دیشب پرستار مادربزرگم گفته که هوشیاری اش به هشت رسیده و اگه این روند ادامه داشته باشه، ایشالا تا دو روز دیگه میره بخش.
.
ماه رمضون و کار و بچه و افطاری و سحری درست کردن و بیخوابی بلایی سرم آورده که دو روزه هشت و نیم می رسم سر کار اونم به زور!
دیشب وضو گرفتم رفتم دخترم رو بخوابونم فکر کنم خودم زودتر خوابم رفت! از نه خوابیدم تا سحر. سحر هم اگه دخترم مامان مامان نکرده بود بیدار نمی شدم! پاشدیم سه تایی سحری خوردیم و تا شش خانم خانما بیدار بود. شش خوابیدیم. (از پنج ادای خوابیدن درمی آوردیم ولی خوابش نمی رفت خانم خانما). هشت به زور بیدار شدم!
خوشحالم که خوابم می خواد منظم بشه. ناراحتم که سحر بیدار شدن نداریم. حس خوبی داره ماه رمضون و سحرهاش.
درباره این سایت