محل تبلیغات شما

بالاخره دخترم دیروز ظهر زایمان کرد. بالاخره درخت زندگی بیست  ساله ام،ثمر داد. به بار نشست و من نوه دار شدم.


یه پسر تپل خوش اخلاق و سالم تحویل مون داد. خیالم راحت شده بود. چون مطمئن بودم هر اتفاقی برای بچه می افتاد، اونها بی درنگ من و پدرش رو متهم می کردند.


الان بیمارستانم. عجیبه که وقتی من و دخترم تنهاییم، رفتارش عین همون  دوران مجردی ش صمیمیت همراه با احترام و محبت هست، ولی وقتی شوهر یا مادرشوهرش کنارش هستند، گارد بدی جلوی من داره. درک ش نمی کنم واقعا.

 همسر مدام برام پیام می داد و سراغ نوه ش رو می گرفت.‌براش عکس فرستادم.‌خیلی تحویل ش گرفت.

به شوخی بهش گفتم نوه مون خوشگل تر از پسر زهرا هست. گفت واقعا؟!

مونده بود چی بگه؟! هر جوابی می خواست بده، پای خودش هم گیر می افتاد. مجبور شر تسلیم بشه و قبول کنه که من درست میگم.


حالا دیگه آتو دست همسر افتاده! تو پیام هاش من رو با لفظ مادربزرگ خطاب می کنه. آی بدم میاد. بدم میاد که نگوو.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها