محل تبلیغات شما

اون شب تا صبح بیدار بودم حالم داغون بود غیر قابل وصف آخه همیشه همسر از من تعریف میکنه و هر بار میگه خیلی خوشحالم که با تو زندگی میکنم ممنون که به بچه امون میرسی ممنون که خونه تمیز غذا درست میکنی.

هنوز نمیدونم ماجرا چیه فقط با همسر بحثمون شد بهش گفتم برو گمشو اونم زد توی گوشم میگه ماجرا اونی نیست که تو فکر میکنی فعلا باهم قهریم ازش خاستم با هم حرف بزنیم ولی اون تا میاد میره توی اتاق منم محلش نمیدم.

انگار من کار اشتباهی کردم اگه واقعا من اشتباه کردم خب بیا حرف بزن و برام توضیح بده.

هر وقت با همسر بحثم میشد داغون میشدم تحمل قهر نداشتم نمییدونم چرا اینبار همسر برام بی ارزش شده اصلا برام مهم نیست قهریم تازه دلم میخاد خونه نیاد. با فندق دائم  بازی میکنیم.

با همه روح داغونم فندق منو میخندونه دیروز بغلم بود داشتم باهاش درد دل میکردم یه دفعه انگشتمو گرفتو فشار داد حس کردم تمام دنیا رو بهم دادن.

حتی اگه همسر بدترین مرد دنیا باشه نمیتونم از خدا گله مند باشم چون یه هدیه با ارزش مثل فندق بهم داده جبران همه نداشته هام

قضیه هر چی که هست شک ندارم که همسر بیگناه نیست این ترفندش هست که همیشه کاری میکنه که منو گناهکار جلوه بده. سعی میکنم به چیزای بد فکر نکنمفعلا فقط حس سردرگمی دارم و بس


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها