سفر شمال هم کنسل شد. خواهرم خونهشون بنایی داره و نمیشه بریم. برای همینم نگفته بیاید. از طرفی میدونم بخاطر هزینه ها و شرایط الان، نمیشه هم سفر بریم هم تولد بگیریم، از طرف دیگه میدونم اون چند روز تعطیلی دلم میگیره که همه یه جایی رفتن و ما خونه ایم.
امشب خونه عمهم دعوت بودیم. سه تا نوه داره که دو تاش هم سن و سال دخترم هستن. یکیشونم ۶ سالشه. دیدن بچه ها که سرشون با هم گرم بود و دنبال هم بودن جالب بود. دیدن دخترم میون بچه ها حس عجیبی داشت. بودن با بقیه و بازی کردن و کنار اومدن رو یاد می گیره. حتی دیگه به من نمی چسبید.
مدام تو ذهنم به بچه دیگه ای فکر می کنم. نه فقط برای دخترم. برای خودم. میدونم سخته ولی خیلی برام پررنگه این موضوع.
درباره این سایت