محل تبلیغات شما

دیشب رفتیم خونه ی مادرشوهرجان.‌ کمی دورهم نشستیم و بعد برگشتیم خونه. شب با همسر فیلم تماشا کردیم.‌ جان ویک ۲! تا ساعت یک و نیم بیدار بودیم. بعد هم رفتیم زیر دوتا پتو تا توی اتاق سردی که شوفاژش بسته شده، بتونیم بخوابیم. 

صبح زود بیدار شدیم و همکلاسی پیشنهاد کرد بریم باغ ملی گیاهشناسی. 

با وجود اینکه کمردرد و پادرد داشتم و خونریزیم شدید بود اما با خودم گفتم فرض کن سر کار هستی و مجبوری نسبت به شرایط خودت بی تفاوت باشی! در نتیجه صبحانه خوردیم و لباس پوشیدیم و رفتیم باغ گیاهشناسی! چه هوایی بود. عالی. حسابی راه رفتیم. البته من باغ رو توی پاییز بیشتر دوست داشتم. ولی خوب بازم زیبا بود. چقدر هم دارکوب توی باغ روی درختا دیدیم. 

حسابی بهمون خوش گذشت. ساعت یک برگشتیم. همکلاسی گفت برای ناهار رضا لقمه بریم یا هدایت؟ گفتم هدایت!!!!!

رفتیم و دوتا همبرگر خوشمزه خریدیم. به مرد جوون پشت پیشخون گفتم: سی سال قبل مادرم از صاحب اینجا پرسید امکانش هست طرز تهیه ی سس همبرگرتون رو بگید! ایشون گفتن دستورش سریه! هنوزم سریه؟ 

خندید و گفت : حاج آقا اینجور مواقع میگفتند: خسته نباشید . ممنون. دستورمون سریه! حتما به مامان شما هم اینجوری گفته بوده! 

****

الان خونه هستیم. من که روی مبل ولو شدم و همکلاسی هم نشسته روی فرش و تکیه داده به مبل و تلویزیون تماشا میکنه.

****

از تهران قدیمی که میشناختم غیر از ساندویچی هدایت ، خیلی چیزای دیگه هست که دیگه وجود ندارند. 

مثل  شهربازی فان فار توی میدون ونک! 

یا نرده های آهنی سبز رنگ دور پارک ملت و پارک نیاوران و باقی پارکها. 

یادمه اواخر جنگ بود که شروع کردن به جمع کردن نرده های آهنی. اون موقع ها یادمه میگفتن آهن لازم دارن برا کارخونه های فولادسازی و غیره و برا همین تموم نرده های دور پارکهای کل کشور رو جمع کردند. نمیدونم این قضیه تا چه حد صحت داره اما بعد از اون پارکهای امن و مرتب توی شهر تبدیل شد به پاتوق ها و معتادها! 

یه چیز دیگه هم هست که نمیدونم الان وجود داره یا نه! توی پارک ملت یه مجسمه ی مادر بود که بچه شو بغل کرده بود. این مجسمه اول مو داشت و برجستگیهای سینه اش هم کاملا مشخص بود. بعد یه چیزی شبیه روسری براش گذاشتند. بعد سینه هاشو بریدند. دیدند مجسمه خراب شده، یه پوششی شبیه مقنعه ی بلند براش درست کردند. نمیدونم آخرش چی شد. اصلا اون مجسمه هنوز هست یا نه! دلم میخواد برم پارک ملت و پیداش کنم! 

روزهایی که با همسر توی تهران با ماشین دور میزنیم، چشمام روی در و دیوار شهر میچرخه دنبال خاطرات بچگیم. یادم میاد روزی که از تهران رفتیم، از شیشه ی عقب ماشین به شهر نگاه کردم و توی دلم گفتم: من یه روز به این شهر برمیگردم. 

و حالا برگشتم و .

زندگی ادامه داره.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها