محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

_چه زیاد شده فاصلمون _غرورمون عشق گرفته ازمون _یعنی هنوز عاشقمی یا عوض شد _میخوام بپرسم نمیچرخه زبون _چ روزایی ک خوب بودی بام _حرفای قشنگی میگفتی برام _ هنوز همون دوس دارمات رو قولشه _هستی روی حرفی ک گفتی برامgo

 دانلود آهنگ چه زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمون دانلود اهنگ چه زیبا شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفتی ازمون به نام غرورDownload New Mp3 Music Ziba Rahimi – Ghororمتن آهنگ غرور زیبا رحیمیچه زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمونیعنی هنوز عاشقمي يا عوض شدی میخوام بپرسم نميچرخه زبونچه روزايي که خوب بودي باهام حرفای قشنگي ميگفتي برامهنوز همون دوست دارم روی قولشه ، هستی رو حرفي که گفتي برامدانلود آهنگ چه زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ا
دانلود آهنگ چه زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمون
دانلود آهنگ زیبا رحیمی به نام چه زياد شده فاصلمون
Danlod Ahang Ziba Rahimi – goroor
 
 
متن ترانه غرور از زیبا رحیمی
چه زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمون
یعنی هنوز عاشقمي يا عوض شدی میخوام بپرسم نميچرخه زبون
چه روزايي که خوب بودي باهام حرفای قشنگي ميگفتي برام
هنوز همون دوست دارم روی قولشه هستی رو حرفي که گفتي برام
 
منو ببینی میفهمی غم توی چهرمو
همیشه سکوت تو دق میده آد
از دست درمانگر قبلیم عصبانیم. من از سال دوم تا سال پنجم کارشناسی، به جز تو تعطیلات تابستون، باهاش در ارتباط بودم. امروز حدود یک ساعت پیش از خواب بیدار شدم، و از وقتی از خواب بیدار شدم این فکر افتاده تو سرم که چرا درمانگر قبلیم هیچ کاری برام نکرد. تا حالا بهش این طوری فکر نکرده بودم؛ همیشه فکر می کردم صرفن مشکل از منه که اون نتونست برام کار خاصی بکنه. ولی حالا، در عین پذیرفتن شرایط خودم، فکر می کنم اونم کارش روُ خوب بلد نبود و تأثیر مثبتی روی من
 دانلوداهنگ چه زیبا شده فاصلمون غرورمون عشقموگرفت ازمون (زیبا رحیمی) با کیفیت 320 با متن دانلود اهنگ عاشقونه باز صدا کن اسممو هر جمعی نشستی بگو دوس دارم عشقمو : دانلود آهنگ جدید پرستو شیرین با لینک مستقیم. عاشقونه با صدا کن اسممو توی هر جمعی .لینک دانلوددانلود اهنگ چ زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمون - بی آر بلاگ دانلود اهنگ چ زياد شده فاصلمون غرورمون عشقو گرفت ازمون . دانلود آهنگ زیبا رحیمی غرور · چه زياد شده فاصلمون غرورمون عش
آخه با چشای خوابالو امدم تو رختخواب ولی هنوز خوابم نبرده .همیشه قرارمون رو کافه میذاریم دقیقا همون محل کار فرد مورد نظر دوس دارم برم اونجا تا برام عادی بشه که دیگه چیزی نمونده و خیلی وقته که تموم شده .دیگه برام هیچی مهم نیس اینکه بمونه اینکه بره اینکه بخواد کسیو جایگزینم کنه هیچـــــی برام مهم نیست ! دیگه تموم شـد.
من زیر قولم نزدم.ولی حق داشتم قبل از اینکه زیر همه چی بزنی برام توضیح بدی .تو گفتي سرم از خدای خواهد که به پایت اندر افتد من گفتم عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی .بعد پانزده سالو ده ماه هنوزم داغ جداییت تازه اس هنوز به اندازه اون موقع عذابم میده هنوز دلیل اشک هایه گاهو بیگاهمه چه خوبه که اینجا رو هیچکس نمی خونه.
سلام .از برج 8 دارم میرم یه جایی که با دستگاه لیزر CO2 برش و حک میزنه ،به استخدامی و معلمی هم هنوز فکر میکنم و از یه طرفی هم به مهندسی و طراحی.فعلاً شاگردیه ولی واقعا برام زوره .آخه شاگردیبرا من تو 28 سالگی با لیسانس و رتبه یک دانشگاه بودن .با این هدف رفتم که سال دیگه وام بگیرم و خوداشتغالی راه بندازمبرام دعا کنید
امشب چهار شنبه سوریه 97 و من باز هم از تنهایی نالانم. عجیبه برام که هر سال اسفند یه نحسیه خاصیو برام دارهعجیبه ک اسفند برام اتفاقای تلخ میفته و من تنها میشم. يادم مياد اسفند 94 ک سر یه موضوع چقدر ناراحت بودم دم عیدی حالم بد گرفته بود حالا بماند که 94 به قبل رو يادم نمياد. دقیقا شاید همه ی تو از همون اسفند 94 شروع شد شب عیدی باز اومدی تو زندگیم ک دیگ بدش اون من بودم ک سخت رو تو زووم کردم.چقدر دوست داشتم امسال عیدو با هم بوديم ولی تو هیچوقت نمیخوای چ
این روزا فقط دلم تنگهدلم تنگه وقتایی ک بابام واس دوچرخم بوق میخرید .وقتایی ک برام بستنی میگرف میومد خونه .وقتایی ک فقط میخندید .وقتایی ک برام سیب پوس میکند راستی امشب دوباره برام سیب پوس کند فکرشو نمیکردم انقدر دل تنگ سیب پوس کنداش بشم و انقد خر ذوق ازینک با سیب اومد تو اتاقم.دلم تنگه وقتایی ک با س میرفتیم ارتفاع چقدر دلم تنگه واس اون پنجشنبه جمعه های بهاری ک از دلتنگی و ذوق دیدن همدیگه هفترو با هم میشمردیم. این روزا دقیقا بوی همون روزا ر
علويان: سیمرغ هنوز هم برام تازگی دارد / علیرضا علويان که برای فیلم های به وقت شام و مغزهای کوچک زنگ زده برنده سیمرغ بهترین صداگذاری شد در گفتگوی اختصاصی با ک.شهریور کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سريال و دانلود آهنگ میباشد.
اول فروردین 98رفته بود اعتکاف ولی به من چیزی نگفت خودم حدس زدم و درست بود چون دروغ نمی گه.برام این شعر رو فرستاد و من کلی حال کردم. گويا یه روزی که در مورد غم حرف می زدیم می خواسته اینو برام بفرسته. اها هفته پیش که داشتم می رفتم تهران بحث بارون شد و گفتم عاشق بارونم و اونم گفت منم و بعد گفت غم قشنگي توش هست و من گفتم نه برام نشاط و تازه شدنه و اون موقع انگار می خواست برام بفرسته که گوشیش مشکل پیدا کرده بوده و حالا در حالی که معتکف بود برام فرستاد و گ
بعد ماه‌ها اتاقم رو اساسی مرتب کردم(از زیر تختم یه گونی مو جمع کردم و به نظرم وحشتناکه این حجم از ریزش مو:(( )آخرین باری که انقد کامل همه‌چیزو کرده بودم فروردین بود و حالا روزای آخر اردیبهشته. چقد يادگاری پیدا کردم ازش، یه گل خشک شده که بعد دلخوری روز تولدم بهم داده بود. چند تا ورق که يادگاری از بازی‌ کردنای اسم، شهرمون نگه داشتم به علاوه فاکتور چیزایی که تا حالا خوردیم! هیچ نمی‌دونم چه اهمیتی داره يادم بمونه که کی و کجا با هم چی خوردیم. ام
دروغ میگم،هر بار که میگم تو رو يادم رفته و بعد شیش هفت ماه نبودت عادی شده و مهم نیست برام که نیستی دروغ میگم.من هنوز دلم واسه حرف زدن باهات پر میزنه.من هنوز باورم نشده نیستی، یعنی نمی خوام هم باور کنم نیستی.دلم می خواد فکر کنم هنوز تهرانی،دلم می خواد باور کنم تو دريای تهران گم شدی.می دونی اون روز که مادربزرگم آوردم قبرستون چرا نزدیک اون قبر کوفتی نشدم؟چون میگن آخرِ "تو" همون قبره.نمی خوام پايانِ تو رو ببینم و باور کنم.تو هنوز تو ذهن من ز
مامانم همبازی خوبی بود حتی بهتر از خواهر بزرگه تو بچگی که خاله بازی و لگو بازی بزرگتر هم که شدم یه قل دو قل و دبرنا و تخته و ورق و اسم فامیل بازی می کردیم انشاهام را همیشه خواهرم می نوشت و یه روز که شیف عصر بودم و خواهرم مدرسه بود يادم افتاد انشا ننوشتم و مامانم برام نوشت يادم نیست چی بود ولی درباره چوپان دروغگو بود و اینقدر ا اون انشا کیف کردم که هنوز لحظه خوندش يادم موندهیه دوره هم علاقمند به رمان های تاریخی شده بوديم و مامانم کتابهایی ک
هوا هر دفعه که بارون بشه جای خالیتو هی به رخ میکشهدلم میشکنه میگم حقشه یکم بوی عطر برام کافیه که دیوونه شم باز بپرسم کیهخرابت شدن واسم عادیه چه دل خونیه حالم خراب تر از اونکه بدونیهچه دله خونیه اونی که داره میگذره جوونیهکجا تو گم شدی کجا نشونیه تو حالی که باید عشق برسونیهچه دل خونیه داره بارون مياد چه آسمونیه چیزایی که میگی به چه زبونیهصدای یه در صدامو برید دلم واسه تو بدجوری پر کشیدکدوم جاده بود به تو میرسید هوا ابریه چشام خیس و نمیه جوری آ
روز واز اون بدتر شب دلگیری بود برامدلم خیلی گرفته .خیلی.هیچکس توی دنيام نیست.هر جقدر به عید نزدیک میشیم .بیشتر استرس دارم و دلم‌گرفته تر میشه.هیچ دلخوشی و دلگرمیی نیست.هیشکی دوروبرمون نیست.تنهای تنهاییمتنهاترم نیشم چون همون دوستای اندکمم نیستنخدايا الان یه قطره اشک چکید از چشمم.و راه باز شد برتی باقی قطرات .خدا  صدامو میشنوی؟ .روزای خوش تر هم برام بيار.خوش تر.بهترخواهش میکنم.خواهش میکنم.خواهش میکنم خدااااااا
هفته چهارمه که میرم سر کار یه مقدار استرسم کم شده و بهتر شدم اما چشمتون روزبد نبینه هفته  پیش یه سرمایی خوردم که حسابی منو زمین زد . هی اومد خوب بشه دوباره بد شد هی اومد خوب بشه بدتر شد . دیگه آخر هفته رو به استراحت نسبی گذروندم و کارهایی که خیلی واجب نبود رو انجام ندادم تا یه کم جون گرفتم . خوبیش این بود که باید یه کتاب میخوندم و همونطور که تو تخت بودم و تشکچه برقی هم زیر پام روشن بود لپ تاپ روی پام بود و داشتم کتاب رو میخوندم . من که همیشه عا
خیلی چیزا از دست دادمفرصتایی که دوست داشتم با آدمایی که میخوام سپری کنمخواب میدیدم همه تو خونمونن همه ناراحتن و از یه دری حرف میزنن بعد من طبق عادت همیشگیم رفتم تو پاگرد پله ها تو حياط و کوچه رو نگاه کنم یهویی یکیو تو حياط دیدم دلم ریخت پایین هی خیره خیره نگاه کردم خدايا چقدر شبیه بابابزرگ بود ده سال جوون تر از وقتی که مرددویدم تو حياط" تورو خدا نرو تو رو خدا."میدویدم و تموم نمیشد فاصله ای که بینمون بودمیدویدممیدویدممیدویدمواستاد
قبلا تر ها يادمه فکر می کردم دنيای جدید کتابایی که نخوندم انگیزه ایه واسه زنده بودنبه خودم می گفتم : میم تا وقتی که این کتابا هستن چرا زندگی نکنی ؟الان بعد از مدت ها خواستم کتاب بخونم . هنوز یه صفحه نشده حوصلم سر رفت . نه این که اون کتاب حوصله سر بر باشه چون دوسه تا کتابو امتحان کردم و همین بود که بودوحشتناک تر از همه چیز برام اینه که علاقه مو به چیزایی که یه روز دوست داشتم از دست بدمچیزی که همش دارم تجربه ش می کنمحالمو روز به روز بد تر می کنه
سال کم کم داره تموم میشه و من تو شیش ماه دوم سال سه بار کار عوض کردم!یه زمان خیلی برام مهم بود و اینجور موقع ها کلی ناراحت میشدم اما انگار دیگه برام مهم نیست،راستش هیچی دیگه برام مهم نیست.شاید از کمبود انگیزه باشه و شایدم از چیز دیگه اما بدجور خودمو زدم به کوچه علی چپ .یه وقتایی اصلا تو این دنيا نیستمدیگه خیلی چیزا برام بی معنی شده،خیلی کمتر به گذشته فکر میکنم و بدتر ازهمه اینه که اصلا به اینده فکر نمیکنم.اینده برام خیلی مبهمه.
دانلود آهنگ جدید اگه بازم بيای از رضا شیری با بهترین کیفیت + پخش آنلاینآخه شده قفس دنيا برام من هنوز همون ورام پرسه میزنم با يادتآخه دیوونه دیگه جز تو کی میتونه که عاشق کنه دنبال تو دارم ميام پلی پيادهReza Shiri – Age Bazam Biayدانلود آهنگ رضا شیری به نام اگه بازم بيای با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸متن و ترانه آهنگ اگه بازم بيای – رضا شیرياگه بازم بيای قول میدم تموم شهرو از صدای خندمون خسته کنماگه بازم بخوای قسم میخورم مثل قدیم باز تورو وا
هانس رو تو کافه تريا دیدم دیروز. نشسته بود یه گوشه ی خلوت و یه غذای رامن مانندی می خورد. تعجب کردم چون می دونستم کامپیوتر می خونه و پردیسشون بالای کوهه نه بغل بیمارستان. نرفتم پیشش برای سلام احوال پرسی و اینکه بپرسم اینجا چی کار میکنه. برای همین هنوز برام یه رازه. رفتم یه گوشه نشستم و غذام رو تنهایی خوردم و گاها دید می زدم ببینم هانس چی کار می کنه. منو ندید و رفت. يادم افتاد به اولین باری که هم رو دیدیم. روزی که جلسه ی راهنمایی تو دانشکده ی زبان دا
/**/
/**/



,
, دانلود mp3 اهنگ غرورمون عشقو گرفت ازمون
, کلیپ با اهنگ غرورمون عشقو گرفت ازمون
, دانلود mp3 آهنگ چه زياد شده فاصله مون با صدای زن
, دانلود mp3 اهنگ چه زياد شده فاصله مون
, دانلود mp3 آهنگ چه زياد شده فاصلمون ریمیکس
, دانلود mp3 اهنگ چه زياد شده فاصلمون با کیفیت 320
, دانلود mp3 اهنگ زیبا رحیمی چرا زنگ نزد از گوشیش
, اهنگ چه زياد شده فاصله مون ریمیکس
, دانلوداهنگ چه زيادشده فاصلمون غرورمون عشقوگرفت ازمون



9966
هوشنگ ابتهاج :
شکسته وارم و دارم دلی درست هنوز وفا نگر که دلم پای بست توست هنوز به هیچ جام دگر نیست حاجتِ ای ساقی که مستِ مستم از آن جرعه ی نخست هنوزچنین نشسته به خاکم مبین که در طلبتسمندِ همت ما چابک است و چست هنوز  به آبِ عشق توان شست پاک دست از جان چه عاشق است که دست از جهان نشست هنوز  ز کار دیده و دل سایه بر مدار امید  گلی اگرچه ازین اشک و خون نرست هنوز#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
در  شرایط حال حاضر که تحریم و گرانی و سیل و هزار جور کوفت و زهرمار دیگر باعث شده اسم ایران در قعر لیست کشورهای فلک زده واقع بشه، به عنوان یک شهروند ایرانی شاید هنوزم بعضی چیزا برام مایه دلخوشی باشه . فارغ از امید به آینده و  بهتر شدن اوضاع،  بعضی کارهای دیگر هنوز برام مایه دلگرمی است.  ادامه به خواندن کتاب‌های مورد علاقه ام مادامی که هنوز زنده ام و دارم نفس میکشم یکی از این دلگرمياست. بعد از آن دیدن دوستان و عزیزانی که باعث میشن حال آ
این روزا خیلی سرم شلوغه و دارم  روی پروپوزالم کار میکنم. حقوقم بعد یه ماه هنوز به حسابم ریخته نشده و نمیدونم اینا دوباره چکار اداری رو احتمالا به وقفه انداختن! اینجا حقوق ها دو هفته یک بار به حسابمونه و من الان ۴ هفتس که حقوق ندارم! به منشی دپارتمان ایمیل زدم یه هفته پیش و جوابمو نداده انقدر سرم شلوغ بوده که وقت نکردم برم دفترش ! بش که فکر میکنم عصبانی میشم بعد دوباره سعی میکنم خودمو آروم کنم. سرما خوردم و بخاطر حقوقمم ناراحتم. اما گل جدید خر
از اتاقت هنوز دارم میشنوم صدای تو رو
کی می تونه برام تو قلبم بگیره جای تو رو
عطرت پیچیده همه جای خونه ببین شدم دیوونه
عکسای تو اینجاست هنوز یه علاقه ی خاص.تی تی کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سريال و دانلود آهنگ میباشد
امروز بیشتر از همیشه به این نتیجه رسیدم که این وبلاگ رو هیچوقت نشان موفرفری ندم. و اینجا رو برای خودم نگه دارم. امروز بزرگترین اشتباهی که می تونستم مرتکب شدم و داستان موفرفری رو برای یک موفرفری تعریف کردم. می تونم بشینم و با خودم هزار تا فکر کنم که اون چی ها در موردمم، فکر کرد؟اما خوب چه اهمیتی داره  مهم این هست که حس کردم که بازم باید همون تبسمی باشم نیمه شب، کنار آتیش نشسته و داره ساز میزنه. :)امروز بعد مدتها پستهای وبلاگم رو خوندم
پنجشنبه صبح ساعت کلاس رو اعلام کرد ولی نزدیکای ظهر پيام داد که حال پدرش خیلی بده و باید بره شهرستان.من به خاطر هنرجوم رفتم اموزشگاه ولی واقعا فضا برام غریب بود. از شلوغی همیشگی خبری نبود و کسی جز محسن نبود. از محسن پرسیدم که از خودش و پدرش خبر داره که گفت نه هنوز بهش زنگ نزده. شبش به فدایی پيام دادم و احوال پرسیدم. گفتم اون حتما خبر داره و خبر هم داشت. راستش می ترسیدم از خودش بپرسم و دور از جون طوری شده باشه.فدایی گفت بهتر هستن.اما فرداش ب
سالها بود با این روز و این مفهوم بیگانه بودم، هرچند هنوز هم فکر میکنم هر روزی که عاشق باشم و عاشقی کنم روز عشقه و نباید روز خاصی رو برای عشق در نظر گرفت، پنجشنبه ولی خب خیلی متفاوت بود برام، دسته گلی که برام گرفته بود رو خیلی دوست داشتم، کادوهام رو هم همینطور، اما مهمتر از همه ی اینها حس و حال هر دومون بود، مخصوصا وقتی دست در دست هم رفتیم حلقه دیدیم، البته من نظرم عوض نشد و همچنان معتقدم همون که خودم تنهایی رفتم دیدم و پسندیدم عالیهههه***جمعه ت
يادمه کیهان بچه ها ، سه شنبه ها چاپ میشد و چهارشنبه ها می رسید به شهرمون.بابا همیشه چهارشنبه ها برام کیهان میخرید و در عرض همون یکی دو روز اول ، ته توی مجله رو درمی آوردم.يادمه یه بار که رفته بوديم کیهان بخریم ، فروشنده هه گفت تموم کردیم.آدم اصن ته دلش یه طوری میشد با این حرف.حتی همین الان هم که دارم مینویسم ، یه طور عجیب و غریبی دلم قیلی ویلی میره از این فکر.فکر این که آدم یه هفته آزگار منتظر باشه واسه یه مجله ای ، بعد ببینه باید کلا خيال ای
حجم عظیم دروغ هایی که تو این چند روزه از دو يا سه نفر شنیدم غیرعادی بوده! من همیشه یک فرد بسيار خوشبین و بسيار خوش باور هستم، یعنی دیفالت مغزم بر اینه که همه دارن راستش رو میگن، یعنی یک اپسیلوم هم به این فک نمیکنم که افراد بنا به دلایل مختلفی به من دروغ بگن. خودم بلد نیستم دروغ بگم؛ بخوام هم نمیتونم، ببینم طرف ناراحت میشه از دستم يا عصبانی بازم نمیتونم دروغ بگم ؛ زبونم نميچرخه، چشام و حالتم قشنگ من رو لو میده یعنی ضمیر ناخودآگاهم کاری میکنه که
حجم عظیم دروغ هایی که تو این چند روزه از دو يا سه نفر شنیدم غیرعادی بوده! من همیشه یک فرد بسيار خوشبین و بسيار خوش باور هستم، یعنی دیفالت مغزم بر اینه که همه دارن راستش رو میگن، یعنی یک اپسیلون هم به این فک نمیکنم که افراد بنا به دلایل مختلفی به من دروغ بگن. خودم بلد نیستم دروغ بگم؛ بخوام هم نمیتونم، ببینم طرف ناراحت میشه از دستم يا عصبانی بازم نمیتونم دروغ بگم ؛ زبونم نميچرخه، چشام و حالتم قشنگ من رو لو میده یعنی ضمیر ناخودآگاهم کاری میکنه که
فرمه اپیلیکیشنه ویزا رو دوباره پر کردم عصری هم اومدم با یه اقای دکتری که مسئوله یه دارالترجمه هس صوبت کردم تلفنی. همونی که مدارکمو دادم برام ترجمه کنه. میگه دوباره نمیتونی با همون دعوتنامه اقدام کنی ! ولی بنظرم اشتبا متوجه شد منظوره منو! ینی چی؟ ینی من یه بار اقدام کردم و ریفیوز شدم الان مجدد نمیتونم دوباره برا همون همایش و با استفاده از همون دعوتنامه فرمه تقاضای ویزا پر کنم؟!! خب غیرمنطقیه!  من الان میخام مدارکمو کامل تر بزارم و مجدد اقدام
وقتی از سنی میگذری که تو مهمونی ها بری تو اتاق و با هم سن هات بازی کنی و هنوز به سنی نرسیدی که بشینی با زن های متاهل درباره شوهرت و مادرشوهرت و مهمونی فامیل شوهرت و غذا هایی که براشون پختی و حرفایی که زدن و . صحبت کنیمیشی اون دختری که تو مهمونی ها همیشه گوشی دستشه و یهو یکی بلند میگه الهه سرتو از تو گوشیت دربيار يا یه همچین چیزی و اعصابتو بیشتر خورد میکنه.یه نگاه به جمع میکنم. خاله ی ۶۰ سالم کنارمه که تو عمرم باش مکالمه ای غیر از سلام خوبید خد
متن آهنگ شهاب مظفری دل خون
هوا هر دفعه که بارون بشه جای خالیتو هی به رخ میکشهدلم میشکنه میگم حقشه یکم بوی عطر برام کافیه که دیوونه شم باز بپرسم کیهخرابت شدن واسم عادیه چه دل خونیه حالم خراب تر از اونکه بدونیهچه دله خونیه اونی که داره میگذره جوونیهکجا تو گم شدی کجا نشونیه تو حالی که باید عشق برسونیهچه دل خونیه داره بارون مياد چه آسمونیه چیزایی که میگی به چه زبونیهصدای یه در صدامو برید دلم واسه تو بدجوری پر کشیدکدوم جاده بود به تو میرسید هوا ا
هنوز همون فکرو خيا لها ادامه داره و همچنان تکلیف ما نا معلومهسر سال رسیده و باید يا خونه ی باباسر زهرا رو تمدید کنیم يا تخلیه کنیم  ، ولی  تکلیف ما معلوم نشده هنوز که ما بابلسر باید دنبال خونه بگردیم يا مشهد اینجا صابخونه اجاره رو زياد کرده و خونه مناسب نیست  و نمی خواد بمونه رقیه و حسن رفتن مشهد خیلی هوایی شدم  دلم امام رضا می خواد ولی چون شاید برای گشتم خونه مجبور شم برم اونجا برای همین دست نگه داشتم خدا کنه همه چیز ختم به خیر
از اتاقت هنوز دارم میشنوم صدای تو رو
کی می تونه برام تو قلبم بگیره جای تو رو
عطرت پیچیده همه جای خونه ببین شدم دیوونه
عکسای تو اینجاست هنوز یه علاقه.جوانه کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سريال و دانلود آهنگ میباشد.
/**/
/**/



, دانلود mp3 آهنگ غرورمون عشق گرفت ازمون
, دانلود mp3 آهنگ چه زياد شده فاصله مون با صدای زن
, دانلود mp3 اهنگ چه زياد شده فاصلمون غرورمون گرفت عشقو ازمون
, دانلود mp3 آهنگ چه زياد شده فاصلمون از زیبا رحیمی
, دانلود mp3 آهنگ چه زياد شده فاصلمون ریمیکس
, دانلود mp3 اهنگ چه زياد شده فاصله مون
, اهنگ چه زياد شده فاصله مون ریمیکس
, دانلود mp3 اهنگ زیبا رحیمی چرا زنگ نزد از گوشیش
, کلیپ با اهنگ غرورمون عشقو گرفت ازمون



9966
سیمین بهبهانیرفتم اما دل من مانده بر دوست هنوزمیبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوزبگذارید بآغوش غم خویش رومبهتر از غم بجهان نیست مرا دوست هنوزگرچه با دوری او زندگیم نیست ولیياد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوزهمچو گل یکنفسم جا بسرسینه گرفتسینه ی غمزده زآن خاطره خوشبوست رشته ی مهر و وفا شکر که از دست نرفتبرسر شانه ی من تاری از آن موست هنوزبعد یک عمر که با او بوفا سر کردمبا که این دردبگویم؟ که جفاجوست هنوزتادل ناله ی جانسوز بر آرم همه عمرهمچو چنگم
تصمیم گرفتم تا سحر بیدار بمونم و سحری بخورم. الان هم محض جلوگیری از سوراخ شدن معدَم، قهوه فوری درست کردم و دارم با بیسکوییت مادر می خورم. بازم چند روزه دارم زياد شکر مصرف می کنم. چیز تو شکر، اَه. اتفاقن روان شناسی تکاملی اینجا حرفي واسه گفتن داره، ولی من هنوز بهش نرسیدم، هر چند مترجم کتاب تو نمایشگاه رو کرد داستانوُ برام. دلیل علاقه ی گند اکثر آدما به شکر. اَه.     دیشب یه انیمه ی یوری شیش قسمتی پیدا کردم و دو تا قسمت اولش روُ دیدم. شاید نش
به نظر می رسه که "اون" خود درگیری دارهبهش سلام می کنم جواب نمیده.پوزخند می زنه و زیر لب ورد می خونهنکبتفکر کرده برام مهمهخيالشم نمی رسه این کاراش به پشتمم نیستآدم دو شخصیتی حالم خوبه.البته تا الانکسی نمی دونه بعد ها چی میشهکسی نمی دونه و این خوشحالم می کنه چون همه مون در مقام برابر قرار می گیریم.باید کمتر کار کنم تا کمتر خسته بشمباید به بدنم فرصت بدم تا خودشو ترمیم کنهباید منتظر بود همون طور که زمین برای رسیدن
قيافه ی من در برابر همه ی اتفاقات اطرافم پوکره . شایدم دارم اسمونو نگاه میکنم و خودمو زدم به اون راه. ولی خیلی ناراحت و معذبماره خیلی معذبم.دلم میخواد هیچی ندونم هییییییچیی! واقعا دونستن اینا ارزش داشت؟ نه اصن به چپم اره به چپم که دورم داره چی میگذره! وقتی نمیخوان! ولی توقع همکاری از طرف من رو نداشته باشید. يا هستم يا نیستم چیه رو هوا معلقم نگه داشتید!امروز بالاخره طلسم رو شسکتم و رفتم هاپکیدو و اخرین دفاع شخصی رو يادم رفته بود . بعد استاد جریمم
من مانده ام با یک سوالبا اینکه نیستی تو براماما چرا من هم چناندیوانه واز میخواهمتتو هر اشاره ات مرا به هر کجایی میبرد با لمس چند ثانیه ات قلبم یه سال تند میزندای ساحر ای غارتگر قلب چشمان من به سوی توست به من نگاه کن لعنتیمن تا کی در انحصارت من تا به کی در انتظار منم هنوز تسخیر توچه بوده در صدای تو چه بوده راز آن نگاه که کل سلول هام شدن زندانی آن خنده هاای ساحر ای غارتگر قلب چشمان من به سوی توست به من نگاه کن لعنتیمن تا کی در انحصارت من تا به کی در
نوشتم.زياد نوشتماما دوستش نداشتم.پاک کردم.تایپ چیز خوبی استمینویسی، خالی می شوی، پاک میکنی، تو می مانی و صفحه سفید جلویت که حتی ردِ پاک کردن بر رویش نماندهانگار نه انگار خط خوردگی های قلبت را در خود داشتهپنج سال گذشتاز ما شدنمان.از شروع یک دنيای جدید، آدمهای جدید، تعهدات جدید، دغدغه ها و البته شادی های جدیدخوب پیش رفتیمگرچه روزهای سخت و تلخی هم داشتیم اما می توانم از خودمان تقدیر کنمکم مشکل نداشتیماما خوب ساختیمبا هم ساختیمب
مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه قصه بابا رو بگو دل تنگه تنگه مادر مادر مادر مادر. مادر برام حرف بزن از ایمونش بگو مادر برام حرف بزن از پیمونش بگو مادر تو دونی .گلبرگ دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سريال و دانلود آهنگ میباشد.
سلام بچه ها.هفته پیش چهارشنبه برادرم بابام رو برد پیش تک دهقان. چون این ماه دارویی نداشت و گفتيم داروهای گياهی اون رو امتحان کنه. فعلا شروع کرده تا خدا چی بخواد.این وسط  سه روز پیش پدر همون فامیلمون که اینجاست(دایی مامانم می شدن) فوت کرد. ظرف یک هفته سرطان تشخیص داده شد و پخش شد و .خیلی خیلی خیلی آدم خوب و مهربونی بود. هیچکی یه ذره بدی از این آدم ندیده. ارتباطش با زن و بچه اش هم عالی بود و تو همین سن و سال هم یه رابطه عاشقانه با همسرش داشت که بر
امروز ازش پرسیدم خبر جدیدی برام داره؟گفت دیگه جز سلامتی چه خبری بدم؟-بهش گفتم اما من یه خبر جدید برات دارم، فردا صبح میرم و برای بیمه بیکاری اقدام می‌کنم! گفت همیشه فعال و پويا باشی جانم-بعد چند دقیقه ازم پرسید فکرت رو درباره‌ی کاری که دوست داشتی شروع کنی پخته کردی؟ گفتم هنوز نه، اما می‌دونم یه روزی وقتش میرسه و این کارو می‌کنم. -می‌خواستم با رفیق مذکور پست‌های قبل برم برای دنبال خونه و گفتم آزاد هستم. جواب داد احتمالا تا فردا یکی
۱_ مشغول خوابوندن آرش هستم. عمیقا امیدوارم امشب هم مثل دیشب بدقلقی نکنه. چون خودم هم هنوز کلی خرده کاری دارم و هم خیلی خسته ام که ترجیح میدم زودتر کارهام رو تموم کنم و بخوابم.دیشب تا ۲ نصف شب درگیر بودم باهاش. رو پام يا تو بغلم میخوابید، اما به محض اینکه می ذاشتمش زمین بیدار میشد.۲_ وسایلم رو جمع کردم. چمدونم رو بستم. مونده ساک کوچیک تر و کیف دم دستم.امیدوارم سفر خوبی باشه و خیلی اذیت نشم با بچه.۳_ برام عجیبه که تو قرن حاضر، هنوز بعضيا سر جنسیت بچه
عنوان پست قبلیمو با ماژیک رو شیشه پارتیشنمون نوشتم که هیچوقت يادم نره ک چرا ؟خب روز آخر برام راحت نبود تو اوج ناراحتی بودم که یه حرکتی زد که هنوز نمیدونم چرا !؟ که اصن چیشد اینکارو کردتقریبا نزدیکش بودم اون لحظهداشتم طبق معمول سیستم یکی رو درست میکردم و از دور میدیدمشداشت یکاری میکردیچیزی مینوشت شایدم داشت از خط کش استفاده میکرد ولی نمیفهمیدم چیکار میکنههمون جدیتی که تو کار کردن هاش داره رو داشتیواشکی نگاش میکردم میدیدم داره با جدیت یکاری
راستش من تمام تلاشمو کردم که بتونم تاثیره مثبتی بذارم با وجود موانعی که بینمون بود،راجب احساسم نسبته بهت حرفي نمیزنم ولی چیزایی که ممکنه بمن بگی و طعنه هات تاثیری رو حسم نمیذاره،همیشه برام عزیز باقی خاهی موند،امیدوارم تو شرایط بهتری بازم باهم برخورد کنیم،اگه تو ناراحتی منم به همون اندازه شایدم بیشتر ناراحتم یه طرف این رابطه من بودم و برام راحت نبود تحمل این موضوع که کسی که من همش بهش فک میکنم ماله من نی و خودشم داره اذیت میشه ازین موضوع
یه همکار دارم یه ماهه اومده تقریباً. بعد این نمی‌دونم چرا انقدر منو آدم حساب می‌کنه :)))) اون روز گفتم دلمه فرداش دلمه درست کرد برام آورد. دیروزم گفتم کاش آب پرتقال داشتیم امروز برام آب پرتقال آورده بود خودش آب گرفته بود دیشب :))))) می‌خواستم بهش بگم بابا من لياقت این کارارو ندارم پوووف. :|
زیر زبونم دو هفته است که یه بالشتک متورم دراومده و گاهی بزرگ و گاهی کوچک مییشه. روز اول که دیدمش درباره اش سرچ کردم و از مطالب موجود اینطور استنباط کردم که احتمالاً حسایت غذائیه و اهمیت نداره. دیروز به همسر میگم این بالشتکه هنوز خوب نشده هااااا میگه فکر کنم مجبور شیم زبونتو ببریم. میگم چه بهتر! زبون میخوام چی کار؟ وقتی که من یه چیز میگم و آدمها هرچی خودشون دلشون میخواد میفهمن، همون بهتر که حرف نزنم.
تازگی بحران زندگی زهرا رو پشت سر گذاشتم. الان وارد بحران زندگی دخترم شده ام. خودش با شوهرش خوبه. خداروشکر. اما اینکه ارتباط عادی نیست، ناجوره. اینکه رفتار مادرشوهرش بر مبنای قطع ارتباطه،عادی نیست.واکنش غیرعادی زن داداشم مزید بر علت شده.۴ سال اینجا نشسته. یک سال پیش منزل مسکن مهر رو تحویل گرفته و از همون موقع محکم اعلام کرده که خونه ی دور از منزل پدری اش نمیره!دختر برادرم یک هفته ی پیش به من پيام داده که عمه جان؛ میشه فردا شب بيام عید دیدنی تون؟
از جلسه ی روان درمانی امروز راضی بودم؛ می خوام ادامه بدم. واسه چهارشنبه ی هفته ی بعد وقت گرفتم.      حرف زدن برام سخت تر از اونیه که فکرش روُ می کردم. من خیلی زياد فکر می کنم، ولی بيان اون افکار، وقتی که روبروی دیگری نشستم، اصلن برام راحت نبود.
امروز تماس گرفتم از نتیجه ی آزمونم بپرسم. آماده بود و برا بعدازظهر یه وقت با همون آقای مسئول مرکز گرفتم. این بار ازش نسبتن راضی بودم، هر چند تقریبن مطمئنم نمی تونم با خودش کار کنم. شروع کرد به مطالعه ی تفسیر آزمونم. نتیجه ی هر بخش روُ به طور خلاصه برام می گفت و یه چن تا سؤال ازم کرد. گفت کدی بهت تعلق نمی گیره، و بیماری روانی نداری. ظاهرن بین بیماری روانی و اختلال روانی فرق میذاره، اما من نمی فهمم چرا؛ کتاب آسیب شناسی من تفاوتی بین بیماری و اختلال
ازش پرسیدم دیوونه ای بعد از این همه سختی که کشیدی میگی میخوام انصراف بدم؟ گفت سه هفته پیش برای اولین بار یه مریض زیر دستم جنازه شد هنوز بهش فکر میکنم تنم یخ میکنههیچی نگفتم فقط ياد اون سالی افتادم که هنوز دبیرستانی بود و میخواست انتخاب رشته کنه ياد همون روزايي که مامان با بابا دعوا میکرد که اجازه بده لااقل این یکی بچت بره دنبال علاقش و بابا اصرار پشت اصرار فقط تجربی ولاغیرمیدونم اجازه انصراف نداره بهش فکر میکنه ولی مگه خودش خواست این رشت
از اسفند که قراردادرو با شرکت تمدید نکردم رسما و اسما بیکار محسوب میشم . یکم بعد ا ز تعطیلات دنبال کار رفتم ولی اوضاع خرابه و ملت میخوان فقط از چیپ ترین حالت ممکنه و تخمی ترین کارا براشون عکس بگیری که من نیستم واقعا . یه چند وقتی هم رفتم برای کار تو یه اتلیه کودک ، ولی دیدم اون حجم از کار واقعا آزار دهنده است برام . همون گروه عکاسی که داشتیم برای عروسی رو فعلا دارم کار میکنم و سه تا عروسی رو رفتیم عکس گرفتم و جالب بود ، ساری و کرج و داماد فرانسوی .
بعد از مدت ها دارم دوباره می نویسمتوی این مدت خیلی اتفاق ها افتاده من برای گرین کارت اقدام کردم دارم تا چند وقت دیگه اولین کنفرانسم رو میرم استادم آروم تر شده ف اومده دیدنم تابستون مسافرت هایی رفتم و چیزی که اینهمه ردیف کردم تا بگم: تو اومدی و رفتی!بعد از اون بالا پایین هایی که پارسال با خودم داشتم بالاخره تصمیمم رو گرفتم و حرف زدم و رابطه تموم شد خیلی سخت بود برام برای اینکه حال خودم رو خوب کنم ورزش کردم و نقاشی کردم و معاشرت با دوست
من رو يادت هست؟ الان عکس یه کتابی رو دیدم که عنوانش این بود. یه صدایی تو گوشم زنگ خورد و تکرار کرد که من رو يادت هست؟ هی عمیق‌تر شد، هی لجباز‌تر شد.  تو روبه‌روم بودي که هی تکرار میکردم من رو يادت هست؟ دقیقا کی‌ها من رو يادت هست؟ مثل من وقتی که صبح‌ چشم‌هات رو باز میکنی؟ يا مثل من وقت‌هایی که چشم‌هاتو میبندی؟ يا اصلا  مثل من، توی تمام وقت‌ها؟ توام با من حرف میزنی؟ توام به من فکر میکنی؟ يادت هست که چقدر زندگی برام سخته و چقدر حضورت بر
یه روز طبق معمول همیشه صبح از خواب بلند شدم که برم برم سوار اتوبوس بشم و برم مدرسه اماتو ایستگاه نگاهم به صورت یک نفر دوخته شد و ضربان قلبم تند شد.اون صورت انقدر برام زیبا بود که حاضر نبودم حتی یک لحظه چشم ازش بردارم و نمیدونستم که اون ضربان قلبی که تند شده بود حکم ثانیه شمار رسیدن به پاییز زندگیم رو داشتمن عاشق شده بودم،اره من.یه عشق دیوانه وار و احمقانه چون باید احمق باشی تا دو سال بخاطر دیدن صورت یه ادم زندگی کنی.تبدیل شدم به یه احمقم و
خدای خوب و مهربون ، میدونم بنده خوبی نیستم ، خیلی وقت هست که صدات نزدم ، اصلا يادم نمياد آخرین باری که باهات درد و دل کردم کی بود !!!همیشه وقتی بهت نياز دارم يادت میفتموقتی خیلی تنها و نا امیدم ميام سمتتت.خدا جون چی میشد ، الان به هر چی میگم گوش بدی و اون چیزی رو برام مهيا کنی که دلم میخواد ؟ میدونم اینجایی که الان هستم رو قبلا با گریه و زاری ازت در خواست کردم !!! که ای کاش نمیکردم !!! ای کاش پا فشاری نمیکردم !!! ای کاش نمیخواستمش !!! ای کاش نذ
با مامان و بابام از خونۀ پدر بزرگم برمیگشتیم که نزدیک داروخونۀ دکتر کلاتی گفتم بابا از داروخونه برام دستکش لاتکس میخری ؟ برای نقاشی میخوام.جلوی داروخونه نگه داشت و یه جفت ازش خریدیم ( و این قضیه مال اون روزی بود که ششمین پست  بعد از این پستو ( غم چو از حد بگذرد . ) ارسال کردم توی وبلاگ و هنوز ته دلم غصه دار بودم و اینکه رفته بودم خونۀ پدربزرگم فقط برای این بود که حال و‌ هوایی عوض کرده باشم )بعد از خرید دستکش ، میدونو که دور زدیم اول بلو
بهش مسیج دادم گفتم نریم عمارت تکراری شه واسه عکسای عروسیمونبعد جمله ی خودمو دوباره خوندمعروسیمون!چقدر شیرینِ! عین یه خواب شیرینِ آدم از دنيا چی میخواد جز همین همراهی و بودن و حسای خوب!انقدر کنارهم بودنمون از روزای اول برام بزرگ و رويایی بود که هنوز به جدی شدنش فکر میکنم تو مقياس باورم نمیگنجه!خدايا جدی جدی تو منو به یکی از آرزوهای بزرگم رسوندی و تا آخر عمر ممنونتم.هنوز تو ناباوری این روزام و به شدت بهت زده و گیجحرفاش، مسئولیت پذیرياش، هم
البته برای من مهم نیست. ولی برای اطرافيانم که از خانواده خارج میشن مهمه.من دوره های مختلف زشتی و خوشگلی رو سپری کرده ام. شاید تعجب کنید یک نفر آدم، خودش به تنهایی و بدون آرایش چقدر میتونه مخصوصا با دیدی که نسبت به خودش پیدا میکنه تو عکس هاش هم زشت بیفته. زشتی و زیبایی من البته برای خودم خیلی مهم نبوده، چون خدا فقط بهم دو تا چشم داده و آینه خدمتم نداده. ولی گاهی هم برام مهم شده بوده. یک زمانی مثلا دوران دبستان و مخصوصا کلاس چهارم. کلاس چهارم بچه ه
دلم برای شلدون تنگ شده،البته میدونم هنوز هست،جایی نرفته اما.اما دلم برای خود قبلیش تنگ شده،برای اون آدمی که بود.که میتونست باشه.راستش دیگه با این سنم شکست عاطفی و این جور شعر و ورا برام مفهومی نداره،اما دلتنگی رو هنوز نتونستم مدیریت کنم.این روزا خیلی سرم گرمه،سريال پیکی بلایندرز رو شروع کردم.دست و پا شکسته زبان تمرین میکنم تا وقتی که یه کلاس زبان خوب پیدا کنم.یوگا رو دوباره شروع کردم.گاهی وقتا هم مشتری دارم.صبح و عصر هم که ميام آکواری
پرسش :سلام.من خانوم 29 ساله هستم که 7 سال ازدواج کردم قبل از ازدواجم با دوتا پسر اشنا بودم یکیش سربازی رفت که همسن هم بوديم قرار بودبعدازسربازی با هم ازدواج کنیم نامزد کنیم که دیگه اون یکی دوست پسرم پیشنهاد ازدواج داد با اون ازدواج کردم حالا من ازش دو تا بچه دارم هنوز درگیره همون پسره هستم سالهای سال از ذهنم خارج نمیشه زندگی سرد شده.چیکار کنم همیشه تو ذهنم مونده؟
روابط جنسی سالم و شرعی±وبلاگ
چرا هیچ وقت برام تموم نمیشی؟چرا میبینم بهم دروغ میگی و نمیتونم فراموشت کنم؟ چرا میدونم با کس دیگه ای تو رابطه هستی بازم نادیده میگیرم و میخوام که برگردی؟چرا در مورد بقیه اینجوری نیستم؟ چرا در مورد تو دوست ندارم دروغ ها و رفتاراتو در نظر بگیرم؟هزار بار تصمیم میگیرم بیخيالت شم، برم پی زندگیم، کلا فراموش کنم تویی وجود داشته و با هم خاطره داریم، ولی باز از هر طریقی میخوام باهات حرف بزنم و تلاش کنم، با اینکه بلاکم کردی باز بهت مسیج میدم.چرا کسا
يا للعجب!!!!یه حرفي از ولنتاین زدم، امروز کادو ولنتاین گرفتم! -__-البته که خوشحال کننده نبود چون از شخص مورد نظر نبود.فقط مثه همیشه حس عذاب وجدانمو بیدار کرد!!گاهی وقتا با خودم میگم واقعا چرا همیشه اینطوریه که طرف من با دست پس میزنه با پا پیش میکشه؟! :|مثه روز برام روشنه پنجشنبه که بشه، اون عن آقا همه چیو حواله میکنه به اون یه جفت نعمت.البته که منکر این نمیشم که برام اهمیت نداره! :))متاسفانه يا خوشبختانه از چشمم افتاده.امان از وقتی که دیگه ذره ای
از غم عشق در این خانه نهانیم هنوزجمله دیروز و به فردا نگرانیم هنوزگر چه از خویش بریدم و تهی باده شدیمعاشق عشق جهان بین جهانیم هنوزبا بهار آمد و با برف شد آن باد صبا ما اسیرسفر باد خزانیم هنوزکاش می‌آمد و می‌دید پریشانی دلآنکه پنداشت همه بی‌خبرانیم هنوزای دل از خلوت ما راه به بیراه مزنکاندرین خلوت اندیشه زبانیم هنوز درد ما را به کجا می‌برد این قافله عمرما در این گرگ‌سرا نای شبانیم هنوز
شعر از: فریدون فرخزاد
آه از فقر دل خویش چه گویم به رفی
اونقدارم بد نبود. می‌شد تحمل کرد. دلم برای بابام می‌سوخت که برام شوید باغچه رو چیدشست و داد به برادرم برام خرد کرد بعد برام بسته‌بندی کرد گفت بذار تو فریزر بابا.مامانم بش گفته بود البته. يا سر سفره که می‌رفتیم گفت شهرزاد چی داری من ببرم سر سفره؟ هیچ باکیش نبود که زشته و سنم وموقعیتم وخونه‌ی دومادم و.ظرفا رو بردسوپ رو با اشتها خورد.به فارسی گفت عجب سوپی.دِسِتون درد نکنهخیلی خوشمزه شده.مامانم سرجاش جابه‌جا شد و گفت ابو بطن.خندید
دنيا جای عجیبیهفک کنم تا حالا بیشتر از هزار بار این جمله رو تو این وبلاگ نوشتم!دنيا جای عجیبیهسال ها می‌گذرهروزها می‌گذرهسرتو مياری بالا و نگاه می‌کنی و می‌بینی کههیچی عوض نشدههنوز همون آدمی بودي که هستییه کم سخت‌تریه کم روون‌ترهمونقد خسته همونقد امیدوار
دیروز صبح یه اتفاقی توی خونمون افتاد. نمی خوام درباره اش حرف بزنم و نمی خوام که تو حتی درباره اش حدس بزنی چون حتما حدست اشتباس.ولی همون اتفاق باعث شده که بیفتم دوباره توی ته سراشیبی افسردگی تا جایی که همون موقع که داشتم اون توهین ها رو می شنیدم هر چی که باعث خوشحالی های هرچند کوچکیم بودن (مثل زبان، کیف خياطیم، بچه هام - آبرنگم که خیلی وقته گذاشتم کنار - توی اینستا پست نزاشتم و حتی می خواستم همه ی بازی هایی که دیوانه وار عاشقشونم پاک کنم) رو جمع
هر شب سر ساعت شش برای نیم ساعت شروع می کنم به يادگیری زبان ایتاليایی. اما اگه شما يادتون می مونه از این خوندن و تکرار کردنای مکرر من، منهم يادم می مونه. کلآ وحشت برم داشته چون خیلی فراموشکار شدم و روز به روز دارم بدتر میشم. می دونم که باید تمرین کرد. بخصوص برای ياد گرفتن زبان باید کلاس رفت و زیر نظر متخصص ياد گرفت. هر شب مشق نوشت و خوند. به رادیو گوش کرد و به اون زبون تا هر حدی ياد گرفتی حرف بزنی. چون فقط تکرار و حرف زدن و شنیدن های مداومه که
یک روز پر استرس و‌پر از نگرانی داشتمبرام سخت بودبین شک و‌ شبهه بودم که فهمیدم واقعیهاسترس زياددرست يا غلط.هنوز هم توی شوکماولش پر از دلهره بودمکم کم بهتر شدم و فهمیدم من زيادی سخت میگیرم و سعی‌کردم با خودم مهربونتر باشم.نمیدونم میتونم اسمشو بزارم نقطه عطف زندگی يا نهنمیدونم‌میتونم بزارم بهترین‌روز زندگیم يا نهخدايا شکرتخدايا شکرت.
حدودا چهار سالی می شه که دارم رو قضیه "مهرطلبی" و "مهرورزی" کار می کنم و تا حدود زيادی موفق بودم. از وقتی با متن های دکتر هولاکویی پی به "مهرطلبیم" بردم  خیلی سعی کردم این خصیصه رو ترک کنم. در راستای این تغییر و تحول هام به تازگی موفق شدم کسایی رو که بهم انرژی منفی می دن و حالم رو خراب، از زندگیم حذف کنم. دیگه برام مهم نیست دوستی چهارساله است يا دوستی چهل ساله! برام مهم اینه که اول خودم در ارامش باشم. البته اینم بگم که برخلاف طرف م
دیشب داشتم از تنگی نفس می مردم.صبح رفتم دکتر.گفت درمانت ناقصه.اصلا تحت نظر نیستی.آزمایش آنتی بادی برام نوشت و تست ریه.کورتون هم نوشت گفت باید می خوردی.خیلی نا امیدم خیلی درمونده امزنگ زدم بیمارستان فیروزگر تهران وقت دکتر گرفتم .14اردیبهشت 8:30صبحبه مامان زنگ زدم و اطلاع دادم تلفن رو روی من قطع کرد.به خاله معصومه گفتم به کمکش احتياج دارم گفت برنامه اشو چک می کنه ببینه می تونه باهام بياد يا نهصندوقدار شیفت صبح یه فتنه ی واقعیه &
میون یه بهم ریختگی اساسی، به فکر این باشی که "آدم خوبه" رو خبر کنی تا بياد بهت گوشزد کنه که زندگی هنوز قشنگه ولی دست دست کنی!از خونه بزنی بیرون، نت نداشته باشی، غافل ازینکه اون خودش سراغ گرفته که بخواد ببینتت!و در نهایت، هر دو طرف بی خبر از فکر اون یکی، توی این شهر شلوغ همو ببینن!!!انگار که قرار بوده هر طور شده همو ببینیم!! :)))دوباره نشست روبروم و مثه یه فرشته، دعوتم کرد به خوشحال بودن.فرشته ی نجات!بعله.بحث عشق اول زندگی مریم خانومه!آدمی که
من اینقدر خرم که تا مثل آدم دقیقا نگی که منظورت چیه نمیتونم متوجه حرفت بشمنکنه دختر بازی.؟يا با گیج کردن من بهت خوش میگذره.؟ميگفتي حتی یه بارم نشده دوسم  نداشته باشیميگفتي تا حالا دوسم نداشتی و نشده قلبت به خاطرم به تپش افتاده باشهميگفتي تا حالا یه بارم دلنگرانم نبوديميگفتي تا حالا هرگز آیندتو با من تصور نکردیميگفتي فقط یه جایگزین برای اونممحض اینکه هنوز خوب حالیت نشده باشه بذار خوب همه چی رو برات روشن کنمحالا منم دیگه دوستت ندارم پس
دیشب خوابم نبرد درست و حسابی، هی به کارایی که دارم فکر کردم، از پخت غذا و درست کردن ژله گرفته تا کارای خونه.چون تعدادشون زياده مجبوریم دکوراسیون خونه رو کلا عوض کنیم که جای سفره پهن کردن بشه، چون نارنج با سرو سرویس مخالف و میگه زشته اما به نظر من خیلیم شیکه.حالا اگه بیدار شد که اینا رو جابجا کنیم، میدونم من جون به لب میشم تا این مهمونی تموم بشه.در مورد کارش که هنوز برنگشته چون اونجا تعمیرات داشتن تو عید اما هنوز تموم نشده، گفتن خبر
امشب با گوش دادن اهنگی که دقیقا تویه همچین‌شبایی دوسال پیش برام فرستادی دلم گرفت.امشب بیشتر از اینکه دلم برای تو تنگ بشه دلم واسه دويال پیش تنگ شد.خیلی دلم تنگ شد خیلی.حیف.حیف که نمیشه برگشت به اون روزابه قشنگترین  لحظه هایی که داشتممطمءنم دیگه تکرار نمیشن.هیچوقت.دوستم داری میدانم بازدوست دارم که بپرسم گاهیدوست دارم که بدانم امروزمثل دیروز مرا میخواهی
????دلم گرفته خدايا در انتظار فرج????دو دیده ام شده دريا در انتظار فرج????هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز????صدای گریه زهرا در انتظار فرج????هنوز در همه عالم ميان دشمن و دوست????علی است بی کس و تنها در انتظار فرج????هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش????صدای ناله مولا در انتظار فرج????هنوز ناله کشد از جگر امام حسن????گشوده دست دعا را در انتظار فرج????هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است????گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج????هنوز می رسد آوای دلربای حسین????ز نوک نیزه اعدا د
بعد از مدتها حس قشنگي بود که عزیز خطاب بشم اونم از طرف تو !با لذت به این کلمه زل زدم هر چند دروغ نگم دلم خواست عزیزم می بود تا عزیز ! از اون سالها که منو دیدی پیرتر شدم شکننده تر و کم حوصله تر اما هنوز بخشی از رويای من در همون اتاق جا مونده عصر یک روز گرم تابستانی با پرده هایی که در باد کولر می رقصیدند روی صورت ما .پی نوشت : آلبر کامو میگه آدم اگه یک روز زندگی کرده باشه اینقدر خاطره داره که صد سال زندانی باشه 
از القاب مامانجون، خانم جون، مادربزرگ، مادرجون، خوشم نمياد.یه لقب جدید و جوان گونه بهم پیشنهاد بدید که از همون اول راه به نوه ام ياد بدم ، قبل از اینکه دختر و دامادم  برام تصمیم بگیرن.واسه این پست، کامنت دونی رو باز می گذارم.
میگم نمیخام فلان قضیه رو برا همسر تعریف کنممیگه چرا؟گفتم چون بگم میگه چرا دخالت کردی چرا جلو زبونتو نمی‌گیری همه من نیستن چیزی بهت نگن مردم دریده ان مردم اذیتت میکنن و ساعتها روضه میخونه برام :))میگه خب راست میگه حق دارهگفتم مذکر از مذکر حمایت نکنه از کی بکنه!!!!گفت فمینیست هستی ، قبول کن !(فمینیست نیستم ، تشابه حقوق زن رو قبول دارم اما تساوی رو نه ) .گفتم بحث فمینیستی نیست احسانبحث اینه که مذکر جماعت اولا خوب پشت همندوما چرا فکر میکنین همه میخ
ماه پیش شرکتی که اینترنتی باهاش کار میکنم وسطای ماه برام پیغام داد که واریزی انجام شد .میلغشم نوشته بودن برامخخخخخ. داشتم تلگرام رو چک میکردم که دیدم مبلغ واریزی رو!!!!خخخخخخ  خدای من بیست هزار تومان اضافه حقوق زدن برام!!!!خدايا مرسی.خخخخخخ.میگم اخه اینا هیچوقت نمینوشتن که واریزی چقدره.اونقد خندیدم که دارم غش میکنم خخخ.بیست هزار تومان.وااای. .چقد خوشحالمممممم.دارم فک میکنم که 11ساله دارم کار میکنم .چه عمری ازم گذشته.چه روزايي گذروند
این متن رو دوروزه نوشتم ولی نمیشد اینجا ارسال کرد امروز ارسال شد 
:بچه ام داره از دست میره الهی ادم وننه اش همین روزها تقاص: پس بدندپسریه مظلومم مرتیکه ی عوضی زنگ زدم برای مهد بهش حالی کنم که پسری دلش میخواد بره وهزینه اشو بده برگشته میگه شما حرف ياد بچه دادین که بياد به مادر بی احترامی کنه منم عصبانی شدم برای اولین بار چاک دهنمو باز کردم وگفتم هرکی حرف ياد بچه میده از هفت جا میخوره گفتم مامانت حرف يادش میده که بچه مظلوم مياد تکرار میکنه و.
چند تا موضوع برای نوشتن داشتم. اولی سوتی همکلاسی.  دومی جلسه ی امروز. سومی خوبی های کارخونه. چهارمی خاطرات دانشگاه. تصمیم گرفتم از سوتی همکلاسی بنویسم.دوشنبه قرار من و همکلاسی این بود که من برم خونه ی هستی و همکلاسی بعد از تموم شدن کارش بياد اونجا. من تازه رسیده بودم خونه ی هستی که مامان زنگ زد به موبایلم.نمیخواستم اونا بدونند خونه ی هستی هستم. به خاطر حساسیت های خواهرک ! تلفن رو جواب دادم. مادر پرسید رسیدی خونه؟ گفتم بیرون هستم. گفت
اوکی دیگه چون عنش درومده منم یه ذره همراهی کنم.اونم اینکه دو هفته س هر کیو میبینم دندون عقلش داره در مياد.و مال من فک کنم شیش ماه پیش همشون با هم یِیهو دراومدن، و دردش رو هم کشیدم.و البته نگه شون داشتم هنوز توی دهنم.منتهی اینکه چیشده که لپم باد کرده و داره عین کولی ها به دندون عقلم ساییده میشه و هی هلش میده بیچاره رو و با زبون بی زبونی میگه برو گمشو.جای تو اینجا نیست.اصن چرا اینجایی هنوز؟کِی وقت کردی انقد گنده شی یهو؟برو بمیر اصن و توی این هاگیر
۱_ سفر که بوديم، یک روز رفتیم لب ساحل.من و سارا رفتیم سرویس بهداشتی. از همون دم در، صدای جیغ و فرياد رو شنیدیم. بعد پسرک مو طلایی قشنگي رو دیدیم که مامانش در حال توبیخ و سرزنشش بود. سه سالش بود و ظاهرا اول دمپایی هاش رو گم کرده بود و بعد هم خب، خودش رو کثیف کرده بود. مادر بچه در همون حال جیغ و فرياد، چنان محکم کوبید کف سر بچه که آخِ من بلند شد. بعد همون طوری که با خشونت دست بچه رو می کشید و هلش میداد و وادارش میکرد به مثلا دست شستن و کفش پوشیدن، چندین
دانلود آهنگ جدید ایوان بند بمونی برامدانلود آهنگ ایوان بند به نام بمونی برام کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگدانلود آهنگ فوق العاده بمونی برام با صدای ایوان بند از جوان ریمیکسDownload New Music Evan Band – Bemooni Baramمتن آهنگ بمونی برام از ایوان بندااومدی تو زندگیم تا تو بيایی غمـم بره بی ااراده هر دفعه میبینمت دلم برهنیمه ی گمشده ی من غرق پیدا شدنی قلـب دوم منی ااینور سینم میزنياومدی پرنده ی عشق بشینه رو شونه هام سر خوشـیم
من نمی دونممن نمی دونم چرا از جنسی که چیزی نمی دونم باید تعریف کنمنمی دونم چرا باید بگم این کارمون آبرفت نداره در حالی که شاید داشته باشهمن نمی دونم چرا باید بگم خودمم از همین کار می برم در حالی که تا حالا از اون کار استفاده نکردمسلام و خوش آمد گویی و دنبال مشتری ها رفتن شده کار این روزای منآخرشم یک خانوم جلف و خز و از خود راضی  مياد سرم غر می زنه تنها دلخوشیم وجود " ز " هست که همکارمه و یه ساله اونجا کار می کنه و برام از چیزای مختلف حرف م
اون شب تا صبح بیدار بودم حالم داغون بود غیر قابل وصف آخه همیشه همسر از من تعریف میکنه و هر بار میگه خیلی خوشحالم که با تو زندگی میکنم ممنون که به بچه امون میرسی ممنون که خونه تمیز غذا درست میکنی.هنوز نمیدونم ماجرا چیه فقط با همسر بحثمون شد بهش گفتم برو گمشو اونم زد توی گوشم میگه ماجرا اونی نیست که تو فکر میکنی فعلا باهم قهریم ازش خاستم با هم حرف بزنیم ولی اون تا مياد میره توی اتاق منم محلش نمیدم.انگار من کار اشتباهی کردم اگه واقعا من اشتباه کرد
این همه به خاطر این یدونه دندن اذیت شدمحالا فهمیدم بعضی جاها با لیزر دندن پر می کنن حتی اگر مرز عصب کشی هم باشه بازم نياز به عصب کشی نیست ،اخ که چقدر قبلش پرسیدمو کسی نمیدونست .خیلی اذیت شدم خرس مهربون نامهربون این لیزر بهم گفتانقدر حرص خوردم از دستش ،میگه خوب ازم میپرسیدی ،بهش گفتم دلم نمی خواد از تو بپرسم ، با اخلاقش مشکل دارم .نمیدونمچرا این ادم اومد تو زندگی منبگذریم . بگذریم .و باز هم بگذریم .برام دعا کنید ،راهمو گم کر
 بچه که بودم  مشقام رو میذاشتم برای  غروب روز جمعه. تکالیف عید رو هم  که معلمها با بیرحمی به قصد خراب کردن تعطیلات بهمون میدادن  می گذاشتم  برای   شب سیزده بدر که  خواهر بزرگم مثل قهرمانی وارد می شد و غر غر کنان   بدادم میرسید .  مامانم میگفت دخترجان تو که میدونی آخرش باید مشقهات رو بنویسی   خب همون اول کار رو تموم کن و از بقیه تعطیلات با خيال راحت لذت ببر.و من هنوز همون" دختر جانی" هستم که کارهای مدرسه ش 
دیدین چی شد؟ طرف هم‌دانشگاهی همکارم از آب در اومد و چی؟  همکارم تا اسمشو شنید داد زد گفت چییییییی؟ فلانی؟؟ بعدم گفت خیلی خری اگر از دستش بدی! گفتم حالا مگه چه عنی هست! گفت تو دانشگاه همه می‌شناسنش. خیلی خفنه. خیلی مُخه. تا مياد همه از جاشون پا می‌شن! اصن هیچکسو آدم حساب  نمی‌کرد تو دانشگاه :))) البته دیگه دفاع کرد درسش تموم شد . فردای من دفاع کرد! فکر کن پسر هفتادویکی که فقط سه ساله اومده تهران و خانواده‌ش شهرستانن هنوز، چه دم و دستگاهی به
اینکه باید به خاله بزرگه که به مدت سه ماه رفته بود اون گوشه دنيا زنگ میزدم و نزدم ، اینکه باید به زندایی هم که همون جا رفته و هنوز برنگشته یه زنگ میزدم برای احوالپرسی و نزدم (همون زندایی که تا دم رفتنش هزارباربهش زنگ زدم و سراغش رفتم برای کارهای مهاجرت و ترجمه ها ) ، اینکه دوسال و نه ماه هست به یه دوستی زنگ نزدم ، اینکه مدتهاست خونه اقوام زياد نمی روم ، اینکه دوستم در گروه برای شفای دخترش که درحال جدال با سرطان هست مدام دوره دعا می گذارد و من شرک
خدايا بازم سلامخیلی وقت بود اینجا برات ننوشتمبیشتر با گریه تو دلم بهت گفتميادت هست مگه نه؟خدايا تو خواستی يا خودم خواستم نمیدونمولی این سینه سنگ قبر خیلی حرف ها شده.جدیدا حس میکنم قلبم مثل قبل کار نمیکنهمثل چشمهام که ضعیف تر شد و عینک لازم :))آره جدیدا تپشش را بیشتر حس میکنم.نمیدونم چرا انقدر بی قرار شدهولی شاید تو بدونی.شاید خودمم میدونم ولی اطمینان ندارم.هرچی که هست خودت بهتر میدونی از صبح که بلند میشم حرف دارم باهات بزنم تا وقتی دوباره ب
_میومدیم تو محوطه سبز دور هتل پیک نیک همون هتلی که روبروی فولادشهر بود و الان بیمارستانه پدرم از شلوغی بدش میومد ولی جاهای خلوت دیگه ای هم بودند ولی نمیدونم چرا به اونجا علاقه داشت و من چقدر از اونجا بدم میومد و شاید اونجا دیدمت وقتی داشتی رو چمنها بازی میکردی و من بق کرده نشسته بودم رو حصیر و منتظر بودم لوبيا پلو مامانم دم بکشه_یه پارکی بود نزدیک ذوب آهن فکر کنم بعد انقلاب ورود بهش آزاد شده بود یه درياچه قشنگ داشت با یه تاب سفید ما دو
متری شیش و نیم رو دیدم و به نظر من از 5 ستاره 3 ستاره میگیره اگر بخوام حدودا بهش امتياز بدم. اول فیلم به نظرم خیلی کشدار هست داستان به نظر من جذاب و قوی نیست و واقعا مثلث پیمان معادی نوید محمد زاده و پریناز ایزديار تکراری شده و مثل ابد و یک روز خوب پرورونده نشده. نمیدونم چرا کلا بعضی بازیگر ها گل میکنن خیلی نقش های تکراری میپذیرن و تیپیک میشن. کلا بازگیر های زن مورد علاقم توی سینمای ایران رعناآزادی ور هست و بازم چندتا دونه هست که يادم نمياد. (خسته
۹۷.۹۶.۹۵.۹۴.۹۳.۹۲.۹۱.چقدر سالها زود ميان و میرن،خیلی زود.عمر بر خلاف چیزی که ادم تصور میکنه خیلی کوتاهه.این سالها برام انقدر زود گذشتن که باورش خیلی برام سخته و انگار از دهه سوم زندگی به بعد زمان پنج سال پنج سال میره جلو.چیزی تا تموم شدن دهه نود نمونده،دهه ای که جوونی ما توش شروع شد
بابا گفته بودم به خاطر تو هرکاری می کنم.بخشیدنت که کاری نداره.حتی اگه به خاطر  مهربونی زيادت غرورمو شیکسته باشی.دیگه مهم نیست برام .هیچیه هیچی درباره اون دیگه برام مهم نیست.+ امروز که اومد کیک خریده بود با کتاب.شاید سالی یه بار پیش بياد خودش برام کتاب بخره.وقتای عذرخواهی:)) خودمون به اندازه یه کتاب حرف زدیم .بعدم رفتیم شبگردی.بابا گاهی کمتر مهربون باش خب؟ :)
خیلی ناراحتم. اصلاً نمی تونم روی درس تمرکز کنم. کلاً نمی تونم روی هیچ کاری تمرکز کنم، در نتیجه تنها کاری که هر روز ازم برمياد گشتن تو اینستاگرام و فضای مجازیه. ته فعالیتم اینه که دوشنبه ها و پنج شنبه ها میرم مطب دکتر برای چسب زدن.      حالا به فرض ارشد قبول شم، چه فایده؟ این پنج سالی که دانشگاه رفتم، چه پیشرفتی کردم؟ دانشگاه رفتن برام لقمه ی گنده تر از دهن بود، مثل هر کار دیگه ای. الانم همه چی برام لقمه ی گنده تر از دهنه. از یه جایی به
تو تمام این سه چهار روز گذشته ولع عجیبی پیدا کردم به کتابخونه رفتن. کتابی* که دستم بود تموم شده و عمیقا دلم می خواد برم کتابخونه مرکزی و تو بخش بین المللیش بشینم و هوا رو بو بکشم. بعد سر فرصت کتابا رو بیرون بکشم و از یکیشون خوشم بياد و امانت بگیرم. کل این پروسه لذت وصف ناشدنی ای برام به همراه داره. خود کتاب خوندن اونقدر برام لذت بخش نیست که مرحله ی انتخابش هست.+ نتونستم برم کتابخونه هنوز.+ دارم وسایلم رو جمع و جور می کنم. این که آدم بتونه زندگیش رو
یعنی حرفا رو که میشنوه، چی میگه؟حتما عینکشو از روی صورتش برمیداره، دستی به موهای کوتاهش میکشه. شایدم به ریش و سبیل کوتاهش خودکارشو میزاره رو میز، تکیه میده به صندلی اش. ابروهاشو میندازه بالا، شونه هاشم همینطور. یه نفس عمیق میکشه، بعد مکث میکنه و .بعد چی میگه؟و این چرخهبین همه ی اونابین همه ی اون ریش کوتاهها موکوتاهها سبیل داراتکرار میشهو هرکدوم چی میگن یعنی؟.هرچیمنخودمو سپردم به توتوی ذهن اونا توی زبون اونامن اونی میشم که تو بخوای.
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها