محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

xxnxبادختر کوچیک

به رضا گفتم : یه مشتری دارم که هی نظرشو عوض میکنه انگار خودش نمیتونه تصمیم بگیره همش حرفاشو توسط یه نفر دیگه میرسونه انگار میترسه تا الان 4 بار حرفشو برگردونده چکارش کنم؟گفت: آدمهای کوچيک نیاز به کسانی دارن که توی تصمیم گیری کمکشون کنن راست میگه این مشتری من که یه فست فود داره و  از آدمهای کوچيک دنیاست  متاسفانه حجم بزرگی از فضا رو اشغال کرده . "با عرض ارادت و احترام  به همه رستوران دارهای با شعور و چاق و با کلاس"
مغز بیماران مبتلا به افسردگی شدید، کوچيک میشه.
این نتیجه ی یکی از تازه ترین پژوهش ها در این زمینه هست. مرکز تحقیقاتی بیومدیکالی بخش سلامت روانی وابسته به یک بیمارستان در لندن این موضوع رو منتشر کرده.
پزشکان بریتانیایی نتیجه گیری کردن که حجم نواحی مغز افراد مبتلا به افسردگی کاهش پیدا میکنه. از جمله لوب پیشانی که مسئول برنامه ریزی، قضاوت، احساسات، حافظه و حرکته. اونا معتقد هستن که یکی از دلایل کوچيک شدن این نواحی و از جمله تحلیل رفتن حافظه م
یه چیزی بگم؟شاید احمقانه باشهولی دلم میخاست ایتالیا بودم یه شهر کوچيکتو یه خونه کوچيک همون شکلی ک دوسش دارمصبا بیدار میشدم میرفتم سرکارنزدیک ظهر میومدممیرفتم ورزشاز پس همه کارای خودم برمیومدمبیرون غذا میخوردمپول درمیاوردم و اونطور که میخاستم زندگی میکردمازادراحترهاارومبدون کسیبدون کسیبدون کسی
پارکور - کوچيک ترین پارکور کاران جهان، کوچک ترین پارکور کاران جهان و جوان ترین ورزشکاران این رشته ورزشی هیجان انگیز آشنا شوید.
برای مشاهده آرشیو کامل بهترین.بامداد کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
دماغش رو عمل کرده و میگه یه ماه دیگه از ایران میره.دوست نداره بره. میگه من نرفته دلم تنگه و میگم هرموقع دلت تنگ شد بگو عکس می فرستیم برات از تهران. ازم کوچيک تره چند ماه و همین هم کافیه که حس حمایتی‌ام عود کنه وگرنه واقعن تعارفی نیستم.-شکستن انگشت ، گفت و گو های کوچيک.لبخند.شیگو ، شناختیا. یارو دیشبی رو دیدم. یارو چند ماه پیشی رو هم دیدم. یارو چند سال پیشی رو هم .پ.ن: هنوزچای فلاسک رو خالی نکردم.
تو اون ده دقیقه ی جادویی بعد زنده شدن مجدد به این فکر می کردم که چقدر حسرت کار های کوچيک به دلم مونده. تو لحظه تصمیم گرفتم که هر وقت تونستم یکی یکی انجامشون بدم. لقمه ی گنده برندارم، از کوچيک به بزرگ به تناسب موقعیت انجام بدم و برم جلو.امروز اولی رو انجام دادم.حدودا سه سال بود که میخواستم فیلم "مسیر سبز" رو ببینم. همش به تاخیر مینداختمش. خیلی بیشتر از حد یه کار ساده.امروز عصر مغزم داشت منفجر می شد. گفتم خدایا مرگولی یه لحظه ذهنم جرقه زد گفت
حالـم یکم بهتره یعنی خیلیییی بهتره نه یکم توی دفترم اینقـدر نوشتم تا روحم آزاد شد از بی روحی :))بازم مینویسم اینقدر بنویسم که روزی که موفق شدم بیام و ببینم که چـه سختی هایی رو به جــون خریدم ! هــر چند شاید اون سختی واسه من درس زندگی بودن جزئیشون نه همه اشون یاد گرفتـم چطور تو زندگی  هوای این روزایی که نه اوضاع مالی خوبی داروم نه اوضاع احوال خوبی رو داشته باشم هدفـام کوچيک نیستن شاید از اون میان دو سه تاشون کوچيک باشنـد اکثرشـون زمان میخو
خوابم نمیبره. هیجان دارم. انگیزه شوق هر چی هرچی که میتونه اسمش باشه که از حال خوب میاد. کاش میدونستم چجوری میتونستم این حالو نگه دارم. واقعا یک حال خوب و هیجان انگیزه شوق یا هرچی که میتونه اسمش باشه نیاز دارم. نیاز دارم تا بتونم کارایی که میخام رو تابستون انجام بدم.شیطونه میگه به شماره ای که داد بهم پیام بدم ولی میدونم فایده نداره.  حالم یک جور خوب میشهاون واقعا بهم حس خوبی میده. مکالمه ی کوچيک توی روز اندازه پنج دقه باهاش باعث میشه کل روز شا
فصل امتحانا بودگیر و دار انتخابات .درس خوندن برا امتحانا کسل کننده بود.اما فروغ که میخوندم حالم بهتر میشد اون بینداداش مجتبی و ننه آقا رفته بودن کربل‍ا.یادمه چقدر تماس گرفتن باهاشون سخت بود.زنگ میزدی آنتن نمی‌داد.قط و وصل میشد،کیفیت صدا بد بود و غروبا برااینکه فشار درس و امتحانا لهمون نکنه ساعت 7 به بعد میرفتیم دم مسجدگل کوچيک بازی می‌کردیم.از همون موقع‌س که عادت دارم وقتی اونجا گل کوچيک بازیمی‌کنم گوشیم توو دستمه و زمین نمیذارم.اون
یه خاطره از وقتی خیلی کوچيک بودم دارم که و برادرم رفته بودیم بازار، و مادرم می خواست از دستفروشی که یه جعبه پر جوجه رنگی جلوی پاش بود برامون جوجه بخره. جوجه ها جیک جیک می کردن و تو اون جعبه که جای سوزن انداختن نبود وول می خوردن. یکی از جوجه ها که رنگ آبی روشن داشت، از بقیه نحیف تر بود و یکم مریض احوال میزد. جوجه های دیگه بهش فشار میاوردن و حتی از روش رد می شدن. من از مادرم خواستم اون جوجه روُ بخره، ولی مادرم مخالفت کرد و گفت مریضه. نگاه من ت
مقاومت در برابر فهمیدن! اصطلاحیه که الان برای لجبازی باجناقم به ذهنم رسید. یک مسئله شرعی کوچيک به اسم وطن، رو داشتم توضیح می‌دادم که چنان گاردی گرفت که انگار تو قرآن خدا غلط افتاده ! سوای درست بودن و یا اشتباه بودن نظر من، گارد گرفتنش نسبت به مسئله‌ای که جوابش با یک تلفن زدن ساده به دفتر مرجع تقلیدش (آقای مکارم شیرازی) قابل روشن شدن است، جالب بود؛ چنان قیافه‌ی محقق بودن بدلیل اینکه هم روستایی‌هاش از قدیم انجام می‌دادند پس درسته گرفته بود،
خرداد پر حادثه ی امسال از حکومتیا نمیکشه بیرون :|طرف امام جمعه ی کازرونو سوراخ سوراخ کرده رفته وسط خیابون گفته هوراااااااااااا کشتمش ^_^حالا پس فردا می بینی اون سردار چاقه هست که همیشه کنار رهبره تو رژهدست و پاشو می برن توپش میکنن واسه گل کوچيک -__-
نمی دونم از چیه ؟از غرور زیاد یا خجالتی بودنه که نمی تونم از کسی در خواستی بکنم حتی در حد چیزای خیلی کوچيک یا مثلا اینکه از قبول کردن کمکای بقیه متنفرررررررررررررررررررررررررررررم ینی واقعا متنفررررررررررررررمامروز توی کتابخونه یه شارژر لازم داشتم ولی خب به هیچ روشی نتونستم خودمو راضی کنم که از کسی قرض بگیرم :|
بنظر من ،باید هر روز  یه بهونه برای زندگی داشته باشیم،ازاون دست بهونه های حال خوب کنِ که لبخند پهنی میشینه به لب هامون.مثلا: بعد اتمام روز سخت کاری، به خودمون قول شیرینی  بدیم ،این باعث میشه تمام لحظه سخت روز فکر به لحظه اولین گاز از شیرینی مخصوصا  ازنوع خامه ای   تک به تک وجودمون  رضایت و شادی بشه و سختی  و کِسل بودن روز رنگ ببازه .یا قول  تماشا فیلم مورد علاقه یا  قول رفتن  توکافه مورد علاقمون ،یا رفتن به شهر کتاب و خر
هر سطری رو که میخوام شروع کنم ملغمه‌ای از غصه و دلتنگی و آزردگی با چاشنی پس زدگی میاد میشینه رو مژه هام!سنگینیشو میندازه رو پلکام و میگه نه نه!به من توجه کن!نمیبینی دارم میمیرم من اینجا؟!هی با توعم!هی با توعم.و من هی به بسته‌ی کوچيک کادوپیچی شده‌ی داخل چمدون فکر میکنم و سعی میکنم جمله‌ی کتابو دوباره از اول بخونم.
وقتی اسم رژیم گرفتن میاد خیلی از خانم های عزیز این باور قدیمی اشتباه رو دارن که یک یا دو وعده اصلیشون مثل شام یا صبحونه رو حذف کنن تا کاهش وزن بیشتری داشته باشن و با افتخار میگن من که هیچی نمیخورم نه صبحانه نه ناهار ، یه شام میخورم باید بگم که اگه بین وعده های غذاییتون فاصله بیفته و دچار بحران گرسنگی بشید، بدن شروع به عضله سوزی و چربی سازی میکنه و سوخت و ساز بدنتون کم میشه. یعنی نه تنها چربی سوزی نکردید و وزنتون کم نشده بلکه عضلات بدنتون که
روز عشق . خخخ کاش بعضی چیزای مهم مثل عشق اینقدر راحت کوچيک و پیش پا افتاده نمیشدطرف میبینی با چند نفره و به همه شون هم ابراز عشق میکنه . از همه شون کادو میگیره به همه شون کادو میده . روز عشق دیگه خیلی خنده دار شدهالبته یه جورایی م که فکر میکنم ملت حق دارن سرگرمی دیگه ای که ندارن لااقل شاید اینجوری همه روزاشون مثل روزای ما ها یه جور نباشه
دارم به این فکر میکنم که اگه از پنجره ی کوچيک سالن مطالعه که جلوش یه پنجره ی بزرگ تر هست ، به جای یه قسمت زشت  از یه ساختمون که معلوم نیست هدف از ساختنش چی بوده ، شاخه های یه درخت که تازه جونه زده پیدا بود ، برگای ریز سبز یا یه شاخه پر از گلا ی سفید ، چه قدر قشنگ میشد .
از وقتی که این لپتاب رو خریدم ، یعنی از دو سال و نیم قبل ، نتونستم یه عکس درست و حسابی بذارم توی وبلاگ! هر عکسی که میذارم نمی تونم اندازه اش رو تغییر بدم! نمیدونم سافاری چرا این قدر اذیت می کنه و نمیشه این کار رو کرد!‌حتی چند روز قبل گوگل کروم هم نصب کردم روی لپ تاب ولی بازم نشد عکس رو کوچيک تر کنم! اگه کسی راهکاری داره واسه این قضیه لدفن لدفن لدفن بهم بگه!!
امروز سر و کله اش پیدا شد اما برای یه کار کوچيک و خیلی زود رفت، طوری وانمود کرد که اصلا انگار منو نمیبینه بهم بیمحلی کرد فکر کنم دیگه زیاد نبینمش.از طرز لباس پوشیدنش میشد فهمید دوست داره توجه ها رو به سمت خودش جلب کنه و وقتایی من نگاهش میکردم کیف میکرد و شاید من این وسط یه ابزار بودم برای بالا بردن اعتماد بنفسش.با اینکه دوسش دارم اما بره به درک. 
هر دو هفته ی بار میای یه سر میزنی هیچیم نمیزاری.عب نداره.بی معرفتی دیگه.
ولی هنوزم همه دنیامی.وقتی آی پی تبریزو میبینم قند تو دلم آب میشه با دستم قلبمو میگیرم.
اشکالی نداره فعلا به همین دلخوشیای کوچيک دلمو گرم میکنم
من همه تلاشم واسه عشقمه.حالا ببین چطور بهم افتخار میکنی.عشقه ماه و ستاره
من چون اعتقاد دارم که "کار خودشونه"بعضی وقتا میترسم یه چیزایی رو بنویسمنه اینکه از حرف ی بترسماز این میترسم که حرفام به گوششون برسهو همین خوشی ها رو هم ازمون بگیرن(یعنی میخوام درمورد یه سری خوشی های کوچيک بنویسم، میترسم) 
+دیشب باهم صحبت میکردیم پیشنهاد داد که بازی کنیم یه گروه شجاعت  و حقیقت  درست کرد خیلی بازی خوبی بود و حسابی لذت بخش بود بازی :))+شاید یه بازی معمولی بود اما  خیلی حس خوبی داشت اینکه پیشنهادش را اون داد.من تا مدتها کاغذ کادویی که بهم داده بود را نگه  داشته بودم  با اون کفشدوزک های قشنگ :))هنوز از روکش پلاستیکی بیرون نیاوردم هدیه ایی که بهم داده و نگه داشتمش چیزایی کوچيک که نشان از یار دارند کوچيک نیستن :) +الان  یکی از آرزوها
۱_ دیروز اولین جلسه ی کلاس رو رفتیم. علاوه بر آرش، به مامان آرش هم خیلی خوش گذشت :))))راستش آرش خیلی بیشتر از توقعم همکاری کرد!کلاس کلا ۷ تا بچه هستن به همراه مامان هاشون. ۵ تاشون ۲ ساله هستن که ظاهرا دوره ی قبلی هم با همدیگه بودن و آشناتر بودن به جو کلاس. آرش و یه دختری جدید بودن که دختره ۴ ماه از آرش بزرگ تره. آرش کوچيک ترین عضو بود :)))اولش به شعر خوندن و دست زدن گذشت و همراه با شعرها، آموزش مفاهیمی مثل بشین، پاشو، بچرخ، بالا، پایین، . خب این قسمت
مادرم دیشب به گلدون های حیاط رسیدگی می کرد. عاشق شمعدونیه. منم شمعدونی خیلی دوست دارم. گل باحالیه؛ بوش عجیب به دلم می شینه. فکر کنم مادرم همون دیشب، از یه گلدون یه شاخه ی کوتاه شمعدونی با چند تا برگ کند و گذاشت رو میز آشپزخونه. یکی از برگ هاش لَب قرمز بود. حالا چند دقیقه پیش به دلیل نامعلومی برگ ها روُ از ساقه جدا کرد، و در حالی که چنان قربون صدقََشون می رفت که هر کی نمی دونست خیال می کرد داشت قربون صدقه ی نوزاد شیش ماهَش میرفت (من که جلو خودموُ گر
زندگی گاهی وقتا دلخوشیای کوچيک کوچيکشه که ادمو سر و پا نگه میداره .ی زمانی فک نمیکردم این حجم و اندازه از کسی یا چیزی متنفر بشم اینقدر که سخته حد خوبی نداره :/ یک هدف قشنگ گاهی ادمو به ی دور برگردون میرسونه و حاضره توی اون مدت ک قراره دور بزنه خیلی پشت چراغ قرمز وایسه تا به دور برگردونه برسه !!!!
امروز از دیجی کالا خرید کردم. یک موس که همین چند دقیقه ای که ازش استفاده کردم عالی بوده. در بین خریدها، یک روغن مو هم بود. من حجم کوچيک و با قیمت پایین تر انتخاب کردم. ولی بعد که بسته را باز کردم، روغن مو با سایز بزرگتر گذاشته بودند. یعنی حالا من روغن مویی دارم که بزرگتره ولی با قیمت کمتر خریدمش.  راستش دلم نمی خواست اصلا به دی جی کالا بگم. خب اشتباه کردن دیگه!  همین هم چندان حجمش زیاد نیست چرا خودم رو به دردسر بندازم؟  اختلاف قیمت 14 هزار تو
یه نفری کوچيک که بودیم گاهی غذا می پخت و بشقاب عذا رو میگذاشت جلومون یه روزی باهاش دعوام شد مامان هم نبودبشقاب عذا رو از جلوم برداشت این اخلاقش همیشه منو توی فکر می برد وقتی بزرگ شدیم فهمیدم که اون اخلاق به ظاهر بی اهمیت شخصیت واقعی اون بود یعنی تا زمانی تغذیه می شدی که همراهش باشی زمانی که ساز مخالف می شدیاما اون از یه چیزی غافل بود اونم اینکه من کسی نبودم که دوباره به اون دست اعتماد کنمبرای همیشه
در این ویدئو چند سگ را میبینید که فردی می خواهد به آن ها غذا دهد این چند سگها خیلی آرام و بی حرکت مینشیند وقتی فرد به آن ها اجازه می دهد شروع به خوردن غذا می.نماوا کلیپ 6 بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
صدای پرنده ها قبل ساعت چهار. هاه. نمی دونم پرستوئن یا گنجشک. شاید هم هر دو.  این گنجشک خیلی پرنده ی باحالیه؛ خوشم میاد ازش. کوچيک ولی مقاوم. تو فصل سرد کوچ نمی کنه، همون جایی که هست می مونه. انصافن هدفشون از سر و صدا کردن قبل طلوع خورشید چیه (همچین قبل غروب آفتاب). هیچ روزی هم کوتاه نمیان، مگر برف و بارون یا سرمای شدید باشه.      حالم بهم خورد از بس اخیرن مادرم قرمه سبزی درست کرد. با اون اسفناج های باغچه ی خودمون (خودشون؟). 
دعاهای قدرتمند قرانی سرکتاب قرانی فقط کافیه اسم کوچيک شناسنامه ای (اسم اصلی که عوض نکرده باشین) و اسم اصلی مادرت خود را به ما بدهید و دیگر احتیاج به هیچ توضیحی از زندگی تان نیست ما با قران تمام زندگی شما راخواهیم گفت ما نه تنها اینده شما را میگوییم بلکه تمام اتفاقات مهمی که در گذشته برای شما افتاده کاوشگران اسرار ایران باستان
خب. اون روز یا شبی که همه چیز اوکی شده و من با احتمالاً دوتا چمدون و یه کوله، پشتمو می‌کنم به همه چیز و می‌رم که سوار هواپیما بشم و احتمالاً از اونجا به بعد زندگی نامعلوم و راحت‌تری داشته باشم، وقتی صندلی‌مو پیدا کردم و نشستم سر جام و خیالم از درست بودن همه چیز راحت شد، اول از همه یه عکس آخر می‌گیرم از بیرون(فرض کنید کنار پنجره‌ام!). بیرون هرچی که بود و باشه، آخرین تصویریه که قراره من از اینجا ببرم. شاید استوری کنمش و همینو بنویسم روش! بعدش صب
چیدمان اتاق رو که عوض کردم،  هم جانماز و چادرم رو بردم تو اتاق، هم قرآن رو گذاشتم رو میز توالت، یه حس خوب داده به اتاق. .عادت قدیمم این بود که بعد از نماز قرآن باز می کردم میخوندم، مدتی که دخترم کوچيک بود نمازم به زور میخوندم، باز الان میذاره دو سه آیه بخونم. خودش کلی پیشرفته. حالم خوب میشهامروز سوره انبیا اومد ایه 36، حال خوبی پیدا کردم. امیدوارم بتونم امسال روزه هام رو بگیرم. ماه رمضون عشقه. 
در این قسمت، الن تصاویری از شیطنت های بچه های کوچيک رو نشون میده که خودشون و خونه رو به حسابی کثیف کردن و الن هم توضیحات جالبی رو عکس ها برای شما میده
با هم .نسیم کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
صبح وحشی شدیهویی یه جاقاشقی فی برداشت که یکم خطرناک بود و نفهمیدم سمت من پرتابش میکنه یا خودشمثل همیشه دست خودم نبود صدای گریم بلند شد فقط داد میزدم که ازم دور شه میگفتم تا مدت ها میلرزیدم و میلرزیدم همه وجودم همه وجودم میلرزید.از اون حالت های کم‌آوردم بود. کوچيک شده بودم و میلرزیدم. از حرفا و رفتاراش از ترس اینکه بلایی سرم بیاره باز .آدم‌تا کجا میتونه لرزیش دستشو بگیره تا کجا میتونه تحمل کنه تا کجا میتونه بخوره و بشنوه این آستانه تحمل
در این قسمت، الن تصاویری از شیطنت های بچه های کوچيک رو نشون میده که خودشون و خونه رو به حسابی کثیف کردن و الن هم توضیحات جالبی رو عکس ها برای شما میده و دلیل.رهام دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
زیرنویس فارسی کامل اضافه شد.
مادام لامپائو و مادام پریمی دو دوست خیلی صمیمی هستن که با هم عهد میکنن تا وقتی بچه دار شدن ، با هم وصلت کنن. سالها میگذره و مادام لامپائو صاحب دو دختر میشه. دختر بزرگ روجا و دختر کوچيک تر  رومر. مادام پریمی به دیدن دوستش میره تا برای پسرش پات ،دختر کوچيک دوستش ،رومر رو خواستگاری کنه. رومر  که  فکر میکنه پات یه جوون دهاتی احمقه با این وصلت مخالفت میکنه و روجا رو جلو میندازه تا از شر پات خلاص شه ولی روجا خودش یه
دو ماه اخر سال 20 واقعا فشرده و سخت بود از دعوا تکلیف نداشتن سر درس و خونه و همه ی مشکلات بالاخره به یه ارامش کوچيک رسیدم.اهداف سال 2019 رو نوشتم  و سعی می کنم امسال حداکثر 80 درصدشونو انجام بدم. برنامه مو متمرکز کردم روی زبان و درس .البته این ترم زبان تموم بشه دیگه به صورت خوخوان میخونم . این موسسه اونجور که میخواستم نبود . یه سری  فعالیت ها رو حذف کردم و موکول کردم به بعد کنکور و خودمو از کارای ریز ریز که وقت کش بود و به هدف اصلیم صدمه میزدو
DON’T WORRY ABOUT A THINGنگران هیچی نباش
‘CAUSE EVERY LITTLE THINGGONNA BE ALRIGHTچون همه ی این مسائل کوچيک حل میشه
DON’T WORRYABOUT A THINGنگران هیچی نباش
‘CAUSE EVERY LITTLE THINGGONNA BE ALRIGHTچون همه ی این مسائل کوچيک حل میشه
RISE UP THIS MORNIN’امروز صبح بیدار شدم
SMILED WITH THE RISIN’ SUNبا طلوع خورشید لبخند زدم
THREE LITTLE BIRDSسه تا پرنده کوچيک
BY MY DOORSTEPدم درم بودن
SINGIN’ SWEET SONGSآهنگای قشنگ با ملودی های ناب
OF MELODIES PURE AND TRUEو اصیل میخوندن
SAYING’, (THIS IS MYMESSAGE TO YOU)میگفتن”این پیام من به توئه”
S
کلمه ها را همون روز در ذهنم نوشتم. منظورم ،جمعه ی که گذشت.جمعه زمستونی که
انگار چند ماه بعد بود ،جمعه ای که انگار برش داده شده بود وسط فصل بهار ،نشونه
های بهار بیشتر دیده میشد تا زمستون
چشم در چشم شدن به چهره آدمهایی که همه به یه علت مشترک حضور داشتن "آب"جاری شدن آب و شنیدن صدای شر شر آب و گذرش از مسیر .برق چشم ها و لبخند محو  روی
لب ها ،جز مشترک صورت همه آدمها بود.هر سمتی که نگاه میکردی ،افرادی بودن که از شیشه لنز دوربین حرفه ای
یا  گ
بعضی وقتا یه کاری رو می خوای به ثمر برسونی اما ماه و خورشید و فلک و مردم دنیا، هیشکی همراهت نمیاد، جلوی پات هم سنگ می ندازن. توی این وقتا خیلی ها دلسرد میشن و همون اول کاری ول می کنن و میرن پی زندگیشون.اما من اگر حتی به قسمت کوچکی از هدفم برسم، امیدوارتر میشم، حتی اگر این قسمت کوچيک 5 درصد کار هم باشه.به راه بادیه رفتن به از نشستن باطلو گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
هنوز بارون میاد شمعای قلبی قلبی زرد رو چیدم کیکششمع سی سالگیکادوهاشتولد پرستو رو با تاخیر تو خلوت کوچيک خودم و مامان برگزار می کنیممقواهای آبی و طلایی هپی برزدیامیدوارم یک کوچولو خوشحال شه . اما خودم نمی دونم چرا مثل تخم مرغی ام که از طبقه ی صدم یک برج بلند بدون هیچ مانعی اومده کف آسفالت من چرا بهارا خل میشمتابستون رو می خوام رگ بزنمپاییز رو ابرام و زمستون وحشیچرا؟خب اینجا جای ما نیستمن خیلی ساله میگم
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها