کتاب رمان بن بست بهشت نوشتهی افسون امینیان، داستان دختر معمولی به نام شاداب است که به واسطهی یکی از دوستان پدرش مشغول به کار در یک شرکت میشود. کار در این شرکت باعث به وجود آمدن ماجراهایی میشود که کم کم شاداب را عاشق میکند.
در بخشی از کتاب رمان بن بست بهشت میخوانیم:
شاداب از خستگی چشمانش تار میدید و مدام دل، دل میکرد تا اهل و اعیال عمو منصور بار و بندیل تعارفهایشان را جمع کنند و بروند …. با صدای پچ پچ شهاب آن هم درست کنار گوشش چشمان خمار از خوابش قدری باز شد و به سمت او برگشت … هنوز هم به محض دیدن او سگرمههایش در هم گره میشد …!
منبع: کتاب سبزدانلود رمان بن بست بهشت
حبیب دانلود
درباره این سایت