۵۵۲- خون پیاله صب است و ژاله می چکد ا زابر بهمنی برگصبوح ساز و بده جام یکمنی در بحر مایی و منی افتاده ام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی و منی خون پیاله خور که حلال است خون او درکار باده باش که کاریست کردنی …
خون پیاله – صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی – غزل ۴۷۹ – ۵۵۲
درباره این سایت