محل تبلیغات شما

دارم می‌رم خونه‌ی مادرم. یه‌هو گفتم بریم.  شب گفتم نمونم. برگردم بهتره. آرایش نکردم ولی یه چیز عجیب. تند تندی که دارم لباس می‌پوشم برم گوشواره‌هایی که ته‌اشون شرابه‌ایی رنگ رنگیه و خودم درستشون کردم رو گوشم می‌کنم.مهره‌هاش سنگ چشم‌نظره. حالت کولی و غربتیبعد وسط بدو بدوهام حواسم هست گوشواره‌ها با حاشیه‌ی گلدوزی‌شده‌ی شال هماهنگ باشه. چون تونیکی که تنمه هم آجری قرمزه پنج‌تا دستبند مهره‌ای که با رنگ تونیک و شال و گوشواره هماهنگ باشه، کردم دستم.تعجبم کردم که چطور تو اون عجله و وسط غرغرا و دیرشده‌های سال حواس من بی‌حواس بوده به این‌که چی با چی می‌خونه و چی نمی‌خونه. با یه نفس راحت وقتی نشستم و به سال گفتم بزن بریم چشمم به صورت سبزه‌ی بی‌آرایشی افتاد که از تو گوش‌هاش مهره‌های چشم‌نظر آویزونه که انتظار و عجله و آرامش و چیزهایی که به هم نمی‌‌یاد درش موج می‌زنه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها