دل می طپد
امشب دلم ز دست خودم هم گرفته است
سر تا سر وجود مرا غم گرفته است
آمد نگار و دیر نپایید و زود رفت
دل از فراق اوست که ماتم گرفته است
آن شبنمم که جای به دامان گل نداشت
خارم دلم بهانه ی شبنم گرفته است
دل می طپد به سینه و لرزان چو جام گل
گویی هراس زله ی بم گرفته است
راهم به باغ یاس سفیدم گرفته اند
گویی خدا بهشت ز آدم گرفته است
شب را "رها"امید سحر نیست بعد ازین
دنیا ببین که بوی جهنم گرفته است
علی میرزائی"رها"
درباره این سایت