث میشه تا ظهر تو رخت خوابم بمونم، امروزم همینطوری بود، یک هفته ست مدرسه نرفتم، به خاطر سرما خوردگی شدیدی که نصیبم شد. ریاضی  خوندم یکم، خواهرم هم سرماخورده برا همین بعضی کار ار ن انجام دادم تا بیشتر استراحت کنه، نمیدونید این قرص آزیترو مایسین چه بلایی سر هوش و حواس آدم میاره. تجربه ش نکنین ، کردین هم آرزو کنید کسی تجربه ش نکنه.در کل بهتر از استامینیفن هستش که یکی از عوارض جانبیش مرب
به کانال فیلم آباد خوش آمدید. کلیپ احساسی وعاشقانه برای خواهرم رو مشاهده می کنید. لطفا نظرتون راجع به این پست رو برامون کامنت کنید. اگه ازین پست خوشتون اوم.ارنواز دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
خواهرم کلید کرده بود از بابام سوالهایی بپرسه که یعنی بیشتر همو بشناسیم، سوال از رنگ مورد علاقه تا . هی پرسید و هی پرسید تا اخرش یه سوال راجع به من از بابام پرسید، سوال این بود که چه خصوصیتی از منو دوس داره؟ راستش قبل این ماجرا منو خواهرم حدسیاتمونو با هم حرف زده بودیم، مثلا من فکر میکردم از اینکه اهل  حساب و کتابم  خوشش میاد یا حدسهای دیگه ولی بابام یه چیزی گفت که شوکه شدم!گفت وفاداریشو خیلی دوست دارم و بعدم زد زیر گریه!جدای از اینکه  م
,    متن آهنگ محلی خواهر,    متن اهنگ خواهر عزیزم,    آهنگ خواهر جون,    متن آهنگ شاد خواهر,    متن اهنگ تولد برای خواهر شاد,    متن آهنگ خواهر رویایی,    متن آهنگ تولد خواهر.,    متن آهنگ خواهرم تاج سرم,    متن آهنگ خواهرم عروسیت مبارک,    متن ترانه های محلیمتن آهنگ قدیمی
مادربزرگم که میشه عروس این خانواده تعریف میکنه میگه پدر این دو مرحوم وقتي برادرش مرد دعا کرد گفت خدایا تا چهلم داداشم نمونمبعد سی روز مُرد.حالا وقتي عمه/خاله ی اولی مرد اینی که امروز مرد دعا کرده بود که تا چهلم خواهرم نمونم و حالا بعد بیست و هشت روز از مرگ اون ایشونم هم مرد :||حالا می تونید شباهت ژنتیکی/اخلافی دختر به پدر رو انکار کنید؟؟
یادم میاد یکی دو سال پیش.یه روزی خونه ی خواهرم رفته بودم.برای خواهرم یه کار چند دقیقه ای پیش اومده بود که من و خواهرزادم و یه دخترعموی خواهرزاده ام (که هر دوتاشون زیر 6 سال بودن)دقایقی رو باید با هم سپری می کردیم. خواهرم قبل رفتنش یه برگه ای رو بهم داده بود و ازم خواسته بود اونو به دیوار آشپزخونه با چسب نواری بچسبونم.خب به محض اینکه رفتم سراغ چسب و باز کردنش خواهرزادم فوری اومد به سمتم که من من .من من.من چسبو باز کنم. منم بدون هیچ مقاومتی چ
متن تمرین دیکته و روان خوانی نشانه ی خوا 
متن تمرین دیکته و روان خوانی نشانه ی خوا 
خواهرم چند روز بیمار بود. او نتوانست دو روز به مدرسه برود. من از دوستش خواستم تا تکالیف اورا به من بگوید. دوست خواهرم خیلی زرنگ و درس خوان هست. خواهرم خواب بود که من از مدرسه امدم. مادرم از من خواهش کرد تا به او کمک کنم که کارهایش را انجام بدهد. مهتاب زیبا همه جا را روشن کرده بود. خواهرم بیدارشد, او بهتر بود و من توانستم به او کمک کنم تا کارهای مدرسه اش را انج
وبلاگ اومدن ، مهمترین و لذت بخش ترین قسمت استفاده من از گوشی و اینترنت.  قبلا هم گفتم که اینجا رو خیلی دوس دارم.  بچه‌ها سه هفته ست خونه جارو نکردم . مامانم هر وقت لازم بود جارو زده .دیگ و گاز نسابیدم . خواهرم رو بلند نکردم . تا جایی که میشد ظرف نشستم . رختخواب پهن میکنم با کمک مامانم .و همه این مراحل عین پوست انداختن برای من سخت بود و هنوزم راحت نیستم . خوابم حسابی خراب و آشفته شده . حمام رفتن رو از صبح به ظهر و از ظهر به روز بعد هی عقب میندازم.&n
دیشب رفتم خونه مادرم خوابیدم و صبح اومدم نمایشگاه، تو راه بودم تو تلگرام خبر فوت یکی از اقوام مامان رو دیدم. میدونستم باید بره ولایتشون. نگران شدم اگر خواهرمم بخواد بره دخترمو چکار کنم. زنگ زدم به مامانم خبر دادم. یک ساعت بعد خواهرم رفت اونجا و دخترمو برد خونه‌شون. مادرمم رفت برای مراسم.الان دارم میرم خونه خواهرم. شب همونجا می‌مونم و فردا هم دخترم پیش خاله‌ ش می‌مونه. همسر هم داره تو نورگیر دیوار میسازه! تا چند ماه پیش شهرداری اجازه این ک
برادرم نذاشت که خواهرم تهران بمونه و پرتش کرد بیرون. ولی اشکال نداشت چون برادرم همیشه حرفش درسته و مامانم برادرم رو دوست داره. ولی من حتی نمیدونم الان چرا اینا با من قهرن. مامان و بابام هر چی خواهر و برادرم در مورد من میگن باور میکنن و حتی از من نمیپرسن که درسته یا نه؟من با خواهرم حدودا یه ساله که قهرم چون میخواستم با شوشو برا تعطیلات برم خونه بابام ولی اون با بی ادبی تمام راهمون نداد. و به مامان و بابام گفته من ازش خواستم که عطر گرون برام بخ
برای پایان نوشت اردیبهشت،  حرف خاصی نداشتم . همه چیز مثل همیشه سر شد ، با این تفاوت که طراحی نکردم و به جاش کتاب شروع کردم . شروع خرداد رو به دوستان وبلاگی عزیزم که متولد خرداد هستن ، تبریک میگم . از خدا میخوام هرچی از زندگی میخواید ، براتون محقق بشه . حرف خاصی برای نوشتن ندارم . فقط خواستم از اون پست اخیر فاصله بگیرم و بیشتر از این شما رو اذیت نکنم میدونید چیه این مدت که مقداری از کارام مامانم میکنه و ظرف نشستم و صبح زود و بی جون ، مجبور نش
برای روز مادر تصمیم داشتم کیک سفارش بدهم وعکس دوتایی پدرومادرم را بدم بزنن روش اما فرصت نشد ازطرفی دیدم هزینه اش هم زیاد میشود و توی این وضع نابسامان اقتصادی صلاح ندیدم این کارو بکنم همه را دعوت کردم برای شام خانواده خواهرم برادرهایم وپدرومادرم چون وسط هفته بود غذا را ازبیرون سفارش دادم فقط بعد از اداره رفتم جعفری برای روی سوپ گرفتم ومیوه خریدم .میهمانها آمدند من با وجود تمام خستگی ام خوشحال بودم که توانسته ام خانواده ام را یکبار دیگر سر ی
سلام روزتون آفتابی و شادامروز خبری از آفتاب نیست اینجاهوا ابریه. میدونید که هر هوایی رو با هر حس و حالی در جایگاه خودش دوست دارم و الان حالم خوبه و از هوای ابری لذت میبرمضرب آهنگ تند زندگیم همچنان نواخته میشهو من دارم سعی میکنم به بهترین نحو از این روزها استفاده کنمحقیقتش این هست که دارم زیر پوستی لذت میبرم از اینکه از مامانم مراقبت میکنممامان من در کل خیلی فعال و پر انرژی هستند . کلا هیچوقت استراحت و خواب زیاد تو برنامه شون نبوده. منم حال
کاش بلد بودم وقتي چیزی فکرمو مشغول کرده آروم و ساکت بمونم و هیچی نگم. اینجوری خیلی خوبه؛ بی‌نیازی قشنگیه؛ قدرته. فک کنم باید این ویژگی رو تو خودم تقویت کنم. کار درست همینه.شاید آدم خیلی از ویژگی های بدش رو متوجه نشه، مگه تو موقعیت های خاص. مثل الان که من شدیداً دلم میخواد صحبت کنم و a خوابه، خواهرم تلفنشو جواب نمی‌ده و داداشم آنلاین نیست :(باید قوی شم، باید قوی شم.
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتي  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))+مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
یه آمپول ب12 به خواهرم زدم و حالا بعد چند ساعت، وقتي  داشتم کتاب میخوندم، خواهر زاده ی دو سالم اومد تو اتاقم یکی محکم زد پس کلم و رفت بیرون:| با تعجب گفتم عرفان?!!!! من چکار کردم مگه?!بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه با عصبانیت گفت: به مامانم ثوزن زدی!:))))))مامان بابا هنوز نیومدن و من بعد از ظهرا به باغچه آب میدم. امروز دیدم بجای مامان ایستادم کنار درختا و باهاشون حرف میزنم.
دیشب خواب دیدم تو یه کلاس درس نشستم ؛ خواهرمم پیشم بود ، کلاس خیلی طول کشید ، بالاخره زنگ رو زدن و وقت رفتن شد ؛ با کلی دانش آموز از مدرسه ( دانشگاه ) خارج شدیم . بیرون ظلمات و تاریکی مطلق بود ، همه مغازه ها بسته بود ، حتی چراغهای شهر خاموش بود ، چشم چشمو نمیدید ؛ تعجب کردم گفتم نهایتا ساعت ۱۰ یا ۱۰.۵ شبه چرا همه مغازه ها بسته اس ؟ چرا اینقد تاریکیه ؟ حالا از کدوم ور باید بریم ؟ همون دور و ور از یه خانوم و آقا پرسیدم خیابان فرودگاه کدوم وره ؟ اون
چندین سال من خواهر برادرم رو بشین پاشو میکنم . شاید فقط اینجا گفتم خسته شدم.  و این همه سال کسی نفهمید من چه میکشم و چه وزنی تحمل میکنم . حالا مامانم کم آورده خیلی زودتر از آنچه فکر میکردم آهش دراومده و از درد دستش و سنگینی خواهرم ناله میکنه . خواهرم که نمیشنوتش اما من از گوشه کنارها میشنوم که با خودش حرف میزنه میگه خسته شدم و میگه فکر نمیکردم اینقدر سنگین باشه . امروز با همین دست و مچ بند سعی کردم کمکش کنم بلند شه که مامانم امروز استراحت کنه ا
قلبم شکسته از ادمایی که  تا تونستن تموم چیزایی که دوسشون داشتم رو ازم گرفتن از مادرم به خاطر اون کفاشا و لباسای کهنه و پوسیده که بهشون عشق میورزیدم از پدرم بابت حیوونایی که با تموم جونم بهشون واسبته میشدم و یهو ناپدید میشدن  بدون هیچ خدافزی ای بدون هیچ  آمادگی ای از برادرم  بابت خوردن خوب ترین غذا و آزادی کامل بابت اینکه پسر بود از خواهرم بابت دخالت شدید تو حریم شخصیم    و گرفتن دونه دونه آدمایی که دوسشون داشتم .من
پنجشنبه با خواهرم و دخترم راه افتادیم سمت خونه. ما سر خیابون خودمون پیاده شدیم و خواهرم رفت مترو که بره خونه اش. دخترم گریه کرد و برا اینکه بی خیال گریه بشه بردمش میدون تره بار. هنوز بسته بود ولی دیدم چند نفری آدم وایساده. کم کم همین طور که ما دنبال گربه ها بودیم و بازی می کردیم فهمیدم که ملت منتظر مرغ گرم هستن. انگار قسمت ما بود. قصد خرید نداشتم. حوصله ی صف هم. دیدم هم قیمتش مناسبه هم چند نفر بیشتر نیستن. مرغ گرفتم. با سس خردل و سس تند و انواع ادوی
از ۱۰ می سیگار و زاناکس رو قطع کردم، ۹ می ۱۵ تا خوردم در ۲۴ ساعت. بعد دیشب کلا سه ساعت خوابیدم، ساعت شیش پاشدم خوش و خرم میخونم اوبی یور مستر مستر. و من جدی خواب نیاز دارم، با سه ساعت نمیدونم چجوری زنده بمونم و خب بیش‌ترم نمیتونم بخوابم. چه خاکی به سرم کنم؟ دیروز از اول تا آخرش در حال دویدن بودم و خسته شدم قانونا باید میگرفتم میخوابیدم ولی ریدم که.قیافم اصن خوب نیس، دیروز سوختم زیر آفتاب، زیر چشمامم گودهخواهرم صبح تکست داده: از بابا ناراحت نباش
قرار بود خواهرم خونه بابام بمونه، بابام هم نبود و دیدم فرصت خوبیه زنونه دور هم باشیم، واسه همین دیشب با جوجه خونه پدریم موندیم. بعد از شام و رفتن برادرم و ه، کلی چهارتایی بازی کردیم و حرف زدیم و خندیدیم جوجه که خوابید تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم. بساط چای و تخمه و پاپ کورن  اماده کردیم، چراغارو خاموش کردیم و رفتیم توی جَو سینما و همین که فیلم رو پلی کردیم با ماچ و بوسه شروع شد! به روی خودم نیوردم و گفتم خب حالا اولشه و یه بوس که این حرفارو ن
 
مرداد که از راه می رسد غم سنگینی تمام وجودم را فرا می گیرد.چقدر از مرداد متنفرم ماه شوم
ونحسی که با آمدنش عزیزانم را از من گرفت.کاش می توانستم مرداد را از سال حذف کنم
خواهرم تاج سرم گرچه کوچکترین خواهر بودی اما چه زیبا  با سن وسال کمت در نقش بزرکتر
 و مادر ظاهر شدی.خواهرم هنوز نجوای شیرینت در گوشی  را  که گفتی اینک در حرم مطهر
ثامن الحجج نایب  ایاره ام وگوشی را به طرف حرم گرفته ام هر حاجت ودعایی داری ذکر کن 
در گوشم طنین ا
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: مگر خواه
دیروز به بیش فعالیم ایمان آوردم. تو پذیرایی رو مبل نشسته بودم درس میخوندم، یه توپ هم جلو پام بود. یکم تحمل کردم و کاریش نداشتم. بعد چند دقیقه ناخودآگاه بر داشتمش و با اسپک زدمش تو سر خواهرم اونور هال :|بعد فحش شنیدن و اینا یکم تعمق کردم ببینم واقعا چه مرگم بود که این توپو برداشتم و زدمش تو سرش؟!به نتیجه ی خاصی نرسیدم!
مهمونی برگزار شدبه خوبی و خوشی زرشک پلو مرغ خورشت آلو اسفناج میرزا قاسمی الویه سوپ جو شیر شله زرد و حلوا درستیدم و البته پدرم دراومد کیک شازده خیلی خوشگل بود از تینا خریدیم کرجیها بلدن کجاست مهمونام هم همه نشستن فقط وقت ظرف شستن کمک کردن بقیه ش هم به تولد بازی گذشت آخرشب هم کل غذاها را بسته بندی کردم دادم بردن طوری که فرداش خودمون غذا نداشتیم سوسیس خوردیم خونه هم همون اخرشب جاروبرقی و تی کشیدم و سرویس ها را شستم دم صبح خوابیدم تا فردا ظهر
آقا اوج هنر ارشاد شهرستان ما در زمینه کل هنر های سمعی و بصری یه گروه دلقک بازیه. دلقک بازی رو واسه این گفتم که واقعا در حق هنر های نمایشی جفاست که کار اینا رو توش طبقه بندی کنم.چهار نفر اصلی هستن، از بدو تولد منم هستن و تغییر چندانی نمی کنن. هر سری یکیشون دکتر میشه با یه روپوش سفید، یکی یه نره خر سیبیلو میشه که میشه آمپول زن، یکی دیگه همراه بیمار و اون آخری هم بیمار. تن بیمار کت سبز میکنن با شلوار کردی سیاه و یه کلاه سیاه هم میکشن رو سرش و به نشانه
چند وقت پیش من و خواهرم یک کلبه پیدا کرده بودیم که کلی بخور داشت. برای پدرم تعریف کرده بودم و پدرم گفته بود اگر باز آمدی بیا با هم برویم. گفتم باشه. رفتیم با سال و خواهرم. کلبه نبود. هر چه گشتیم. نبود. نه خودش و نه صاحبش. از هر کسی می‌پرسیدیم می‌گفت نه همچین جایی نبوده و نیست. پدرم خسته شده بود. من هم. پادرد گرفته بودیم بس که تمام لین هفت را گذاشته بودم زیرپا. لین چهار هم. اصلا خبری از کلبه نبود.  تا که سال عصبانی شد و گفت برویم. وسطش البته یک کلاه
_میومدیم تو محوطه سبز دور هتل پیک نیک همون هتلی که روبروی فولادشهر بود و الان بیمارستانه پدرم از شلوغی بدش میومد ولی جاهای خلوت دیگه ای هم بودند ولی نمیدونم چرا به اونجا علاقه داشت و من چقدر از اونجا بدم میومد و شاید اونجا دیدمت وقتي داشتی رو چمنها بازی میکردی و من بق کرده نشسته بودم رو حصیر و منتظر بودم لوبیا پلو مامانم دم بکشه_یه پارکی بود نزدیک ذوب آهن فکر کنم بعد انقلاب ورود بهش آزاد شده بود یه دریاچه قشنگ داشت با یه تاب سفید ما دو
خبر جدید اینکه هم‌بازی دوران بچگیمون داره میشه عضوی از خونواده. ما سال رو با بله‌ی نصفه نیمه‌ی خواهر جان شروع کردیم، مهمونا از ۹۷ تا ۹۸ کنارمون بودنلحظه‌ی سال تحویل من، خواهرم و نامزدش در حال غش غش خندیدن و عکس انداختن بودیم که یهو به شمارش آخرش رسیدیم و با هم دعا خوندیم، کنار بقیه‌ی اعضای خانواده. 
امروز یه مقاله از سایت مورد علاقه ام خوندم، راجع به وابستگی متقابل.وابستگی متقابل یعنی خودت رو درگیر مشکلات فرد دیگه ای بکنی بدون اینکه اون فرد ازت بخواد، یا حتی در صورت تقاضای فرد مقابل، خودت رو درگیر مشکلاتش بکنی در صورتی که در حل مشکلات اون فرد به خودت صدمه بزنی. به خودت فشار جسمی، روحی و روانی ای وارد کنی که از درون بشتت.آرامشت رو بگیره، خودت رو نادیده بگیری و. چقدر عجیب بود.چقدر در مورد زندگی من بود انگار! من از دوران نوجوانیم به ا
امروز یه مقاله از سایت مورد علاقه ام خوندم، راجع به وابستگی متقابل.وابستگی متقابل یعنی خودت رو درگیر مشکلات فرد دیگه ای بکنی بدون اینکه اون فرد ازت بخواد، یا حتی در صورت تقاضای فرد مقابل، خودت رو درگیر مشکلاتش بکنی در صورتی که در حل مشکلات اون فرد به خودت صدمه بزنی. به خودت فشار جسمی، روحی و روانی ای وارد کنی که از درون بشتت.آرامشت رو بگیره، خودت رو نادیده بگیری و. چقدر عجیب بود.چقدر در مورد زندگی من بود انگار! من از دوران نوجوانیم به ا
خواهرم تکست داد برات دعا میکنم، بعد دعا کردنش اینجوریه تو یوتیوب میزنه دعا و نماز و اینا، بعد از رو اونا نگا میکنه کارشونو تکرار میکنه. گفتم نمیخاد دعا کنی. گفت گه نخور میکنم دعای خاصی مد نظرته؟چی مثلا مد نظرم باشه :)))) چمیدونماه که چقدر زندگی سخته. دیشب نخوابیدم، پریشب هم بد خوابیدم، بعد الان قصد دارم برم دسشویی ربع ساعت بخوابم
از بدبختی های اخلاقی من اینه که وقتي گیر میدم به یه موردی دیگه ول کن نیستم. مثلا سه چهار روز پیش داییم یه کلیپ فوروارد کرد تو گروه فک فامیلی ، همون بار اول که دیدمش از خنده تا حد ترکیدن پیش رفتمزیاد هم جالب نبوداااحتی میشه بی مزه در نظر گرفتش ولی من خنده م میومد می دیدمسیوش کردم حالا روزی حداقل ده بار اینو می بینم هرهرهرهر می خندم :||در حدی این قضیه پیش رفته که صبح داشتم باز می دیدمش که خواهرم در اومد گفت: "کاشکی این گوشیت بیوفته دستم این
اولین کادوی تولد امسالم رو زودهنگام گرفتم دیشب!یه میز چرخ خیاطی! خیلی غیر منتظره بود و فکر نمی کردم کسی برام بخره. موقع خرید جهیزیه میز و چرخ خیاطی داشتم(مامان قبلا برام خریده بود.) منتها خواهرم شروع به خیاطی کرده بود و ازش استفاده می کرد من بر نداشتم، و مامان گفت سال دیگه یه دونه برا تو می خریم کادو میدیم. که تو این پنج سال اصلا نشد بخرن. من پارسال بالاخره خودم یه چرخ خیاطی خریدم. چون گاهی لازمم می شد. منتها هی جمع می کردم هی باز می کردم باعث ش
فروردین عروسی دختر خواهرم بود و به دلایلی اون مراسم رو تو سفره خونه ی سنتی گرفتن و مهمونای محدودی داشتن و مردو زن قاطی بودن و قرار بود یه شام بدنما از همین خانواده دوتا مراسم دیگه اینجا برقرار بود و یه عقد پسر همین خواهرم یه مراسم دیگه عقد خود همین دختر خواهرم و خیلی ساده و مثل یه مهمونی دور هم جمع شدیم و پذیرایی شدیم و شیرینی و چای و میوه و شام وبعد تمام  ایندفعه هم فکر کردیم مثل قبل ترهاست ؛ اما کاملا اشتباه کرده بودیم و کمی بعد از ورود
سلامدر هفته دوم تعطیلات به سر میبریم. خواهرم از مسافرتشون به هند برگشتن و خواهرم و خواهر زاده ام رو دیدم و دلتنگی ها برطرف شد. ما که قبل از عید چند روز رفته بودیم کیش و برنامه خاصی برای سفر نچیده بودم ولی با خودم گفته بودم شاید هفته دوم یه سر رفتیم تهران یا آمل. من و همسرم هر دو تهران درس خوندیم و کلی از دوستانون تهرانن و هر وقت میریم تهران فقط از این خونه میریم اون خونه تازه اخرش هم چندتاشون شاکی میشن که چرا خونه ما نیومدین. تهران رفتن ما هر سری
سردرد دارم. خارش دماغ. سیگار تمام شده حس خریدش نیست. قلیان من را به لرزه می‌اندازد. خانم دلوی بهتر از تصورم بود.لابد خواهرم هنوز خواب است.یک پتوسم که داشت می‌مرد تقریبا نمرد.یک کتری برقی خریدم. امروز فردا بدهمش یُما. اگر رفتم و سردردم خوب شد.سریال ایرانی دیدم بعد از قرن‌ها. هیات مدیره. دوست داشتم.نه صبحانه نه ناهار. فقط چای.احتمالا.عید برم تهران؟ پیش کی و کجا و چرا؟جوابی ندارم.مغسی بوکو.
یکی امروز بی دلیل زده زیر گوش خواهرم! سیلی زدتش و نمیشناختتش اصن دختره رو، فقط یه کتابخونه میرفتن. میگفت من شوکه فقط دستم رو صورتم بود که این چرا اینکارو کرد؟یاد دیشب افتادم تو بحث مثلا من میگفتم نمیخام حرف بزنم باز با پرخاش جوابمو میداد و مونده بودم که چرا؟کلا هار شدن بی دلیل بحث میکنن و خواهر منو یکی زده این واقعا از درک من خارجه دیگه. گفت میتونم برم شکایت کنم؟ گفتم عزیزم اونجا ایرانه ها لابد بعد میاد میگه چون داشت غذا میخورد زدمش
پنجشنبه ام رفتیم پارک تو مسیر میگه" دیروز همسرم برگشته میگه تو مادرت مریضه داری از من سواستفاده می کنی. گفتم چه سواستفاده ای؟ چیکارت کردم؟ جز اینکه چند بار من رو بردی دم بیمارستان ول کردی و رفتی خونه ی مادرت و یه زنگ نزدی ببینی زنت کجاست، نیومدی برم گردونی. یه بار دلداری بهم ندادی. حمایتم نکردی. پشتم نبودی. دلم بهت گرم نبوده. دیگه نمی خوام ببری من رو بیمارستان. احتیاجی بهت ندارم. با تاکسی و آژانس میرم. بیمارستان بردن من میشه سواستفاد
از وقتي آمدم توی این خانه چقدر گذشته؟ هر چقدر هست ( چقدر را نوشتم چه قدر و هی نگاهش کردم. به نظر ناآشنا می‌آمد. طول کشید تا یادم آمد چقدر را چطور می‌نویسند و اصلا چه مفهومی دارد و احساس کردم یک جاهایی از ذهنم، از فکرم دارد پاک می‌شود) هنوز جاصابونی‌شامپویی زرد رنگ ساکن قبلی  روی دیوار حمامم را برنداشتم. ازش استفاده نمی‌کنم و  چند عنکبوت خیلی درشت که شاید اسم‌شان رتیل باشد زیرش مرده‌اند گیر افتاده در تور خود. همان‌ها را هم برنداشتم. 
توی خانه مادرم هرکسی جایی خوابیده. من و خواهرم و مادرم توی اتاق خواب مادرم. بابام و دخترهای کوچک توی هال. پسرها و مردها توی پذیرایی. یکی هم نوی آن اتاقی که قرقش کرده.بابام توی حیاط ماهی پاک می‌کند.مادرم شویدپلو می‌پزد. باد خنکی ازبیرون می‌آید.من صبحانه چایی و کعک خوردم. کم خوابیده‌ام و بی‌حوصله‌ام.بازی مزرعه‌ای بازی کردم. انگار خودم مزرعه داشته باشم به همه چی سر می‌کشم و از نظم همه چیز باخبرم. مثل اکثر مزرعه‌دارها یک کمی هم مزرعه نامرتب ا
یک کاپشن آف خورده خریدمکمر اقتصادم خم شد،پنج عدد کتاب چاپ زیرزمینی از کتاب فروش کنار خیابان خریدمکمرش شکست،خواهرم مرا به شهر کتاب بردبه اقتصادم شد.و اکنون با اقتصادی پاره و شکسته به بیست و ششم فروردین سال آینده می اندیشم که یارانه می دهند و اقتصادم جان دوباره می گیرد.چه دوری بیست و ششم
خدا رو شکر میکنم که تو حیطه کارم  ، خوشحالم و حس خوبی دارم . جایی کار میکنم که حالم خوبه   . خیلی مورد احترام هستم و شاگردا دوسم دارن . چقدر برام ارزشمند که شاگردم با یه شاخه گل یادم میکنه   .  یا شاگردایی که  تو کلاس با حداقل امکانات برام جشن سورپرایز روز معلم میگیرن . خیلی ساده اما مملو از عشق   . دو تا گلدون و یه روسری و چند شاخه گل  ، می ارزه به همه پول های دنیا . و شاگردی که از دورها پیام میده و میگه روزت مبارک مهربون ترین
دانلود مداحی حسین سیب سرخی صبر کن ای برادرم آرام
شب عاشورا ۱۳۹۷هیئت روضة العباسنوحه شور
 
برای دانلود کلیک کنید
 
متن شعر مداحیصبر کن ای برادرم حالا غصه ام بوسه ای به حنجر توست آه زینب خدا نگهدارتغم من خاک روی معجر توست ای برادر مگو که این لشگر کهنه پیراهن تو را بردندنه فقط کهنه پیروهن خواهر چند چادر هم از شما بردندحسینخواهرم دست بر دلم نگذار جان تو جان دختران حرمای برادر خدا کند جایت به سر نی سر مرا ببرندخواهرم صبر کن که بعد سرم زود ا
سلام چند وقتي میخوام بنویسم ولی نوشتنم نمیاد از دوستان هم معذرت میخوام که دیر به دیر می نویسم واقعا دیگه دلی برای نوشتن نیست اخه کسی که زن ندارد چه نوشتنی / عرض کنم که روزگار داره میگذره عمر من هم همینجوری به سرعت داره میره .هفته پیش که مرخصی بودم همش سرما خوردم بودم تک وتنها تو خانه بودم تا مرخصی هم تمام شد و برگشتم واقعا دلم برای خودم سوخت اخه این هم شد زندگی . دلم خورشت سبزی میخواست هیچکسی نبود برام درست کنه من هم رفتم گوشت قرمز خریدم اول بار
سه تا تی شرت گرفتمآوردم خونه پوشیدم.بابام: طوسی یقه داره اصلا بهت نمیادخواهرم: این فیروزه ای جذبه رو روت میشه بپوشی؟؟مامانم: اون سفید گشاده واسه من خوبه!لازم به ذکره در دورانی که وضع اقتصاد خوب بود تی شرتام رو به صورت "حتی یک بار نپوشیدماااا" به یغما می بردن و چیزی نمی گفتم. حالا عادت کردنولی ترکشون میدم این سری
جنسِ دلخوشی تو هر آدمی فرق میکنه .دلخوشیِ عزیز جون این بود که صبحا وقتي هنوز خورشید نیومده بالا جلوتر از همه بلند شه ، خورشت رو بار بذاره که تا شب حسابی جا بیفته بچه هاش بخورن جون بگیرن .دلخوشی بابا این بود دمِ عید که میشه مردم ازش بیشتر خرید میکنن ، پولِ بیشتری دستمون میاد راحت تر طیِّ طریق میکنیم .دلخوشیِ مامان هم این بود که ببینه خواهرم رفته دانشگاه برای خودش کسی شده بهش افتخار کنه .دلخوشیِ من اما از همه موندگار تره !من همین که میدونم تو صب
ناراحتم جدا. پشت این مانیتور ال سی دی 7 اینچی نشسته ام. کج کردم خودمو از فاصله نزدیک در حالی که هی تصویر پرش میزنه هی دارم خطایابی میکنم. اصلا هیچ دوست ندارم بگن این نویسنده ها جا چشماشون سیاهه و لاغرندو تکیده اندو زشتندو ازین حرفا. ولی خب چه میشه کرد؟ از ناراحتی همه ش هی میخوام برم خارج. ولی حداقل یک 500 دلار باید داشته باشم؟! تا حرف خارج رو میزنم خواهرم سریع میگه زودتر یک فکری برا اون پولای تو قفس بکنه یک وقت نریزمش تو جیب این راهو سفر
✅حتمــابخوانیـــد????❌یکی بود یکی نبود❌یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد .❌همینطوری که داشت راه میرفت .????❌وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :❌خواهرم حجابت !!❌خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.❌نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه❌از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده❌به دوستش گفت من ب
خیلی چیزا میخوام بنویسم اما بعدش حوصله م نمیکشه و بیخیالش میشم.تیتروار میگم(حالا شاید نطقم باز شد تشریحی گفتم)1.بنده خاله ی یه جوجه فندق خوشگل شدم.لحظه ای که عکسش رو دیدم از خوشحالی اشکام بند نمیومد.نمیدونم وقتي بزرگ بشه هم همین حس رو دارم یا نه,اما الان برام فرقی با بچه های خودم نداره.انگار یه تیکه از وجود خودمه.هرچند هنوز از نزدیک ندیدمش اما خیلی برام شیرینه.روزی صد بار عکسا و فیلمهاش رو میبینم.2.مادرم طی یک عملیات آبغوره گیری و ابراز دلتنگی
دیشب شب  خیلی سختی بود.من و پسر خیلی گریه کردیم.هنوز اشکام میان و دلم پر از غمه.و بدتر از این حال اینه که نمی تونم به هیشکی بگم نه به خواهرم نه به مشاور نه  هیچ کس دیگه.ولی دیروز اینجا خیلی قشنگ بود.یه بارون سیل آسا میومد.انقدر شدید که صدای خوردن قطرات بارون به آجرهای خونه می شنیدیم.بعد همه ی این خاکهای رسی دریا چه شدن.شب که بیرون رفتم عکس خونه ها و چراغهاشون توی آب افتاده بود و منظره زیبایی شده بود.
شوهرخالم خیلی اتفاقی از دنیا رفتن , یکروز تعطیل تو خونه بودیم که زنگ زدن حالشون بد شده و مامان اینا رفتن و پدرتنها اومدن و معلوم شد شوهرخالم فوت کردن .وقتي پدر گفتن من انقدر گریه کردم که چشمام شد دو تا نقطه , اماااااا ما لباس عوض کردیم با بابام رفتیم خونه خاله که تا چشمم به دخترخالم افتاد با اون چشمای نقطه و دماغی که بادکرده بود و قرمز شده بود , همونموقع  که داشتم با بغض تسلیت میگفتم , با دیدن قیافه اون بنده خدا جاش را داد به خنده ای که تمومی ند
شما هم یک مشت برگه دارید  که جمع کردید نمیدونید چیه ولی میدونید مهمه و یک روز ممکنه به دردتون بخوره؟ یا فقط من اینجوریم؟هر سال هم میشینم برگه ها رو نگاه میکنم نصفشونو میندازم دور بقیه شونو میگم یک روز نیازم میشه هیچ وقت در طول اون سال نیازم نشد:///کلا دل کندن از هر چیزی یکم برام سخته به وسایلام خیلی وابستم در حدی که مامان بهم میگفت اشغال جمع کن :/ که البته فک کنم این یک موردو همه ی بچه ها شنیده باشند در یک برهه زمانی جز بچه های مثبت منظم که مثل
تعطیلات عید داره تموم میشه و من چیز زیادی از عید امسال نفهمیدم. اینو با حس غر نخونید.  برای اولین بار تو این مدت فقط دارم وقایع نگاری میکنم و غر نمی زنم. الان استثناءن حالم بد نیست و آرومم :))بخوام با عیدهای سالهای قبل مقایسه کنم، هیچ نقطه مشترکی پیدا نمی کنم. عید هرسال ما پر بود از تهران گردی، پارک، گردش، پیاده روی، حتما یک سفر به اصفهان و اصفهان گردی های اساسی، صبح های زود میدون امام، حلیم شیر، پیاده روی تو چارباغ، کافه گردی، عید دیدنی فامی
بیست سال پیش یک نفری از انجمن اسلامی آوردن مدرسه خواهرم. طرف از جمع بچه های سن کلاس ششم و هفتم پرسید: وقتي برای ما نقشه میکشن ما چی کار میکنیم؟ از بین بچه ها خواهرم جرات کردو جواب داد: ما هم براشون نقشه میکشیم. طرف لب هاش رو گاز گرفتو گفت: نه نه نه، ما دفاع میکنیم!
وقتي در امر به این روشنی از یک بچه میپرسن کسی در حال نقشه کشیدن برای تو هست و اون قادره جواب بده که پس من هم توانایی نقشه کشیدن دارم رو اینطور نابود میکنن چه انتظاری از سرانو پران کشورمو
مجلس عزایی که قاتل های میت هم تویش باشن دیگه اسمش مجلس عزا نیست!مجلس عزایی که پسر میت دائم از اول تا آخر خاکسپاری نیشش تویش باز باشه دیگه اسمش مجلس عزا نیست!دیگه از دیدن این همه وقاحت صبرم لبریز شده. از شنیدن این همه ولش کنا خسته شدم.وقتي به چیزی اعتراض می کنی و دیگران سریع میگن ولش کن یعنی خفه شو!دختره هنوز کفن مادرش خشک نشده  دنبال مدارک حقوق مامانشه.آخه چرا داره از همه طرفم وقاحت چکه می کنه؟سوم مادرشو می خواد بندازه عقب که به سومه امام
یه بار ما از تجریش از اینا گرفتیم فقط یکی بعد من لقمه ام از دهنم پایین نرفته بود که خواهرم شروع کرد به کولی بازی و گریه و داد و چنگ زدن تا بالاخره از من گرف.دیدار کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
از صبح تا حالا مشغول کارای ناتمام خونه بودم چرا این کارای خونه تمومی نداره آخه:)اومدم از خستگی یکم نشستم و واسه خودم میوه آوردم که بخورم!!ولی دوباره دیدم گوشی بابا از طرف زنگ میخوره و صدای بابام که به خواهرم گفت شما خودتون ناهارتون را بخورید. دوباره قلب ما برای بار نمیدونم چندم یه تَرَک دیگه برداشت و میوه کوفتم شدمن تو خوابم مگه نه؟؟ یکی بیاد بیدارم کنه. این خواب طولانی و آشفته رمقی برام نذاشتهبچه ها من باید بیام از روزای خوشبختی خودم و خو
دیشب برای اولین بار سحری بیدار شدم ، ماه رمضان از نیمه اش گذشته و ما تازه سحری خوردیم، من که امروز سومین روزی ست که روزه می گیرم و همسرم از اولین روزش گرفته منتها بدون سحری، پارسال مادر شوهرم می گفت به صدای گوشی نمی توانم از خواب بلند شوم و خواب می مانیم، توی دلم گفتم مگر می شود؟؟ امسال چهار بار ساعت گذاشتم به فاصله ده دقیقه ای، هر کدام هم پنج دقیقه می زند اما دریغغغغغغغغ، صدایش هم روی مخ است اما نمی توانیم بلند شویم ، همسرم که خیلی خیلی پیشروت
 آینده ام را با هوس رانی یک مرد حیله گر و به ظاهر دوست به آتش کشیدم و الان نه راه پس دارم و نه راه پیش. نه جرئت بازگو کردن اتفاقی را که برایم رخ داده، دارم و نه جرئت احقاق حقم را چون اول از همه خودم مقصر بودم که یک نامحرم را پشتوانه خودم قرار دادم. سهیلا دخترک در تله هوس افتاده می گوید: قبل از فوت پدرم یکی از دوستانش مدام به خانه ما رفت و آمد داشت و من به او اعتماد داشتم.پدرم به خاطر اعتیادش با افراد مختلفی برخورد و رفت و آمد داشت تا این که روزی بر
شاید تعجب کنید که چرا چیزی راجب دعوتی شام ننوشتم . چون از دماغم درآوردن . اون شب تا همه جمع شدن و شام خوردیم و کلی عکس دسته جمعی گرفتیم و لوح تقدیر و گل بمون دادن تقریبا شده بود 11 شب . منم چون میدونستم کسی نمیاد دنبالم و گفتم تو خونه که شام روز معلم دعوتم،  منتظر بودم با همون همکاری که رفتم برگردم.  که آخر که با مسئولین خداحافظی کردیم ، همکارام حوس چای کردن و گفتن بریم باغ رستوران بشینیم چای بخوریم . منم دیگه راه برگشت نداشتم و افتادم رو استر
احساس میکنم وجودم همه ی همم چند بخش شدهیه بخش خواهرم یه بخش پدر و مادرم یه بخشش برادرم یه بخششم حمید و زهرهاصن اینو دیشب از اعماق وجووودم حس کردم انگار هیچیم مال خودم نیس انگار کلی مسولیت رو دوشمه اصن هر لحظه از روزم درگیر یکی ازین افراده  همش باید حواسم به همه اینا باشه با اینکه از همشون کوچیکترم ولی یه جورایی انگاری دارم یه خانواده رو میگردونمشاید هیشکی نفهمه چی میگم یا چخبره اطرافم یا زیادی بزرگ کردم جای من نیستینسا
سلام روز و روزگارتون لبریزاز حس های خوبهمچنان شلوغمهمچنان تا در توانم هست از مامان مراقبت میکنمهمچنان دارم اسباب کشی و بردن وسیله ها را انجام میدمو همچنان حال دلم خوبهیکشنبه تا ساعت 5 موندم سرکاربعد بدو بدو خودم را رسوندم خونه. با بابا سریع کار را شروع کردیمشوهر خواهرم هم اومد کمکمون تا نزدیک ساعت ده و نیم یکسره کار کردیم و حسابی خسته شدیمصبح دوشنبه نزدیک ساعت 8 بیدار شدیم و بعد از صبحانه مشغول شدیمخواهرم و فندق 9 اومدن خاله جان هم ظهر اومد
موضوع
انشا: دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
من
دوست دارم در آینده قاتل شوم. من فکر میکردم قاتل‌ها آدمهای بدی هستند. اما دیشب
تلویزیون یک قاتل را نشان داد که خیلی آدم خوبی بود. او با اینکه قاتل بود می‌خندید.
تازه آقای پلیس هم با او دست داد و خندید. برای آقای قاتل چایی هم آورده بودند. من
به پدرم گفتم این آقاهه چقدر قاتل خوبی است که بهش می‌خندند و چایی می‌دهند، من هم
میخواهم در آینده قاتل شوم. پدرم محکم زد توی سرم و گفت تو غلط میکنی پدرسگ. من گری
موضوع
انشا: دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
من
دوست دارم در آینده قاتل شوم. من فکر میکردم قاتل‌ها آدمهای بدی هستند. اما دیشب
تلویزیون یک قاتل را نشان داد که خیلی آدم خوبی بود. او با اینکه قاتل بود می‌خندید.
تازه آقای پلیس هم با او دست داد و خندید. برای آقای قاتل چایی هم آورده بودند. من
به پدرم گفتم این آقاهه چقدر قاتل خوبی است که بهش می‌خندند و چایی می‌دهند، من هم
میخواهم در آینده قاتل شوم. پدرم محکم زد توی سرم و گفت تو غلط میکنی پدرسگ. من گری
امشب انگار سومین شبی هست که باید با گریه بخوابم و حتی صورتمم نشورم دوشب قبل بی دلیل و شاید بخاطر pms ولی امشب علت داره.دخترک رو گذاشتم شهر پدری که خونه پدربزرگ مادربزرگ باشه این هفته چون مدرسه ش تعطیله و من سر کار میرم گفتم صبحا اسیر نشه تو مهد کودک تا امشب همه چی خوب بود چند روز خونه مامانم اینا و و چند روز خونه مادر شوهر. با خواهرم نمیسازه و من راحتتر بودم خونه مادرشوهر باشه.عصر همسر عزیز من گفت که میخوام ببرمت بیرون شهر گشت و گذار و این یه هفته
تولد دیشب برگزار شد. الحمدلله خیلی خوب بود. ملاکم این بود که به دخترم خوش بگذره، و همه چی مرتب باشه. که محقق شد. دایی ام هم اومدن. زن داداشم و خواهرم با بادکنک عدد دو رو درست کردن، و به دیوار چسبوندن، باقی تزیین ها رو هم چسبوندن. خامه درست کردن برا تزیین کیک. غذاها هم اینقدر خوشمزه شده بود که خورده شد. عکساشو تو اینستا گذاشتم. کیک رو خانم خانما خودش تزیین کرد. هرچی توت فرنگی گذاشته بودیم چید رو سر پیشی. 
امسال هم داره تمام میشه تو این سال تصمیم های زیادداشتم ولی تقریبابه هیچ کدام نرسیدم اولین تصمیم این بود که زن بگیرم که نشد دومین خانه میخواستم بخرم که یکدفعه همه چه رفت بالا سومین کار بهتری بود که این هم امسال نشد . کارهایی مهمی که انجام دادم هم دندانهام درست کردم عروسی خواهرم بود که رفتم و دیگه کار خاصی نکردم تاببینم سال دیگه چه میشه .کاش کاش یک کم قیمت بیاد پایین خانه بخرم کاش یک زن خوشگل گیرم بیاد کاش کار خوبی گیرم بیاد و
صبح رفتم بیمارستان تامین اجتماعی عکس بگیرم و کارشناس گفت این عکس هیچی رو نشون نمیده ، به درد نمیخوره و باید بری پیش متخصص و نوار عصب برات بنویسه که مشکل دستت معلوم بشه   . همیشه خصوصی میرم و میدونم این بیمه و بیمارستانش هیچ امکاناتی نداره . خلاصه دست از پا درازتر برگشتم . هرچی هم زنگ میزنم مطب متخصص،  کسی جواب نمیده . میخواستم گوشی م 5 تومن شارژ کنم ، بگید چیییییی شد ؟؟؟؟یه صفر اضافه زدم و 50 تومن شارژ از حسابم کم شد . پولی که تو این شرایط ب
چند وقتي هست می خوام تجربه هایی که به تازگی کسب کردم رو بنویسم اما حس نوشتن نداشتم الانم ندارم اما گفتم بنویسم یادم بمونه . 1: موقع عصبانیت از قدیم گفتن حالتت رو عوض کن مثلا اگر نشسته هستی دراز بکش و یا مثلا نفس عمیق بکش و تا ده بشمار ، اما این برای من صدق نمی کنه، من برای اینکه از عوارض جبران ناپذیر تصمیم و حرف زدن موقع عصبانیت دور باشم باید دو سه روز جلوی خودم رو بگیرم و مطلقا مطلقا هیچ چیزی نگم، البته بد دهن نیستم ابدا، فقط موضوعاتی که گفتنشون
خواهرم عشقه، دوره اما دوستش دارم، عاشق دخترشم هستم تازه.اما.من برادر میخوام.یه برادر بامزه و باحال و بیخیال.که هروقت بهش زنگ بزنم بیاد من رو ببره بیرون.که هروقت در مرحله پیش از پ قرار گرفتم بیاد انقدر من رو بخندونه که دیگه فرق روزهای عادی و اون روزها رو نفهممکه هروقت خواستم زنگ بزنم بهش و غرغرهام رو بزنم و دیگه پیش هیشکس دیگه ای غرغر نکنم.من برادر میخوام که نصیحتم کنه. من برادر میخوام،والسلام!
کاش ناگهان معجزه اتفاق بیفتهدلم می خواد مشکلاتم تموم بشه.من میدونم آدم خوبی نیستممی دونم یه تخته ام کمهچرا با "اون" قهر کردم و دیگه سلامش نمی کنم؟ چرا با خواهرم قهرم؟ چرا با صندوقدار شیفت صبح مشکل دارم؟؟؟ از خودم بدم اومده و نمی تونم بخوابمدلم برای خودم تنگ شده!کاش ناگهان معجزه بشهبرام دعا کنیدتا مشکلاتم حل بشه و خود واقعیم رو پیدا کنم.
شما هم در صورت تمایل به ثبت سوال یا رزرو مشاوره می توانید به وبسایت مشاوره24 که آدرس آن در ذیل قید شده است مراجعه فرمایید و نیز در صورت تمایل می توانید ما را.دیدار کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
امروزم رفتم یوگا و قبلش برای تحرک بیشتر تردمیل و اسکی و دوچرخه کار کردم . شاید یه حلقه ام بخرم ببرم اونجا بذارم . خیلی خوب بود و حالم رو سرجاش آورد . دلم خیلی برای طراحی کردن ، تنگ شده.  هنوز نتونستم نوبت دکتر اوکی کنم . مامانم لباسام شست بیچاره . ظرف هم خودش میشوره . من گاهی چند تا میشورم . خواهرم و برادرم رو  اون کمک میکنه بشینن.  خدا بش سلامتی بده نیفته از پا . احتمالا دیگه پنج شنبه مجبور بشم خونه رو جارو کنم ، نمیشه بمونه . یه کم یه کم کار م
 
,دانلود آهنگ وقتي كه من عاشق میشم از ابی
,دانلود آهنگ وقتي که من عاشق میشم لیلا فروهر
,وقتي که من عاشق میشم هایده 320
,وقتي که من عاشق میشم لیلا فروهر دانلود
,دانلود اهنگ وقتي که من عاشق میشم با صدای لیلا فروهر
,دانلود آهنگ وقتي که من عاشق میشم از ماهان
,دانلود آهنگ گل واژه ابی در کنسرت
,دانلود آهنگ گل واژه هایده 320
,دانلود اهنگ داریوش وقتي که من عاشق میشم
 
,دانلود اهنگ نایاب - کمیاب
دمپختک یکی از دمی های تهرانی محسوب میشه ، از اون غذاهاست که بازم منو یاد دوران کودکیم میندازه ، خواهرم هر وقت از کرمان میاد تهران اولین خواهشی که از مامان داره اینه که براش دمپختک درست کنه ، با ترشی ، سالاد شیرازی و یا پیاز خیلی میچسبه ، معمولا در کنار دمپختک نیمرو هم سرو میشه ، من در جاهای دیگه که مال شهرستان بودند دیدم با لپه هم درست می کنند.اشپزی
توی خوابم یک پیرزن انگلیسی بود. صورتش سرخ بود، چشمهایش کمرنگ بودند و موهای  سفیدش را بلوند رنگ کرده بود. فارسی را لهجه دار حرف می‌زد.خوشم آمد باهاش انگلیسی حرف بزنم. رفتم جلو گفتم دوست دارم برای تمرین یک کم باهاتون انگلیسی حرف بزنم. زیاد تحویل نگرفت. من خجالت کشیده بودم و مثل بچه‌های خجالت‌زده با لحن لوسی حرف می‌زدم و دست‌هایم را توی هم قلاب می‌کردم.بعد به انگلیسی چندتا سوال چرت پرسیدم. او هم جواب داد. گفت حالا ساکن رم است و گریه کرد. پرس
فرشته من تو لیاقتت بیشتر از اینا عه^^میدونی چقدر دوصت دارم ؟خواهرم تو مثل گنجی میمونی که به دنیا نمیدم!^^خواهش میکنم دصتت رو ببر بین موهات!موهات رو میبینی من.رسد دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
سریال عشق در یک مهمانی خیلی زیباست من و خواهرم این سریال زیبا رو برای دوستای گلمون درست کردیم کپی و تقلید کاملااااااااا ممنوع است بای تا های عشقا آوینا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
یه فکر امروز آرومم کرد اینکه این دختره اینقدر نشسته با خودش فکر کرده که 46-47 سالش شده شوهر گیرش نیومده، چرا اینطوری شده و چه بدی داشته که کلا زده به سرش. بر دیوانه هم حرجی نیست. حرفی که سال اول و ماه اول عقدمون همسر زد و گفت خواهرم دیوانه است. بنده ی خدا بدجوری بابت ازدواج نکردن اعتماد به نفسش پایینه و هی میشینه فکر م یکنه میگه فلانی که هیچی نداره. مذهبی هم هست و نمازخونه و کلی از من کمتره چرا داداشم رفته باهاش ازدواج کرده. بعد این فکرا هی حالش
کپی به هیچ وجع نکنید نام قسمت ها جنون تقلید جشن ورود به خانه کرم ها بخواب که میبازی تدارک غذای خرچنگی پلانکتون به بیرون پرت میشود لطفا نگید .بنفشه دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
بادمجون کباب و مرغ شکم پر و سالاد کلم می خوام بذارم برا مهمونی تولد. ممکنه سالاد ماکارونی هم اضافه کنم به خاطر داداش کوچیکه که خیلی دوست داره. بادمجونم رو سرخ کردم گذاشتم تو فریزر. مواد داخلشم درست کردم گذاشتم کنار. مرغ رو سه شنبه مزه دار می کنم می ذارم که حسابی مزه دار بشه و بعد می ذارم تو فر. سالاد کلم رو هم اگه برسم شب درست می کنم. ولی اولویتم اینه که شب چهارشنبه کیک بپزم. چون کیک باید کمی بیات بشه بعد خامه روش بیاد. کاش خواهرم چهارشنبه
من توی اینستا یک پیج دارم که عملا غیرفعاله , چون پستی نمیزارم و صرفا ساختمش برای دیدن نگاه بقیه به زندگی و استفاده از ایده ها و تجربه هاشون و دیدن هراز گاهی کلیپ ها . هیچکدوم از افراد فامیل و خانواده را هم فالو نکردم که نه کامنتی بزارم و نه لایکی . یکجورایی من اینطوری راحت ترم .دست برقضا یکی از کسایی که من فالو کردم , فالوور خواهرجان بود . از اونجا که آدم بی نهایت کم حوصله ای هستم , همیشه کپشن میخونم و عکس و کلیپ و تمام . هیچوقت بخش نظرات هیچکسی نرف
سلامسفر خوب بود. خوش گذشت. دخترم همون روز برای اولین بار دست زد. همه کلی تحویلش گرفتن. موقع برگشت رفتیم سوغاتی بخریم خواهرم به مادرم گیر داد چرا میخوای برای پسرخاله هم بگیری. کلا به همه چی کار داره و باهمه بد حرف میزنه و براش مهم نیست. ۱۱ شب رسیدیم. دخترمم اونجا فقط ظهر یکم خوابید.از هیجان خوابش نمی برد. شیر هم نمیخورد حتی. تو ماشین دیگه خوابید. من با خواهرم اینا برگشتم که ماشینشون بزرگتر بود.صبح دخترم زود پاشد. صبحونه ش رو دادم و گذاشتم پیش ما
امروز گلدونا رو احیا کردم. یه پایه هم براشون خریدم و گذاشتم کنار پنجره. اگه حوصله کنم جمعه باید خونه رو تمیز کنم. میخواستم شنبه برم واسه پایان کار ولی دیروز فهمیدم شنبه تعطیلعه و مجبورم پنجشنبه برم. خدا کنه کشدار نشه. تو خونه اصل ماجرا رو نگفتم چون بعد از اون همه تعریف به قول معروف میشه تف سر بالا! واسه همین وقتي سوال میکنن جوابی براشون ندارم. همونطور که حدس زدم باز هم وارونه حرف زده ولی واقعا برام مهم نیست.چند روزی هوس بانک کرده بودم و امروز
1️⃣سئوال:????خواهرم حدود 6 ماه است که جدا شده ولی همسر سابقش مشکل روانی دارد و مدام ایشان را از طریق تلفن تهدید و آزار اذیت میکند و میگوید باید با من حرف بزنی؛ در غیر اینصورت با ایشان بسیار عصبی رفتار میکند. واقعا نمیدانیم چه باید بکنیم. 
وکیل آن
خاله ی یک دخترک کلاس سومی بودن خیلی کیف دارد. از حاضر جوابی هایش گرفته تا شیرین زبانی هایی که دل آدم را می برد. اما تا امروز نمی دانستم چه حس عجیبی است که از مدرسه ی خواهرزاده ام زنگ بزنند و اطلاع بدهند که حنادر بازی گرم به هوا چنان در نقش گرگ فرو رفته که چهار نفر را لت و پار کرده و مدتی طول کشیده تا ناظم به کمک یکی از معلم ها دستگیرش کنند .بیچاره خواهرم نمیدانست بخندد یا گریه کند.
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
ادبیات و شعر
اشعار زیبا درباره خواهر | شعرهای خواندنی در مورد خواهر
در اینبخش از سایت روبکا مجموعه اشعار در مورد خواهر را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه همراه ما باشید.
چند شعر زیبا برای خواهر
خواهر
دارنده نگاه زیبا
پشتوانه خوبی
مهربان
دوستت دارم
صاحب هنر القای تاثیرات خوب
مجذوب کلامت
بگو تا سیراب شوم از بیانت
سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر
خواهر
یادآور استنشاق عطرگل یاس
احساس مشترک
آرام می شوم بایادت
آزاد می شوم درکنارت
رها می شوم
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها