محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

گل بودم حالا خارمgo

پست اهنگ تتلو اگه گل بودم حالا خارم بدون تو (کیفیت 320) با لینک مستقیم همراه با متن را میتوانید به صورت کامل از سایت نازمگ دریافت کنید.
اهنگ تتلو اگه گل بودم حالا خارم بدون تو (کیفیت 320) با لینک مستقیم همراه با متن
دانلود آهنگ امیر تتلو به نام بی تو میترسم - اس موزیک دانلود آهنگ جدید امیر تتلو به نام بی تو میترسم Download New Song By Amir Tataloo Called Bi To Mitarsam. دانلود آهنگ جدید امیر تتلو بنام بی تو می ترسم-Amir Tataloo Bi - MyRitm دانلود آهنگ جدید امیر تتلو بنام بی تو می ترسم
پست اهنگ تتلو اگه گل بودم حالا خارم بدون تو (با لینک مستقیم) کیفیت عالی همراه با شعر را میتوانید به صورت کامل از سایت نازمگ دریافت کنید.
اهنگ تتلو اگه گل بودم حالا خارم بدون تو (با لینک مستقیم) کیفیت عالی همراه با شعر
دانلود آهنگ امیر تتلو به نام بی تو میترسم - اس موزیک دانلود آهنگ جدید امیر تتلو به نام بی تو میترسم Download New Song By Amir Tataloo Called Bi To Mitarsam. دانلود آهنگ جدید امیر تتلو بنام بی تو می ترسم-Amir Tataloo Bi - MyRitm دانلود آهنگ جدید امیر تتلو بنام بی تو می
دیونه بودم با تو آدم شدمانگشت نمای همه عالم شدمعشقت نشسته توی این قلب مناز نگام معلومه همه احوال منحال دلم بهتر از این نمیشهوقتی کنارمی واسه همیشهبرای داشتنت نگا چه کردممن عاشقم دور سرت بگردمآخه وقتی نگام میکنی تو میره حواسمببین چه حس خوبی داره این عشق تو واسمآشوب بودم حالا حالم خوبهجز تو به کسی دل نمیدم دل نمیبازمحالا وقتی نگام میکنی تو میره حواسمببین چه حس خوبی داره این عشق تو واسمآشوب بودم حالا حالم خوبهجز تو به کسی دل نمیدم دل نمیبازم
اون سری که تهران اومدم همش ۲۴ ساعت اونجا بودیم و کف پام آسفالت خیابان هایش را لمس نکرد. چرا؟ چون یادم رفته بودم شلوار بیارم همینجوری با شُوال کردی موندم تو ماشین تا بابام بره و برگرده. عجیب ترین از نظرم در اون لحظه اون دختره بود که تو خیابون هندزفری زده بود و بیخیال داشت راه می رفت. حالا چرا عجیب؟چون در عجب بودم که مثلا این نمی ترسه یکی از پشت بیاد کیفشو بقاپه ببره و نشنوه صداشو که فرار کنه؟ یا نمیترسه یکی شپلق بزنه پس کله ش و نفهمه از کجا
تا حالا اسباب کشی نکرده بودم و مجردی ام هم  ندیده بودم، به همسرم می گفتم کاری نداره که  یه نفر احسان رو نگه داره من یک روزه تمومش می کنم، آشپزخونه که بیشترشون جعبه دارن، اتاقا هم لباسه، تموم دیگه، الان چند روزه من و  ر داریم  کار می کنیم تازه امشب تموم شد و تازه یخچال و فریزر مونده فردا. حالا خواهرم می گفت چیدنشون چند برابر سخت تره،حالا خوبه کمک دارم، تنهایی چی می شد؟؟ خدایا به امید تو خدایا این شب عیدی به حق خودت همه دلشون شاد باشه
جاى پست تولد. تکمیلش میکنم. 
حالا که این‌ها را مى‌نویسم اسفندماه است، نیمهٔ اسفند. سال دارد تمام مى‌شود، مى‌رود مى‌رسد به نودوهشت، در روزهاى بیست و نه سالگى. بچه که بودم بیست و نه سالگى غایت سن آدم‌ها بود. معلم‌هاى زبانم بیست و هشت نه سال داشتند و خیلى خیلى بزرگ‌تر خیالاتم بودند. دخترهاى بزرگى که در زندگیشان همه چیز سر جاش بود. در خوانده بودند، سر کار مى‌رفتند، جوان و زیبا بودند. عشق آن موقع گمانم تعریف نشده بود در یادم که آن‌ها را بى ع
از دست درمانگر قبلیم عصبانیم. من از سال دوم تا سال پنجم کارشناسی، به جز تو تعطیلات تابستون، باهاش در ارتباط بودم. امروز حدود یک ساعت پیش از خواب بیدار شدم، و از وقتی از خواب بیدار شدم این فکر افتاده تو سرم که چرا درمانگر قبلیم هیچ کاری برام نکرد. تا حالا بهش این طوری فکر نکرده بودم؛ همیشه فکر می کردم صرفن مشکل از منه که اون نتونست برام کار خاصی بکنه. ولی حالا، در عین پذیرفتن شرایط خودم، فکر می کنم اونم کارش روُ خوب بلد نبود و تأثیر مثبتی روی من
هر چی بگم متنفرم از این ماه اسفند، کم گفتم.حالا به این ماه دوست داشتنی، وضعیت قمر در عقرب و هر دقیقه یک بساط ما رو هم اضافه کنین.آرش خوب شد شکر خدا، هر چند بچه م حسابی آب شد با این مریضی. پشت بندش من مریض شدم و سه چهار روزی هم من درگیر دکتر و آمپول و سرم و رختخواب و این برنامه ها بودم. طفلک سعید حسابی اذیت شد مخصوصا این چند روزی که من مریض شده بودمحالا امروز بعد از ده روز مریضی خانواده، بالاخره توان داشتم بلند شم سرپا و یه کم به امور خونه برسم.
متن آهنگ حمید طالب زاده به نام آشوب
Hamid Talebzadeh - Ashoob

دیونه بودم با تو آدم شدمانگشت نمای همه عالم شدمعشقت نشسته توی این قلب مناز نگام معلومه همه احوال منحال دلم بهتر از این نمیشهوقتی کنارمی واسه همیشهبرای داشتنت نگا چه کردممن عاشقم دور سرت بگردمآخه وقتی نگام میکنی تو میره حواسمببین چه حس خوبی داره این عشق تو واسمآشوب بودم حالا حالم خوبهجز تو به کسی دل نمیدم دل نمیبازمحالا وقتی نگام میکنی تو میره حواسمببین چه حس خوبی داره این عشق تو واسمآش
دلم برای خودم تنگ شده دلم برای خودم میسوزه چقدر احمق بودم قدر فرصت هایم را ندانستم انگار که کور بودم فریادهای دوستم را نشنیدم انگار که کر بودم اما هنوز هم همینطور هستم انگار که مسخ شدم طلسم شدم چقدر بی خبر از همه جا روزها و شبها به سرعت میگذرند و من همچنان به مانند درختی خشک در بیابانی به زمین میخ شده ام حالا نفسم میگیره تمام چیزهایی که روزی برایم ناخوشایند و عذاب آور بود حالا حسرت است چرا که دست کم با تمام مشکلات آزاد بودم و تما
.
نذر کرده امیک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خوردکه ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد***یک روزی که خوشحال تر بودممی آیم و می نویسم کهاین نیز بگذردمثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است***یک روزی که خوشحال تر بودمیک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست***یک روزی که خوشحال تر بودمنذرم را ادا می کنمتا روزهایی مثل حالا
خدایا میشه بهم بگی گناهم چی بود؟
منکه قصد بدی نداشتم
منکه پاک زندگی کردم
من که هیچکسو اذیت نکردم
من فقط دنبال آرامش بودم
من فقط یه عشق خوب میخواستم
بهم دادی ولی حالا میخوای ازم بگیری؟؟
به چه جرمی خدایا؟
گناهمو بهم بگو خدایا.
منکه دنبال خیر بودم.
چرا شر نصیبم شد؟
منکه خوب بودم همیشه
چرا بدی نصیبم شد
گناهم خوب بودن بود؟ عشقه ماه و ستاره
داستان تا اونجا پیش رفت که یه روز صبح یکدفعه و آنی ! بله کاملا از قبل تعیین نشده ، دلبسته یکی از کارمندای خودم شدم !ناراحت بودم به این دلیل که هیچوقت این رابطه رو هیچوقت با هیچیک از کارمندام دوست نداشتم ، کلا  کار و رابطه نیاز به کنترل داره که من نه وقتش رو داشتم و نه توانش رو!ناراحت از اینکه وسط حجم زیاد کارهام این داستان پیش اومده بود و نیاز به وقت داشتناراحت بودم چون زینب شرایطش رو نداشت !( توضیحش رو بعدا میدم)ناراحت بودم چون انتخاب نکرد
اقا  من که حالا حس نوشتنم اومده بزارین یه پست دیگم بنویسم تا بره برا سه سال دیگه :))داشتم پستای سه سال پیشمو میخوندم وای چقدر خنده دار بودن برام چه دغدغه (درست نوشتم ؟)هایی داشتم  اقا از من نصیحت هیچی ارزش غصه خوردن نداره من هیچ کدوم از این مشکلاتی که قبلا نوشته بودم اصلا یادمم نیست جدیدنم یه مشکل عظیم خانوادگی برام پیش اومد که به تمام مشکلاتی که تا حالا تو عمرم داشتم گفت زکی ولی اونم داره میگذره هر جوری که هست ما ادما جون سخت تر از ای
همان روز آخر سال، آخرین ساعات یک دفعه از در درآمد. بالای بالا بودم. جشن تمام شده بود و نشستیم به فیلم دیدن. در آغوش او بودم و فیلم را برایش تعریف میکردم با دقت گوش میداد با هر کلمه صورتش به صورتم نزدیکتر میشد. بوی نفسش را می شنیدم و می گفتم این عشق تازه است. نشستیم سرخوش تا خود صبح. می گفت حالا باید سرم را از دست بدهم؟ منم نمیدانستم. بالاخره آن اتفاق افتاد. ساعت شش صبح. پرنده ها تازه از خواب بیدار شده بودند که همدیگر را بوسیدیم. به او گفتم این بهتری
چند روزی رفته بود سفر و امروز صبح زود برگشت، تماس گرفت و من تو خواب جوابش رو دادم، به همین وقت عزیز(حالا شاید فک کنید ساعت ۲:۵۲صبح کجاش عزیزه؟ که حقم دارید) داشتم می‌گفتم باور کنید تو خواب جوابش رو دادم. ازم پرسیده بود می‌تونم زود حاضر شم که قبل کارش بیاد ببردم صبحونه بیرون؟ منم جواب داده بودم نه متاسفانه قرار دارم. حالا اینکه چرا گفتم قراردارم به کنار، دوباره هم زنگ زده بوده که اگه مشکلی نیست من میام میبرمت سر قرار! و من باز تو خواب و بیدار
دلم برای خودم تنگ شده دلم برای خودم میسوزه چقدر احمق بودم قدر فرصت هایم را ندانستم انگار که کور بودم فریادهای دوستم را نشنیدم انگار که کر بودم اما هنوز هم همینطور هستم انگار که مسخ شدم طلسم شدم چقدر بی خبر از همه جا روزها و شبها به سرعت میگذرند و من همچنان به مانند درختی خشک در بیابانی به زمین میخ شده ام حالا نفسم میگیره تمام چیزهایی که روزی برایم ناخوشایند و عذاب آور بود حالا حسرت است چرا که مد همین حال که هستم دلم خون ه برای
برای برگردوندن بالانس زندگیم تصمیم گرفته بودم و تارگت کرده بودم اصلاً که تا آخر همین امسال باید و باید یه دوست‌پسر درست‌حسابی پیدا کنم. چند روز پیش اون پسره که گفتم با باس جلسه داشتن و فلان، بهم دوباره غیرمستقیم و در خلال مسخره‌بازی گفت که پلنِ زندگیمون شبیه همه و بیا همدیگه رو به سمت موفقیت رهنمون کنیم و من از اول که دیدمت تو نخِت بودم! منم یاد تارگت و بالانسم افتادم و گفتم باشه حالا ببینیم چی می‌شه. دیگه خلاصه فعلاً اینجوریه. گرچه فکر نکن
تا اونجایی که یادم میاد، همسر همیشه توی سمت مدیریت بوده و کار می کرده. الان طبیعیه که براش سخت باشه زیربار هر نوع شغلی برهکاش هرچه زودتر تکلیف ش معلوم بشه.منم به کار و زندگیم برسم.میگه بیا یه سر بریم شمال. میگه فرصت خوبیه ها. من که همش گرفتار بودم. حالا تازه سرم خلوت شده. میگم اخه دخترمون رو چه کار کنم؟ هر لحظه منتظرم خبرم کنند تا برم بیمارستان واسه زایمانش. واسه مادربزرگ شدن!میگه ول کن حالا. بیا بریم. هر وقت زنگ زد، ما در اولین فرصت خودمون
ای کاش تو زندان بودم. کاش حکم ابد داشتم و تا اخر عمرم اون تو بودم. اونطوری فقط یه زندانبان بود که بهم زور میگفت اما الان همه بهم زور میگن.ننه بابا شوهر برادر بزرگتر مدیر .ای کاش تو زندان بودم. حداقل اونطوری به خودم میگفتم تو زندانم و اسیرم. اما الان بیرون از زندانم و اسیرم. خیلی تقصیر فندق نیست.زورگوهای اطراف دست و پای منو بستن. ای کاش تو زندان بودم :(
دو روزه از تولدم میگذرهامسال جای اینکه خوشحال باشم ناراحت بودم واسه اینکه ۲۵ سالم تموم شد و من رسما هیچ کار مهمی تو زندگیم نکردم .اصلا از این قضیه راضی نیستموقتی تقریبا ۱۳ ۱۴ سالم بود فکر میکردم ۲۵ سالگی دیگه سن خیلی مهمیه و من خیلییییی بزرگ شدم و کلی کارای مهم کردم تو زندگی.الان که به ۱۳ ۱۴ سالگیم فکر میکنم میفهمم اصلا هم بزرگ نشدم.هنوز خیلیییییی چیزا هست که باید یاد بگیرمالان به این فکر میکنم که همون موقع که ۱۳ ۱۴ سالم بود مفید تر
صبح ساعت نه بیدار و با تبلتم مشغول شدم. چسبیدم به مبل و تا سه ساعت و نیم بعد نشستم. a صبح رفته بود بیرون و ظهر که اومد من از رو مبل پا شدم ‌و یه نیگا به خودم کردم؛ هنوز صورتمو نشسته بودم، مسواک نزده بودم و لباسمم عوض نکرده بودم 
16روز از 98هم گذشت و من برگشتم خوابگاه روزای خیلی بد زمستون گذشتن خداروشکر .اصلا فکر به اینکه من حالم خوب میشه برام سخت بود ولی در عین ناباوری بهترم الان حتی اوایل عید هم رو مود غم و دلتنگی بودم .من کلی تلاش کردم و خوب نشدمولی حالا بدون اینکه کار خاصی کنم یا حتی قرصامو ادامه بدم بهتر از قبلم .نمیگم هدفم از سال 98قوی شدن و حماقت نکردنه که حالا تجربه بهم میگه اصلا حماقت کردن قابل پیش بینی نیست .فقط تلاشم اینه اصلا به حواشی و مسائلی که ارزش فک ک
من ایستادمدرست جلوی روتجلوی روی تویی که همیشه بین تمام سیاهی ها و غم ها و رنج ها بازم دوستت داشتمجلوی روی تویی که باور داشتم همه ی ابراز محبت هات ظاهری و بنا به اقتضای زمانهمن خودم رو به نفهمی زدم تا تو بمونی برامتا از دست نره تلاش همه ی این سالهاحالا نگاهم کنببین چیکار کردی؟مگه غیر از این بود که من بخشی از وجود تو بودم؟مگه غیر از این بود که من یادگار و امانتی عزیز تو بودم؟پس چرا؟؟؟یکم به چشمام نگاه کنچطور نمیتونی بخونی این همه درد رو؟چطور می
هفته گذشت قبل کلاس، چند تا کتاب جدید دیدم. می دونستم  دوستم مشغول نوشتن کتابش هست ولی نمی دونستم درباره چی می نویسد. حالا کتابش تکمیل و چاپ شده بود. بهش تبریک گفتم و یک جلد برداشتم. حتی اسم کتاب پروانه  و  ماه ، هم به نظرم خاص نیومد. امشب کتاب رو خوندم. یک داستان بود.  عاشقانه پروانه  و ماه . یک داستان تکراری.  با نگارش و روایت جذاب .  تکراری چون ایده را بارها شنیده ام، اما هنوز درک کاملی از آن ندارم. جذاب ، چون بسیاری از  حرف ه
امروز یکی از بهترین روزها بود. بعد از دو هفته ی سخت پرستاری از دو تا کودک سرماخورده، با سید حسین عشق صبح در صلح و صفا بیدار شدیم. صبحانه سوپ مرغ خورد و بعدش شروع کردیم ژله ی رنگین کمانی درست کردیم.بعد هم تا ژله ها بگیرن، کیک کاکائویی پختیم.  بعد هم گفتیم خاله زهرا آمد و آقا رضا رو نگه داشت من ورزش کردم. بعد هم بابا اومد و ناهار خورد و با حسین بود. منم رضا رو خوابوندم و خودمم خوابیدم.بعد من بیدار شدم و بابا خوابید و من با حسین بودم و شام پختم و ظرف
نزدیک به پنج سال است ازدواج کرده ایم. دو هفته که از ازدواج گذشته بود خانم دوست نداشت من با والدینم ارتباط داشته باشم. حتی یک شب رفتارهای او باعث شد مادرم که قورمه گوش آورده بود پشت دروازه بماند و من نتوانم غذا را از او بگیرم. تا آن وقت ها خیلی به زندگی و اینکه زندگی خوب باشد و بتوانیم بسازیم امیدوار بودم. از آن شب به بعد تمام امیدم به آینده خوب از بین رفت. با آن هم تلاش کردم تحمل کنم و هنوز به فکر ساختن زندگی بودم. نشد. تمام این سالها اوضاع بدتر
یه چیزی بگم؟حالم اصلا خوب نیست!بعد از گم شدن داروم مجبور شدم داروی ایرانی مصرف کنم و حالا علائمی که 1سال و 1ماه از شرش خلاص شده بودم دوباره برگشته.حالم خوب نیستنمیتونم نفس بکشم،گلوم خشک شده و حالا سرکارمعاقبت من چی میشه؟ دوباره ببمارستان؟من باید چیکار کنم؟ نفسم تنگه .خیلی خیلیخدا کنه داروی خارجی پیدا بشه بتونم بخرمبرام دعا کنید.
از سر کار زنگ زدند که کارخونه اعلام ورشکستگی کرده پاشو بیا واسه تسویه حساب.حالا من چه خاکی به سرم بریزم؟؟؟تمام بدنم داره میلرزه.قراره چی بشه؟؟؟من یه گند دیگه هم زده بودم که همه امیدم حقوق ماهیانه سرکار رفتنم بود که اونم نشد
تو ای money  کجایی ؟؟؟ شاید اگر پول داشتم ( یعنی این سالها دنبال پول درآوردن رفته بودم )  الان داشتم با یار توی یه کافه  گفتگو میکردم . ولی دنبال هر چیزی بودم به جز پول . اما دیگه مجبورم دنبال پول درآوردن باشم . نمیدونم چطوری ولی لازم دارم . فقط پول هست که میتونه گره های زندگی منو باز کنه . اتاق جدیدم آماده ست و به زودی نقل مکان خواهم کرد، حالا دیگه میتونم کارگاه و آتلیه خودم رو داشته باشم . ولی هیچ پولی ندارم که بتونم کسب و
فصل امتحانات است. به سیاق این دو سه هفته آمده‌ام کتابخانهٔ دانشگاه درس بخوانیم. مخزن لاتین پر بوده نشسته‌ام این بیرون، شیر و کیکم را خورده‌ام، نت‌گردى کرده‌ام، آسه آسه جزوه‌ها و خودکارها را پر و پخش میز کرده‌ام تا بلکه بشینم پاش. شب قبل آخر شب داشتم وبلاگم را مى‌خواندم، صبح صفحه باز بود و رسیدم به اینکه شروعِ نود و شش را دعا کرده‌ام کاش همه چیز برمى‌گشت به قبل از نود و پنج. دیدم حالا همه چیز شبیهِ قبل از بیست و پنج سالگى است. همه چیز و هیچ
سلام نی نی جانچطوری جان مادر؟؟چندین و چند هفته ست که حسابی ت میخوری و لگد میزنی. جدیدا متوجه شدم که از روی شکمم معلوم میشه لگد و مشت زدن هات!!بابا جونت خیلی دوس داره ببینه. ولی نشده تا حالا. بهش قول دادم فیلم بگیرم. ولی هروقت که منتظر میمونم تو ساکت میشی اخه!!مامان جان من خیلی بهت وابسته شدم میدونی؟؟ یه شب یه خواب بد دیدم که دلم نمیخواد درباره ش بحرفم. کل روز رو اون حس باهام بود و خیلی ناراحت بودم و همه ش دستم روی شیکمم بود و به تو فکر میکردم و د
با خودم قرار گذاشته بودمکه دیگر شعر ننویسمآخر شعرهایی که جایی چاپ نشوندارزش ریالی ندارندحالا بماندکه شعرهای چاپ شده همجز دردسر مفرط چیزی نیستندارزش ریالی به درد شعر نمیخورداین تصمیم ی درستی نیست که شعر هایم را چاپ کنمبرای همینبا خودم قرار گذاشته بودمکه دیگر شعر ننویسمهنوز به حد کافی چیزی به شما مربوط نمیشوداکثر چیزها بیشتر به خودم مربوط هستندشما هم از خواندن شعر های من لذت نخواهید برد!پس همان بهتر که به قرار خودموفادار میماند
مطلب در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه میکردم ناگهان چشمم به کتاب را میتوانید به صورت کامل از سایت هفتاد و پنج دانلود دریافت کنید.در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه میکردم ناگهان چشمم به کتاببا سلام خدمت شما دوستان عزیز قفس تاریک خبروان متن زیر را در یک بند ادامه دهید در اتاق نشسته بودم و به کتاب ادامه نوشته کتابخانه فکر روشن دبستان ابتدایی اکسیر دانش درس شانزدهم کتاب خوانی ادامه در اتاق نشسته بودم وبه کتاب های کتاب
دوستان من این ویدیو رو گزاشتم بودم ولی نبود ینیچی نمیدونم ببخشید که حالا گزاشتم چیز خاصی هم ندارد حالا ولی ببینید راستی باغ من می‌سازم و گاو داری گوسفند.خزان دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
اقا  من که حالا حس نوشتنم اومده بزارین یه پست دیگم بنویسم تا بره برا سه سال دیگه :))داشتم پستای سه سال پیشمو میخوندم وای چقدر خنده دار بودن برام چه دغدغه (درست نوشتم ؟)هایی داشتم  اقا از من نصیحت هیچی ارزش غصه خوردن نداره من هیچ کدوم از این مشکلاتی که قبلا نوشته بودم اصلا یادمم نیست جدیدنم یه مشکل عظیم خانوادگی برام پیش اومد که به تمام مشکلاتی که تا حالا تو عمرم داشتم گفت زکی ولی اونم داره میگذره هر جوری که هست ما ادما جون سخت تر از ای
بالاخره این درس جبر خطی هم با همه زحمات و مشقاتی که داشت تموم شد! نمره متوسطی گرفتم و راضی نبودم چون خیلی وقت و انرژی ام رو گرفته بود ولی به هر حال پاسش کردم. شاید اگر بگم سختترین روزهای سال 20 و 2019 همین سه هفته بوده تاحالا. اشتباه بزرگی که کرده بودم این بود که این درس رو دست کم گرفته بودم و برای همین در ترم فشرده گرفتمش که در عرض یک ماه باید تمومش میکردم. خیلی درس سنگینی بود و همزمان فشار کاری هم در اوجش بود. اما بازم میگم. هر چی بود تموم شد رفت! حا
چند روز پیش نامه ای از بیست سالگی ام دریافت کردم. برای خود بیست و پنج ساله ام آرزو کرده بودم که بیشتر خوانده باشد و سفر کرده باشد. آرزو کرده بودم کسی را در زندگی اش داشته باشد که برایش تجسم عشق باشد. و چیزهای دیگر. حالا کسی را در زندگی ام دارم که دوستش دارم و دوستم دارد و آنقدر زندگی بر سرم آمده است که بدانم این چه خوشبختی بزرگی است.  سفر را اگر چه دیر، ولی شروع کردم. و خواندن، چه خوب که خواندن را هرگز ترک نکردم. رویاهای دیگری هم بافته بودم که هن
دانلود آهنگ جدید مسعود صادقلو بنام بی عاطفه با بالاترین کیفیت










Download New MusicMasoud Sadeghloo – Bi Atefe
ترانه و موزیک: مسعود صادقلو , تنظیم: مسعود جهانی
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …










 
متن آهنگ جدید مسعود صادقلو بنام بی عاطفه :
پرسه میزنم تو خیابونا سرمو میگیرم بالا رو به خدا گرفته دلم حتی نمیدونم کجا دارم میرم گرفته دلم یه به تو دلم گرم بود توام که اینجوری زدی به دلم رفتی زدی تو بدجوری یه به تو دلم گرم بود توام که بد کردی
اهل حرف زدن و نوشتن سطرهای طولانی نیست. همیشه حرف هایش را با آهنگ هایی که می فرستد می زند.آهنگ ها قدرتی دارند که تو را به اولین روزی که شنیدی شان می برد. اگر زمستان شنیده باشی سردت می شود با شنیدنش، اگر توی پیاده رو شنیده باشی تو را به همان حال و هوا می برد و هر وقت که بشنوی در همان روز اول تداعی می شوی.حالا هر وقت تو فقط باش مازیار فلاحی را می شنوم هل می خورم توی اواسط آذر ماه، توی تاکسی و خیابان دانشجو و محوطه دانشگاه و هوا که سرد بود. قهر بودیم. ی
 بیشتر امروز بعد از ظهر را پای مونتاژ "به وقت تنهایی" بودم که تقریبا هفتاد درصد آن انجام شده است. مهمان هم بودیم البته! چند ساعت پیوسته چشمانم به مانیتور بود و خیلی خسته شدم.؛ نرم افزارهای متفاوتی را امتحان کردم و در نهایت با یکی از آن ها توانستم تا حدودی ایده هایم را عملی کنم. مشکل اصلی آن بود که بیشتر راش ها (برداشت ها) را در لحظه گرفته بودم و حالا باید آن ها را کنار هم در یک قالب یکپارچه قرار دهم. تعداد راش ها هم زیاد است.خدا کند فردا تم
اهل حرف زدن و نوشتن سطرهای طولانی نیست. همیشه حرف هایش را با آهنگ هایی که می فرستد می زند.آهنگ ها قدرتی دارند که تو را به اولین روزی که شنیدی شان می برد. اگر زمستان شنیده باشی سردت می شود با شنیدنش، اگر توی پیاده رو شنیده باشی تو را به همان حال و هوا می برد و هر وقت که بشنوی در همان روز اول تداعی می شوی.حالا هر وقت تو فقط باش مازیار فلاحی را می شنوم هل می خورم توی اواسط آذر ماه، توی تاکسی و خیابان دانشجو و محوطه دانشگاه و هوا که سرد بود. قهر بودیم. ی
همه میگن خوبه که تو شوهر کردیو بچه دار نشدین تا به یک پیشرفتی برسی، حالا خالم که مسئول ضبط کردن صدام در سن سی و چند سالگیم شده میگه خوبه که اسمش تو شناسنامت نیومده!در تمام این مدت من موجود ناشناخته! در حال مقایسه شدن بودم. برام مقایسه بچه های 4-5 ساله تا 13 ساله بود. اون ها خودشونو با من مقایسه میکردن! ولی دیگه بچه 15 ساله میدونست من باهاش قابل قیاس نیستم. البته اون یکی خالم از نسل قبل هم خودش رو با من مقایسه کرد. یک جا گفت اون پولی که بابات داره ما ند
اینستامو دی اکتیو کردم تا امتحانم ختم بخیر شه! ولی میدونم طبق معمول سر از یه وبلاگا و سایتایی در میارم که نتیجه ی از این وبلاگ به اون وبلاگ شدنه! یا پدر یوتیوبو در میارم. یا شاید زدم تو کار فیس بوک و توییتر :|یا هم تعداد کانال های تلگرام که عضوم دو برابر میشه مثلا :/پی نوشت:یا باید کار داشته باشم یا باید برا خودم کار بتراشم وگرنه این مجازی جذاب همه ی وقتمو میبره.نه اینکه بخوام بدش رو بگم ها. اتفاقا خیلی ماه و دوست داشتنیه! چه کمکا که نکر
چهل و یک سال پیش دانشجوی سال اول پرستاری بودم.عجب جدی گرفته بودم .معدل بالا.راضی ولی.خیلی زود مصمم شدم ؛ ترک تحصیل در این رشته داشته باشم.خط قرمز هایی داشتم که،  بودن در این رشته باعث می شد ؛ ازشون عبور کنم ؛ ولی ماندم و امروز من یک نرس بازنشسته خواهم بود؛ با کلی خاطره از بیمارستان ،بیماران،همکاران و دانشجویانی که مربی بالین شان بودم.کم کم نویسندگی ام را آغاز خواهم کرد دنبال وسایلش میگردم.(پرینتر،صفحه کلید ،مانیتور .ووو
کاشکی من خسرو ات بودم نه فرهادت کاشکی از عشق میمردم نه در یادتنامه ات را تا سحر با عشق بوییدم بوی گلهای جنون میداد فریادتبوی گلهای جنون میداد فریادت .زندگی پیچیده شد چون کاغذی در مشت دست تو سهراب تقدیر مرا میکشتاشک های آسمان بر صورتم میخورد نقش تو روح مرا تا آسمان میبردحال من از روز اول هم همین بودست هیچکس جز من مرا این سان نمی آزردهیچکس جز من مرا این سان نمی آزرد رنج یعنی دوری از آن کس که میخواهی خاطرات خانه و یک حوض بی ماهیحال آشوب مرا دریا
امشب چهار شنبه سوریه 97 و من باز هم از تنهایی نالانم. عجیبه برام که هر سال اسفند یه نحسیه خاصیو برام دارهعجیبه ک اسفند برام اتفاقای تلخ میفته و من تنها میشم. یادم میاد اسفند 94 ک سر یه موضوع چقدر ناراحت بودم دم عیدی حالم بد گرفته بود حالا بماند که 94 به قبل رو یادم نمیاد. دقیقا شاید همه ی تو از همون اسفند 94 شروع شد شب عیدی باز اومدی تو زندگیم ک دیگ بدش اون من بودم ک سخت رو تو زووم کردم.چقدر دوست داشتم امسال عیدو با هم بودیم ولی تو هیچوقت نمیخوای چ
 دانلود کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
دانلود کتاب
دانلود پی دی اف کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم
قیمت کتاب کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم
pdf کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
خلاصه کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم
قیمت کتاب ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم
دانلود رایگان کتاب ای کاش وقتی ۲۰ساله بودم میدانستم
دانلود پی دی اف ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
کتاب کاش وقتی 20 سالم بود می دانستم
دانلود کتاب
امروز عصر رفته بودم پانسمان سرم رو باز کنم, خانم پرستار با تعجبِ تمام,  موهای سرم رو کنار می زد و نچ نچ می کرد!بهش می گم; چیزی شده خانم پرستار؟!! خوب نشده هنوز؟!!با خنده می گه; تو با این همه جایِ شکستگی تو سرت میتونی کارت جانبازی بگیری!بهش می گم; تازه عکس های رادیولوژیم رو ندیدی .به نچ نچ ش ادامه داد و همونجوری که داشت از کنار تخت دور می شد گفت;  بیچاره دل مامان و بابات!!!من هم تو دلم میگم واقعا بیچاره از دل مامان و باباتا پدر نشده بودم, معنی ای
تا حالا از خودت پرسیدی چرا همیشه سرش درد میکنه؟!چرا همیشه آستین لباسشو تا نک انگشتاش میکشهه پایین؟!تا حالا فکر کردی چرا یهو به یه گوشه خیره میشه؟!چرا همش ترجیح میده تو خونه بمونه؟!چرا سرش همیشه تو گوشیه؟!تا حالا سعی کردی بفهمی چرا لبخند های کج و کوله میزنه؟!تا حالا شده وقتی داری به خنده هاش نگاه میکنی به چشماشم نگاه کنی و ببینی با هم همخونی داره یا نه؟!تا حالا شده بیشتر از یبار ازش بپرسی چشه؟!الکی اسم خودتونو نزارید .خواهر.رفیقدوست.عشق
کلاس زبان داشتم دیروز، اولین جلسه ازترم جدید.  ساعت 6 کلاس شروع میشد. خواب هم مونده بودم بدو بدو آماده شدم رفتم کلاساصلا یادم نیست سر و وضعم چطوری بود چون عجله ای اماده شده بودم موهامم همینجوری هول هولی بسته بودمماشین رو هم بدو بدو پاک کردم و رفتم کلاسبعد یه ساعت پیش اس ام اس اومده از پلی.س امنی.ت اخ.لاقی:| که تخلف کد 15 ساعت 17:56 و فلان جا توی ماشین رخ داده و ظرف یک ماه به فلان آدرس مراجعه کنید وگرنه ماشین توقیف میشه:| حالا من اصلا چیزی یادم نمیاد
پس کی شنبه میشه، اه!     نمی دونم کی شر این شرم و غصه ی لعنتی از این که امسال هم نمی تونم برم دانشگاه گورش روُ گم می کنه! یاد پروندَم تو مرکز مشاوره ی دانشگاه میفتم. نمی دونم وقتی دانشجوها فارغ التحصیل میشن، پروندَشونوُ نگه می دارن یا می ریزن دور؟ یاد اون برگه های پرطمطراقی که درمانگرم به پروندَم منگنه کرده بود میفتم. برگه هایی که من سال دوم کارشناسی سیاه کرده بودم. تمرکز حواسم مثل الان و مثل وقتی دانش آموز بودم ضعیف بود و یه موضوع خیلی خ
به همکارم گفتم که موقع شیفتم سرکارگر پول ناهار خودشو زد به پای شام ما و پول گرفت و بهمون شام غذای نذری داد.جنگ راه افتادههمکارم و برادرش رفتن دعوا کردن و حالا اخراج شدنمن کار اشتباهی کردم؟ بعد از گفتن این حرف پشیمون شدم و چند بار بهش گفتم به کسی نگه.اما اون گفت و حالا من که الان مرخصی ام برای رفتن فردا به سرکار استرس گرفتم.می ترسم.از مامان پرسیدم من کار اشتباهی کردم که ی سرکارگر رو لو دادم؟؟ مامان می گه نههیچوقت برای افشای حق
 نشسته بودم پشت کامپیوتر، گرسنه ام بود، بعد افطار نای خوردن چیزی ندارم.دلم فقط نوشیدنی میخواهد. هوس گوجه کرده بودم و نان و چایی و کاکائو و همه چی. من بودم؟ یا موجود دیگری صبح بجای من از خواب بیدار شده بود؟ من بودم که با خودم گفتم که چی؟ کیف پولم را برداشتم که بروم از سوپر مارکت سالاد اولویه نامی نو بخرم و دو تا شکلات بادامی و بوشار ذرت و حتی میتوانستم طعمشان و عطرشان را حس کنم. آسانسور آماده در طبقه پنج ایستاده بود انگار همه عمرش منتظر بوده م
1-انقدر بدم میاد اسم فلفلی زیاده.روزی که من گفتم فلفلی همه میگفتن یعنی چی.حالا چپ میری راست میای همه اسم بچشون فلفله.انقدر از اسم گلگلی خوشم میاد و عاشقش شدم که دلم میخواست اسم همه بچه هام گلگلی باشه۲-واکسن شش ماهگی گل گلی هم زده شد.چقدر روزا زود میگذرهفلفلی را بردم خونه بابای کاف گذاشتم و رفتم واکسن بزنم.مامان کاف داره همه تلاششو میکنه با فلفلی هم رابطه حسنه پیدا کنه.اخه فلفلی از همشون زده شده و با اشک و گریه اونجا میره.امروز اما مامان
این یارو کوبیاک کاپیتان لهستان ظاهرا یک مواردی رو نثار ایرانی ها کرده که مسلما لایق خودش و یک سری ایرانیهای چس کلاس خارج کشور هست. حالا یکی بهش فحش داده که داده باشه. منم کانادا بودم خیلیا بهم فحش دادن. ولی خودشون بعدا که منو بیشتر شناختن نسبتا آدم شدن.
به جوجه از قبل  گفته بودم این هفته می برمش پیک نیک.دلش می خواست نهار بریم و جوجه کباب بخوریم.دیشب رفتم خرید و  جوجه ها رو مزه دار و باقی وسایل رو آماده کردم.امروز هم از صبح سالاد درست کردم.یکم میوه خرد کردم و یه فلاسک  پر یخ برداشتم.دو تا نوشابه کوچیک سر راه خریدیم و رفتیم.سعی کردم هیچ چیز اضافه ای هم نبرم‌.یه جای خوبی از قبل نشون کرده بودم.فقط من بودم و جوجه.هوا دو سه روزه خیلی گرم شده(به نسبت قبل)حدود ۳۰ تا ۳۱ درجه است.فقط حسنش این بود که
بزرگی می گفت خدا آرزوهایمان را برآورده می کند اما به سبک خودش.گفته بودم که عاشق پاریس ام و دلم میدان تریومف می خواهد، قدم زدن در شانزلیزه و پیاده روی کنار رود سن.حالا دعوت شده ام عروسی فامیل ام ، آن هم کجا ، آنتالیاانگار لوکیشن دقیق نداده بودممهربانای من، آخه این چه وسوسه ای بود توی این شرایط بد اقتصادی که به جان مان انداختی قربانت بروم، توی گروه خانوادگی کلی مسخره بازی درآوردیم با زن داداشی ها و آبجی. همه هوایی شده اند.نوشتم برایشان که
جمعه ها برام یه روز خاص شدن.چند ماهی که  گذشت خیلی وقت تلف کردممی خوام با برنامه تر عمل کنم. مخصوصا حالا که دارم چند تا داستان طولانی می نویسم ک خیلی جالبه.خب دیر به دیر پست گذاشتم، خیلی شلوغ بودم .فعلا بای تا یک روز دیگه که بیام یه ارزیابی هم بکنم.ارزیابی این هفته:15
چگونه پولم در کمترین زمان 4 برابر شد؟ ساندرو را 40 میلیون خریدم همیشه دوست داشتم  ثروتمند بشم و مثل  پولدارها زندگی  کنم ولی هر کاری  می کردم نمی توانستم پیشرفت کنم وقتی یکنفر پولدار و قروتمند را می  دیدم  به  خودم  می گفتم مگه من چی  از این  کمتر  دارم اون  راحت می تونه مسافرت خارجی بره و راحت خرید می  کنه و آه و ناله از گرانی گوشت پیاز یا هر چیزی که گران میشه  نمی  کنه بهترین خانه و  ماشین را داره تا اینکه ن
کوچولو بودم حدود چهارم دبستان صبح زود باید میرفتم مزرعه برای انجام کاری.دو برادر از خودم بزرگتر هم داشتم اما همیشه با اولین صدای خاتون از جا بلند میشدم و میرفتم کمکش.اونا خوابالو بودن.با چشمان پف کرده و دست و روی نشسته راهی شدم.مسیر هر روزم رو میرفتم که یهو چشمام به برگی کاغذ افتاد حالا چطور تو مسیر اونم خوبالوده توجهم رو جلب کرد یادم نیستنامه ای پر از شعر های عاشقانه که بزور میخوندمشون. انتهای نامه اسم شناسنامه ای منو نوشته بود که فقط
بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسدجان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسداولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمدوآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسددر کنار جویباران قامت و رخسار اوسرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسدای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخوردچون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسدمدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظرلاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسددین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملکآنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسدروی تو ماه است و مه ا
حالا امروز داره تموم میشه و چند دقیقه ای مونده به ساعت 12 شب. یک لیوان چای کنارم هست و فکر کردم چقدر دلم می خواد حال عجیب امروز رو بنویسم.صبح با سردرد مختصربیدار شدم. وقتی رفتم صبحانه بخورم، دیدم نمی تونم. لقمه برداشتم ولی نمی تونستم بگذارم دهنم و قورت بدم. تهوع داشتم انگار و هیچ اشتهایی نداشتم.  چند قلپ چایی خالی خوردم و یک ژلوفن و دوباره خوابیدم.  سردرد خوب شد ولی حال من نه .درد نداشتم. سرما هم نخوردم. ظاهرا مشکلی نبود ولی حال نداشتم پاشم
این کتاب رو باید سالها پیش میخوندم، یعنی میخواستم ولی نمیشد. الان هم نمیشه. در واقع دارم نشخوارش میکنم. با مفاهیم اولیه ش آشنا بودم اما هر چی جلوتر میره برام سنگینتر میشه. هر خطی که میخونم هزاران حس و تجربه تو سلولهای مغزم به تلاطم میافته. گاهی برمیگردم و دوباره میخونم. دیروز رسیدم به دوقطبی شیدایی-افسردگی. قبل از شروع این فصل حس بچه خشکی رو داشتم که سر ظهر تابستون میخواد بپره تو حوض: پر بودم از شوق و دلهره. فصل که تموم شد دلم گرفته بود. انگار ما
برعکس اونی که فکر میکردمزینب خیلی خوش برخورد بود و از اونجایی که حس منو شنید یه لبخند و حتی بیشتر از اون روی چهره ش اومده بودازم تشکر کرد که حسمو بهش گفتمهمون اول ازش قول گرفته بودم که اگه صحبتهام تموم نشد تا خونه برسونمش و تووی راه باقی حرفهام رو بزنم و اتفاقا همینجوری هم شدسوار ماشین شدیم و تووی راه کلی هم خندید و اتفاقا خیلی شوخی کرد و عین بچه ها ادای حرف زدن در آوردبرخوردش یه جوری بود که من تووی راه برگشت به خونه ترکیبی از تعجب و خوشحالی مح
بعد ماه‌ها اتاقم رو اساسی مرتب کردم(از زیر تختم یه گونی مو جمع کردم و به نظرم وحشتناکه این حجم از ریزش مو:(( )آخرین باری که انقد کامل همه‌چیزو کرده بودم فروردین بود و حالا روزای آخر اردیبهشته. چقد یادگاری پیدا کردم ازش، یه گل خشک شده که بعد دلخوری روز تولدم بهم داده بود. چند تا ورق که یادگاری از بازی‌ کردنای اسم، شهرمون نگه داشتم به علاوه فاکتور چیزایی که تا حالا خوردیم! هیچ نمی‌دونم چه اهمیتی داره یادم بمونه که کی و کجا با هم چی خوردیم. ام
الان جای تنها کسی که نمی‌خوام باشم خودمم.امشب برای اولین بار فکر کردم کاش اصلاً هیچ‌کدوم از این چیزا پیش نمیومد. کاش نمی‌دیدمت اصن، کاش الان اینجا نبودم. کاش همون اول دبیرستان رفته بودم هنرستان و مسیر زندگیم در تک تک جزئیاتش با الان فرق می‌کرد. کاش الان دانشجوی نقاشی بودم و تا سه صبح سیگار می‌کشیدم و درباره‌ی فلسفه ی هنر با دوستام که هر پنجشنبه گروپ سکـ.س میکردیم، گه می‌خوردم:))))))))))))کاش اون جلسه‌ی اول مردادو نمیومدم.کاش جای نون بودم. مطم
.
دلم تنگ شده برای اون روزهایی که وقتی ناراحت بودم منو از ۱۰۰۰ کیلومتر اونطرفتر حس میکردی حالا چند روزه برای دو دقیقه حرف زدن وقت نداری وقتی هم زنگ میزنی میگی فلان پست رو بردار و .با من دعوا نکن من هنوزم فقط به تو وفادارم فقط تو کاش برات مهم بود .
تا حالا خودمو اینقدر صبور ندیده بودم ، صبور شدم یا بی تفاوت .نمیدونم .زندگیم از این به بعد قراره چطور بگذره؟ خدامیدونه .پووووف کاش کسی بود یکم انگیزه میداد ،فاطمه این حرفا بعیده ازت +این فاطمه همون فاطمه ی قبلی نیست-عقلت کجا رفته دختر .آروم باش هیسسسس از پسش برمیای به هر حال چاره ای بیاندیش ± باش
دانلود آهنگ بردیا با استعداد 
Download New Music Bardia – Ba Estedad
دانلود آهنگ جدید بردیا بهادر به نام با استعداد با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و اهنگ : بردیا بهادر    تنظیم : پازل بند
متن آهنگ با استعداد بردیا 
دل تو چرا دیگه بیقراره؟
دل منه که هنوز حس بهت داره
ولی بلیطت واسم سوخت و
دیگه هیچ وقت نمیام، استقبالت
ادامه بده این استمرارت
 
حیف نشه یه موقع این استعدادت؟
بذار برسه به استحظارت؛ که رفتم و ب
از زمانی که متاهل شدم و مستقل این دوگانگی و تضاد روحی پیوسته با من بود دوگانگی و تضاد نه با بار منفی دوگانگی و تضاد به ما هو .اوایل ازدواج گاهی صبح ها که میرفتم خانه پدر و مادرم بعد از  احوال پرسی ، روانه اتاق سابقم میشدم و فوری به خواب میرفتمگیج بودم در خانه ای بودم که تا مدتی پیش محل آرامش و خانه امن من بود اما حالا فقط مات میشدم که اینجا چرا هم  خانه ام هست هم نیستگذشت و حالا که نزدیک سه سال از ازدواج میگذرد خانه اولم بی شک خان
دو سال پیش که آمدند خواستگاری. با وصف هفت سال منتظر بودنم شوک شدم. شوک از نوع بد و بد آمدن. که چرا یکهویی بعد از  آنکه شش ماه رفته بود. بلاک کرده بود و رفته بود. شکسته بودم و رفته بود. یکهو بی مقدمه، بی جبران زنگ زده بود برای خواستگاری؟گریه ام گرفته بود و تا صبح گریه کردم و بچه ها به نظرشان بی معنی بود و طاقچه بالا گذاشتن. ولی من آماده نبودم. از لحاظ عاطفی و روانی. از اینکه همیشه عادت دارم قبل از همه چیز برای همه چیز برنامه ریزی کنم و غافلگیر
سلام سال نو مبارکمیدونم از آخرین دل نوشتم خیلی میگذره. دلم خیلی تنگ شده بود واسه نوشتن ،واسه خوندن وب ها.دیشب دلتنگیم یهو قلمبه شد و اومدم وبلاگ.اومدم یه سر کوچولو زدم و رفتم تا حداقل یکم از دلتنگیم کم بشه.حالا طول میکشه تا برسم به زمان حال همه وبلاگ ها.تقریبا از دوهفته قبل عید پست های نخونده موندددده تا حالا.حالا چی شده فاصله افتاده؟ از اون جایی که من خیلی دلی مینویسم ( بله میدونم دارید تایید میکنید) این چند وقت که ننوشتم حال دلم
تو زیبایی این دنیایی این دنیای پر از ضد حال ها تو خیلی خواستنی هستی الان که اینا را مینویسم چشمام خیسه چقدر سخته که من هیچی ندارم چقدر سخته که شرایطم خوب نیست اما من اصن سختم نیست که دوستم نداری من خیلی خیلی هم راضیم راضیم که توی عمرم انقدر  خوشبخت بودم که تو را دیدم انقدر خوشبخت بودم که دلم پر از حس به تو شد انقدر خوشبخت که طعم  گرفتن دستهات را چشیدم من خیلی خوشبخت بودم که کنار تو شاد بودمکه قلبم برای تو ت
گناهانم را دوست دارم!بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده‌اممی‌دانی چرا؟! آنها واقعی‌ترین انتخاب‌های من هستند!سید علی صالحیو تو، گناهِ زیبای منی؛ گناهِ جذاب و خاص و بی نظیر منی؛ گناهِ روزهای جوانی و شب های تنهاییِ منی. گناهِ پر از انرژی و نشاط و شادابی و شوری، که مرا، این منِ بی جان و خسته را، این منِ ساکن و فرسوده و وابسته را، از تمام آزارهای روزگار ناسازگار فراموشی داد و رساند به مطلقِ حیات، به محضِ زندگی، به رغبتِ بقا!روزها، مفهوم دیگری
من مجرمم و بی تردید شایان مجازاتاما من مجرم نبودم و بی دلیل محکوم شدم ب گناه کسانی که قوی تر بودندمن تبرعه شدم اما با تقدیری آتش گرفتهمن خودم را تا ابد مجازات خواهم کرد ب تاوان گناه ناکردهاما درین آتش خواهم سوزاند همه گرگهایی را که مرا آتش زدندمن همه شان را خواهم کشتچون ـآنها مرا بع قلم قاتل نوشتند و  مرا مجازات کردندمن نور بودم اما به گناه آنان شب شدممن دیگر زنده نخواهم شد و خواهم مرد اما در این حین نمیگذارم کسانی که مرابه این حیولا تبدیل
امروز صبح با بچه های خیریه دلخند بیمارستان مفید بودیم بخش ریه.وقتی بچه بودم زیاد میرفتیم بیمارستان مسیح دانشوری( متخصص ریه ) آره خب آسم و این صحبتا اما گذشت رفع شد بدترین خاطره ای که از اون دوران داشتم راه رفتن تو بخش بود و صدای سرفه و گریه بچه های همسن خودم. حاضر بودم تلخ ترین داروها رو بخورم اما اونجا نباشم. خوب یادمه که اون موقع هم باخودم فک میکردم کاشکی یه بار یکی برای شادی این بچه ها یه کاری بکنه چونکه میدونستم وقتی حواست پرت بشه سرفه ها
شاید یکی از هیجان انگیزترین و شیرین ترین تجربیات، واقعی کردن دوستان مجازیِ قدیمی باشه!دوستانی که ساالها از جنس آیدی و کلمات بودند اما حالا قابل لمس هستند . چقدر خوشحال شدم از دیدنت رفیق!:) رفیق مجازیِ هفت سا له! چقدر هدیه های باسلیقه و قشنگت رو دوست دارم. عاشق بوی ادکلنه شدم. فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی!:))))سه هیچ  به نفع تو! مدیونم کردیولی خدایی مخم بدجوری مشغول شده که آخه من یکی دقیقا مثل تو رو قبلن دیده بودم. از نزدیک. مطمئنم! اصلا ر
بالاخره پشت بوم دانشکده رو فتح کردم! شیش طبقه ساختمونه و حقیقتا ارتفاع وسوسه‌برانگیزیه. درش قفل بود ولی دو تا پنجره دو طرف در بود که تونستم بازشون کنم و بیام بالا! خیلی وقت بود این پشت بوم رو مخم بود و به فتح کردنش فکر میکردم ولی خب همیشه درهای بالا قفل بودن. حتی یه مدتی به این فکر میکردم که کلیدای نگهبانارو یه جوری کش برم و از روشون بسازم بعدم بذارم سر جاشون! ولی این ایده در حد همون تئوری موند و هیچوقت عملی نشد. بالاخره امروز خیلی خیلی اتفاقی و
یه  زمانی  فواره  نشین بودم حالا که  فواره  نشین  نیستم  و  به  خواری .  پستی  و یه  موجود بی  ارزش در  جهانم پس  می  خوابم تا خوابهای  قشنگ  ببینم خدایا چه بودم چی شدم؟ باز هم راضی هستم به رضای تو چون دنیا از نظر من واقعی نیست همه چیز رو  خواب و  خیال می بینم  تنها چیزی که در  زندگی  به  ان  دلم  خوشه و  روزها را سپری می کنم فقط  خواب هست  بله  خواب راحت دارم  چون بی  خیال&
.
من مومنم به کلمه‌هام، به مرگی که بعد از نوشتن بهشون میدم. گفته بودی بذار یادت بمونه کِی می‌نویسی، نوشتن جوونه زدنه. گفته بودم یادم می‌مونه و همه کلمه‌هایی که نوشته بودم و ننوشته بودم، لبخند زدن. می‌بینی؟ حتی لبخند کلمه‌ست. نگاه کلمه‌ست. دستامون داره کلمه میشه عین یه باور که سرجاش مونده و تغییری نکرده. گفتم من ناامید نیستم از نوشتن، از صداقت هم. گفتم گاهی خودمو می‌خونم. آروم، سخت، عجیب _ آوات
در حال حاضر وزن کاذب 1 و 400چون زیادی عصبی بودم و خوردم ولی فکر کنم 116 و 400 واقعی باشهاز شنبه 24 فروردین تا 11 ماه وقت دارم 15 الی 20 کیلو وزنم و کم کنم به امید خداقول هایی که به خودم می خوام بدم اینه که کم خوری کنم و پیلاتس برم مرتب یا وقتی پیلاتس می رم سوال کنم ببینم رژیم می دنیزلی فکر کنم کم خوری بهتره .حالا میام اعلام می کنم.به زودی
بچه که بودم هر موقع تخمه آفتابگردون می شکستم در خلالش به سرم می زد یه عالمه تخمه بشکنم و مغزاش رو جمع کنم و یه دفعه همه مغزا رو با هم بخورم! اوج لذت بود این کار برام.حالا هم انگار از سرم نیفتاده این عادت و یه دفعه یه تعداد زیادی پست وبلاگ می خونم یا توی اینستاگرام یه عالمه عکس رو یه جا می بینم بیشتر بهم مزه میده تا دونه دونه اش.
سلام ‌.امروز هجدهم خرداد و زمان به سرعتی که فکرش رو هم نمیتونم بکنم گذشت، منتظر خبر پسر عمه ام که قراره برام نوبت سونو بگیره و ساعتش رو بهم خبر بده.حالمون خوبه به لطف خدا و خودمونم داریم با این زندگی راه میایم، یه خرده فعالیتم کمتر شده و نگران اضافه وزن احتمالی هستم ۶۳ کیلو و نیم بودم دیروز :)) حالا ببینم این سه ماه باقیمونده رو چه میکنیم .وای چقد من خوابم میااااد
من چه تلخم این روزها و چه اندازه قلبم غمگین و سنگین استبه وقتِ تابستانِ سنۀ دو هزارو نوزده میلادی و بیست و چهار روز گذشته از سال نوهوا خنک ،آسمان بارانی ،کمرِ گرما شکسته شده (حالا شاید هم موقت)در حال خوردن ناهار و چشم دوختن به آسمان و دیدن اولین شاهین در این حوالی !پیش تر شاهینی ندیده بودم در این نزدیکی ، با دیدنش دلم رفت پیش خرگوشها و اردکهای بیشه پایین
چرا من میلیاردر نشدم ؟ نامهربونی نمیخواهی بدونی که آب از سر گذشته  ساده بودم؟ بی عقل بودم کو3خول بودم اوسکول و عقب مونده بودم؟ فکرهام علط بود؟ بازار جای رشد نداشت از همه  مهمتر  تنبل و خواب آلود بودم؟ مثلا همین ماشین اگر 3 تا خریده بودم  الان مثل همسایه مون پولم 3  برابر میشد  اون 10 تا خرید 500 میلیون وقتی  همه رو  فروخت  میلیاردر شد و دوباره رفت خرید.زرنگ نبودم کسب و کارم اشتباه بود یک شبه میخواستم ثروتمند بشم؟ فرصت مناس
چگونه پولم در کمترین زمان 4 برابر شد؟ ساندرو را 40 میلیون خریدم همیشه دوست داشتم  ثروتمند بشم و مثل  پولدارها زندگی  کنم ولی هر کاری  می کردم نمی توانستم پیشرفت کنم وقتی یکنفر پولدار و قروتمند را می  دیدم  به  خودم  می گفتم مگه من چی  از این  کمتر  دارم اون  راحت می تونه مسافرت خارجی بره و راحت خرید می  کنه و آه و ناله از گرانی گوشت پیاز یا هر چیزی که گران میشه  نمی  کنه بهترین خانه و  ماشین را داره تا اینکه ن
متن دکلمه : نگفته بودم ؟
نگفته بودم دنیا بی رحم تر از آن است
که تو دوست داشتن را از امروز به فردا عقب بی اندازی ؟
نگفته بودم قدر بودن هایمان را بدانیم! ؟
گاه.زوفا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
حالا که من تصمیم گرفته بودم زود به زود بیام بنویسم و سوژه پشت سوژه ردیف شده بود، نت لپ تاپم غمزه میومد برام :| باری مدت ها بود تصمیم داشتم یه رمان کلاسیک خارجی حجیم بخونم. توی کتابخونه بنیاد هی چشم چشم می کردم یه چیز درست و درمون دستم رو بگیره. تا عاقبت یکی یافتم. عنوانش رو خوندم و نشونش کردم (انگار نامزدمه!) که وقتی سرم خلوت شد بیام امانت بگیرمش. چند روز پیش رفتم تا بالاخره بگیرمش. قشنگ و دقیقا به نیت تایم سایر داشتم می رفتم که وقتی رسیدم جلوی قفس
تولد بود. شب قبلش فکر کرده بودم من تازه آنجا بوده‌ام و لابد نسبت به بقیهٔ کسانى که مدت‌هاست دلشان آنجاست و خودشان نبوده‌اند حق بیشتر که هیچ، کمتر حق دلتنگى دارم. اما دلتنگ بودم، هفتهٔ پیشش خواب آنجا را دیده بودم و حالا تولد بود و تصاویر و بدتر از همه خودم که دلتنگى در یک غروب چهارشنبه، ناگهانى و بى‌رحم هجوم آورده بود. عصرش گل‌هاى خانه را سر و سامان داده بودم، باغبانى کردم، خاک گلدان‌ها را عوض کردم و به چهارشنبه، به تولد، به دلتنگى بى‌توجه
بهش گفته بودم میخواهم تا قبل از رفتنت ببینمت .گفت باشه عصر بیا خونمون.کلی حرفهای خوب آماده کرده بودم. جدا از بحث بشقاب و لباس و قابلمه و خشکبار و سبزی خشک و چمدان وقتی رسیدم دیدم سه نفر دیگر هم هستند. خواهرش ، مادرش و خاله کوچکش.چیزی نگفتم. با خودم فکر کردم خب حداقل به من خبر می داد که همه هستند. خاله کوچکش همبازی کودکی  و دوست سالهای اخیر من بود اما  تا من را با امیر و زهرا دید جملات تند و تهاجمی شروع کرد که نفهمیدم برای چیست.  من عین اح
کلا از اول صبح عصبانی بودم و توانایی گیر دادن به ترک روی دیوار  رو هم داشتم. اخرشم با بدترین شکل ممکن از بچه ها جدا شدم. اصلا دوست ندارم بچه ها با ناراحتی بخوابن اما امشب خودم علت ناراحتیشون بودم :(((  فکر کنم بازم دچار فقر اهن شدم و لامصب این قرصای اهنم رو پیدا نمی کنم که بخورم :((((
دیشب تا سه شب مهمانی بودمخوش گذشتو تا یازده خواب بودم و یه صبحانه ابتکاری درست کردم و خوردم و بعدشم کارواش و بعدشم مراسم سالگرد ختم یکی از آشناها و ناهار هم تدارک دیده بودند.الانم چای دم کرده و منتظر تساوی فوتبال استقلال سپاهانم !
از بچگی استعداد عجیبی تو همذات‌پنداری با تمام آدمای غمگین توی آهنگ ها فیلم ها و داستان ها داشتم. خوب بلد بودم خودمو بذارم جاشون تا جنس غمشون رو درک کنم، اندازه‌ی غصه‌شون رو بفهمم و احساسشون رو حس کنم.مثلا وقتی ۹ ساله بودم و به خاطر اپاندیس دو هفته‌ای مونده بودم خونه، برای اولین بار آهنگ محال شادمهر رو شنیدم. یه جوری بود که نفسم میگرفت موقع گوش دادنش. حس عجیبی داشت برام. بی‌نهایت تلخ و غم‌انگیز بود. و بی‌نهایت این حجم تلخی رو درک میکردم. خی
میشه اینطور فکر کرد که تو آماده پذیرفتن مسئولیت نیستی؟که یهو به خودت اومدی که داری عهدی میبندی که خواهی شکست؟که وحشت زده شدی و فرار؟میشه گفت که تو هیچوقت قصدی نداشتی؟که فقط "یه دوست داشتن"  داشتی؟ و همین؟میشه گفت که چَنان پافشاری کردن های تو اونهمه سال،صرفن بخاطر این بود که میدونستی من پای موندن ندارم،از نبودن من خیالت راحت بود،و دوست داشتن موجودیتی که نیست راحته،صرفا فکر دوست داشتن موجودیتی که نیست، راحته.و میشه تقصیر هارو اند
باورم نمیشه؛ آدمی که قرار بود چن روز دیگه باهاش برم زیر یه سقف، حالا واسم تبدیل به کابوس شده. دیشب خواب دیدم مامانم باهاشون آشتی کرده بدون م با من، منم عصبانی شده بودم و میگفتم نمیخوامش.واقعا از لحاظ روحی داغونم. حس میکنم یکی قلبمو گرفته تو مشتش و اونو فشار میده، یکی هم با دستاش گلومو فشار میده 
یه فیلم خوب دیدمخیلی گریه کردمچرا قبول نکرد زنده بمونه چرااااون جملشو دوس داشتم که گفت اگه تو سالم بودی اصلا به من نگاه نمیکردی من دختری بودم در حال سرو قهوه و چایی و تو حواست به دخترای بلوند با پاهای کشیده و جذاب بودگفت اره واقعا بی شعور بودم 
قبل ترها، پنجشنبه ها رو دوست داشتم.شب ها در تب و تاب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن نبودم، زمان برای خودم بود ،هر جوری که دلم میخواست میگذروندممدتی ه که بخاطر دختری، پنجشنبه ها رو تعطیلم .هیچ کس مثل یه کارمند لذت تعطیلی پنجشنبه ها رو نمیتونه درک کنه.قبل ترها مدام درگیر حسنا بودم.حالا که از آب و گل درومده ،یکم وقتم آزادتر شده. حالا چهارشنبه ها،یه دست اساسی به خونه میکشم، لباسشویی میچرخه و میشوره و خشک میکنه ، همه جای خونه برق میزنه  و م
دیروز میانترم زبان داشتیم و بعدش با گلناز رفتیم کافه. حدودای ساعت 10 یا بیشتر بود که رسیدم خونه. صبح طبق برنامه قبلی رفتم واسه وداع. دوباره همه میخواستن منصرفم کنن. حرفها و تحلیل هایی که در رابطه با تصمیم من رد و بدل شده بود واقعا جالب بودن. پسر بزرگه صمیمانه همراهیم کرد و زحمت امضا گرفتن هم افتاد گردن پسر کوچیکه. بچه ها اومدن پیشم و خیلی محبت کردن. یکی از آقایون اشکش دراومد و شرمنده شدم. همشون معرفت به خرج دادن جز کسی که براش معرفت به خرج داده بو
همین الان می‌خوامیه روز مامانم اومد خونه، گفت زود باش. پرسیدم چی رو؟ گفت سورپرایزه! مبل‌ها و فرش و میز ناهارخوری و کلاً دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدن. هول شد از خوشحالی. گفت چشماتو ببند. چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در. در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن. چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکی، همونی که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود. حالا نمی‌دونم همون بود یا نه. اما همونی بود کهد
وقتی حتی اکثر اوقات بهش فکر هم نمیکنم.وقتی اینقدر تلاش کردم فراموش کنموقتی سعی کردم تمام دردایی که کشیدم یادم برهچرا بعد از اینهمه وقت میاد تو خوابم؟ :(چرا منو بهم میریزه.حالم خوب نیست. چرا چند روزه باید بی دلیل خوابشو ببینم؟این خوابا چی میخواد بهم بگه؟چرا انقدر این خوابا پیچیدست؟چرا تو همه ی خوابا میخواد یه چیزی بهم بده؟خدایا چقدر سوال تو ذهنمه.دیگه نتونستم سکوت کنم.این شرایطو دوست ندارمحالم داره میشه مثل پنج سال پیشم.همون
اگر به جای ادامه تحصیل میرفتم دنبال یک حرفه الان موفق بودم اگر به جای رشته ریاضی رفته بودم تجربی الان موفق بودم. اگر توی دانشگاه معدلمو بالا نگه میداشتم و در رشته خودم تاپ بودم الان میتونستم ویزای تحصیلی بگیرم و در نتیجه موفق بودم. اگر از لحظه فارغ التحصیلی میچسبیدم به یک کاری الان موفق بودم.
اما مگر معنی موفقیت چیست؟ به نظر من موفقیت در زندگی یک چیز نسبی است و با رضایت درونی ارتباط مستقیم دارد چه بسا اگر الان هر کدام از این موفقیت ها را ک
امروز از وقتی اومدم خونه خیلی حالم بد شد با اینکه روزه نگرفته بودم امروزو ولی داااااغاااان بودما سرگیجه،درد قفسه سینه،پرش انگشت دست،تشنگی و گشنگی ! اومدم خونه ناهار و چایی نبات خوردم کلی عصبی بودم مامانم فکر کرد اتفاقی افتاده چندبار علتش پرسید ولی خب بی دلیلللل عصبی بودم و ظرفهای کثیف که میدیدم عصبانی تر میشدم :/دست مامان باز کردیم دوباره بستیم آتلشو هنوز ورم داشت و درد میکرد :(و من یک قرص خوردم (اسمش نمیگم چون ممکنه کسی خودسرانه مصرف کنه
بیرون بودم و همش دماغم میخارید. هر کاری هم می کردم خارشش متوقف نمی شد. دستمال لول می کردم توش.‌.ضربه میزدم‌انگار نه انگار!چند لحظه پیش که به خانه رسیدم با انگشت کوچیکه تا نزدیک های چشمم پیش رفتم و شی خارجی رو استخراج کردم.چی بود حالا؟؟یه مورچه :|||خیلی نرم داشتم سمت سرنوشت نمرود پیش میرفتم که مف نجاتم داد خفه ش کرد این مرتیکه ی قاتلِ عوضی رو :/البته چون النظافت من الایمانه اول دستام شستم بعد پست نوشتم :)))
.
از چی بگم؟ از کدوم قسمت  این تراژدی؟ از اون جایی که دکتر پشت تلفن مثل ابر بهاری اشک میریخت و با هر قطره اشکش من بودم که فرو میریختم، از اونجایی که بهش گفتم پدر تو هم دختر داره و اگر یه لحظه به این فکر میکرد شاید برای دختر خودش هم روزی جدایی اتفاق میفته این حرفو نمیزد و بعد انقدر دلشکسته و دلگیر بودم که مجبور شدم تلفن رو قطع کنم تا صدای هق هقم رو نشنوه، از اینکه دکتر بهم گفت بعد از حرفهای پدرش دیگه خودش رو هم نمیشناسه حتی، از اینکه وسط هق هق گری
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها