همسر مادر و خواهرش رو دعوت کرده ولی هنوز معلوم نیست میان یا نه. من ته دلم دوست دارم نیان ولی فکر می کنم دقیقه نود میان.
پریشب میخواستم عکس های ماهگرد دخترم رو انتخاب کنم که چاپ کنیم، بیشترش وو دوربین بود و منتقل کردن عکس ها به لپ تاپ تا صبح طول کشید. دیشب دیگه همسر نذاشت بیدار بمونم. گفت فردا باهم کارا می کنیم.
امروز جلسه کاری دارم. اول قرار بود دخترم بره خونه مادرم. بعد قرار شد بره خونه خاله ش چون مامانمم اونجا بود. بعد گفتن ما میایم خونهت. نتیجه این شد که الان مامانم و خواهرم دارن خونه رو تمیز میکنن، خواهرزادهمم با دخترم بازی میکنه. واقعا کمک از غیب رسید. همسر هی میگفت کاری نیست و انجام میدیم ولی من میدونستم چقدر کاره. اونم وقتی ۱۲ شب به بعد تازه میتونی بری سراغش. تازه امشب باید خونه رو تزیین کنیم.
خلاصه که کمکشون خیلی به موقع بود. مامانم گفته بود بیام تمیز کنم گفته بودم نه. به همسرم گفتم مادر من کارگر نیست که بیاد کار کنه بره. ولی اینجوری کمک جور شد.
درباره این سایت