محل تبلیغات شما

دیروز که بعد ده ماه دعوتمون کردن بیایم کلاستون و برای اولین بار معلم و جو کلاسی و اموزشیتون رو ببینیم، با هر کلامی که از دهانت خارج شد من به شوق لرزیدم و اشک حلقه زده تو چشمام رو با بدبختی جمع و جور کردم که کسی متوجه قلیان احساساتم نسبت بهت نشه. قشنگ من! زیباترین صحنه برای من زمانی بود که بعد هر اجرات با اون چشمای قشنگ و درشتت،با لبی خندان به من نگاه می کردی تا تایید رو از چشمام بگیری. وقتی بازی مامانا و بچه ها شروع شد و من و تو کنار هم یه تیم شدیم برای کشیدن نقاشی، همین که بعد اتمان بازی یواشکی تو گوشم گفتی مامان پرنده ات خیلی خوشگل شد، انگاری دنیا رو دو دستی به من بخشیدن. تو چرا اینقدر مهربونی و فهمیده؟ چرا اینقدر بیشتر از سنت درک می کنی و می فهمی جان مادر؟ راستش در طول مدت اجرا همه اش فکر می کردم الان که با یه اجرای کوچولوی تو این سن من تا این حد منقلب شدم و هیجانی، روزی که کلاه فارغ التحصیلیت رو بسر بگذاری ببین چه حالی بشم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها