محل تبلیغات شما

تا الان هزار بار موضوعات مختلف به ذهنم رسیده بود که بیام اینجا بنویسم اما هر بار  انقدر سرم شلوغ شد که نتونستم.

میخواستم  از ژاله بگم و کاری که قراره شروع کنیم و حکم پت و مت رو داریم! از روز جهانی کودک که خودمون رو قاطی بچه های زیر ۱۲ سال کردیم و رفتیم موزه. (که البته من زودتر رسیده بودم و چون اتفاقی با یه خونواده ای همراه شده بودم فکر کردن فامیل یا آشنا بچه شون هستم. موقعی که ژاله رسیده بود گفته بودن امروز فقط برای بچه های زیر ۱۲ ساله. اونم با پر رویی گفته بود دوست من الان اون جاست فکر هم نمی کنم زیر ۱۲ سالش باشه! مرده هم گفته بود بله، همون خانمی که هی داره تند تند عکس می گیره!  :/خلاصه که اون روز انقدر موزه رو با جفنگ بازی هامون رو سر گذاشتیم که به هیچ عنوان دست کمی از کودکان زیر ۱۲ سال نداشتیم. [ فقط اینجا این قابلیت رو داره که نوشته تو پرانتز از خود متن طولانی تر باشه!])

میخواستم از روزی بگم که تصمیم گرفتم بالاخره فکر و آرزوی چند ساله سرم رو به واقعیت برسونم.

می خواستم از تغییرات مثبت روحی این چند وقت بگم.

می خواستم از معجزه ها و نشونه ها و حال خوبم بگم.

اما نشد :)

پ.ن: قول میدم دیگه کم کار نباشم. اول به خودم چون قراره خودم بعدا اینا رو بخونم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها