کاش گوسفند بودم
در دل مرتع سر سبز به دنبال علف
میخرامیدم و میدانستم
زندگی نشخوارست
آنکه دل در گروی کس دهد آخر کارش
مردن از زندگی دشوار است
لذتی نیست که با غصه بیامیزد حال
خون از این سر که بیامد خوشحال
خط بطلان به تن دیوار است
کاش گوسفند بودم
یا که مرواریدی
در دل تار شبانگاه صدف
به خیال بوسهی گردن سیمین رنگت
جز به این خیل نمیماند هدف
سر به زیر آوری و حلقه شود
مثل دستی که
درباره این سایت