محل تبلیغات شما


سرم رو که از خواب بلند کردم، دلم نمیخواست از تخت بیام بیرون. گوشی گرفتم دستم و رفتم اینستا تا کامنت های جدید پای پست دیروزم از قرار دوستان مدرسه رو ببینم. صفحه رو که باز کردم، چشمم افتاد به عکسهای شب یلدای میم در کنار یک خانم و حلقه ای که دستشه. باورم نمی شد. خواب از سرم پرید. یاد حرف مهتاب افتادم که همیشه می گفت خانواده میم مخالف ازدواج ما بودن و دوست داشتن پسرشون با فامیل ازدواج کنه، برای همین با همه عشق و عاشقی ما، اون همه اذیتم کردند. مهتاب از دوستان وبلاگی قدیم بود که توی یکی از قرارهای پارک بانوان دیدم و کم کم باهم رفت و آمد پیدا کردیم. بعد هم که رفت و آمد ها خانوادگی شد و میم رو‌هم دیدم، پسر خوبی بود و شدیدا عاشق مهتاب. یعنی آدم عشق رو توی همه حرکاتش حس می کرد، خصوصا وقتی سال نود، روز تولد مهتاب نزدیک خونه شون  نوبت دکتر داشتم و از اونجا با کیک ، رفتم خونه شون  و شد تولد سه نفره. دو سال و دو ماه پیش هم به بهانه سورپرایز تولد مهتاب، با بچه ها رفتیم بیرون و شد آخرین دیدار جمعی من با اون دوستان. هر دوشون رو هم توی اینستا داشتم. یادم نیست پارسال  بود یا چند ماه بعد از اون قرار که یک روز مهتاب اومد روی تلگرام و گفت که بالاخره از میم جدا شده.توی این مدت هم چند باری احوالپرسی کردم و هر بار می گفت خبر میم رو داره که خانواده اش براش توی تدارک خواستگاری هستند و منم میگفتم چه اهمیتی داره وقتی دیگه همسر تو نیست؛ اما واقعا باور نمیکردم. حالا با دیدن این عکسها درستی حرف مهتاب برام ثابت شد. فوق فوقش به دو سال هم نمی رسه که جدا شدن. واقعا تونسته توی این مدت کوتاه با خودش کنار بیاد و زندگی جدیدی رو شروع کنه یا غم و خشم زندگی اول رو دوباره با خودش توی یک زندگی جدید برده؟.

بعد از جدایی اولین بار از همسر سابق، چند جلسه ای رو برای مشاوره، پیش خانم دکتر نوابی نژاد رفتم. می گفت تا سه سال، هیچ تصمیم بلند مدتی برای زندگیت نگیر. تمام خوبی ها و‌بدیهای قبلی رو حل کن و بذار کنار، بعد فکر یک ارتباط جدید باش. بگذریم از خودم البته که هنوزم به اون ارتباط جدیده نرسیدم: بعد  از گذشت نزدیک ده سال از جدایی دوم از همسر سابق که خودش بحث مفصلی داره. اما

دیدن عکس میم خیلی شوکه ام کرد. حالی که از دیدن ازدواج مجدد همسر دوستم داشتم، حال غریبی بود و هنوز از فکرش بیرون نیومدم، در حالی که دیدن عکس بچه بغل همسر سابقم توی لیست بلاک شدگان تلگرام، جز یک تعجب از شباهت بی نظیر ( و البته نه چندان زیبا) به خواهر جان جان همسر سابق، حس دیگه ای در من ایحاد نکرد. کاش مهتاب بتونه بی تفاوت باشه و همه مشکلات زندگی مشترکش براش زنده نشن و حرص نخوره.


پ.ن: با دقت که متنم رو خوندم، دیدم چقدر ناخودآگاه، همسر جان سابق، تبدیل شده به همسر سابق. شاید یک کم دیر، اما خیلی خوبه. انگار کم کم دیگه توی ناخودآگاه هم، اثری از اون آدم نمونده.

پ.ن. بی ربط: کاش "تو" هم از ناخود آگاهم بری بیرون. اومدنت خیلی سریع بود و کوتاه. نمیدونم حضورت چرا این قدر طولانی شده .






مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها