محل تبلیغات شما

امروز باز افتادم

و باز به خودم پیچیدم

از همه ی دردها و نامردی ها

از همه ی تقصیرهای خودم

از فلبم که تنها مانده 

از دستم که تنها مانده

از روح و تنی که بهشان قول داده ام سفت و محکم مواظبشان باشم تا زخم نخورند 

و به خودم میپیچم

مگر همه زندگی دل است؟ 

باید بکنی اش بندازی دور 

راحت تری

تا اینکه از شدت فشار و التماس حس کنی دارد مثل انار فشار داد میشود و قطره قطره ازش خون میچکد. 

نباشد بهتر است

بهتر است از اینکه بخواهی کسی فقط کسی  حتی کسی که نمیشناسی اش حتی در حد یک عابر پیاده بخواهی دستت را بگیرد و چند قدم راه بروی و بعد بروی و برود و ناشناس گم شوی. 

بهتر است از اینکه تمام انچه که هستی را نبینند و جلوی چشمت دست در دست باشند و تو نظاره کنی و اب شوی و اخر به جرم بی توجهی  برانندت و  نفهمند  تو گوشه ای کز کردی 

دستم را روی دلم میگذارم حرف نزند. تا کسی اتش نگیرد. 

خودم در خودم بپیچم و فقط درونم فریاد بزنم. بهتر است از اینکه خلقی بخواهد به جرم دلبری از یاری بسوزد. بگذار خودم بسوزم و تقصیرهام و سکوتهای نابجا 

بگذار خودم بسوزم و  نفهمی ها و لجبازی های کودکانه

بگذار خودم بسوزم که خودم هم دریغ کردم فقط چون ازم دریغ شد نگاه و محبت و توجه و ستایش و نثار کس دیگری شد. 

لعنت به خودم و دلم که اینهمه محتاج شد به غیر خدا و اینهمه زمین زده شد .اینهمه. 

تهمتی که به شرافتم زده شد که هر لحظه از دردش توان زنده ماندن ندارم و فقط رفتم کربلا که از شدت این تهمت رها شم.سبک شم مغزم دلم . مغزش دلش. و کو حلالیت؟  که سنگین ترین تهمت بود. اههه خیلییی سوختم. 

لعنت به تو که با بی مهری و نثار کردن توجهت به دیگران تنهام گذاشتی و با کثیف ترین تهمت بدرقه ام کردی!!! 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها