محل تبلیغات شما

روزهای اول که درگیر مراسم و برنامه ها بودم، یه نیرویی کمکم کرد که مدیریت کنم خودم رو، تا بتونم به کارها برسم، که رسیدم.

ده روز که گذشت، تازه داغ اصلی افتاد به جونم.

با خودم گفتم یک ماه که رد بشه کنار میام.

سرم رو گرم کارهای جدید کردم و برنامه نویسی که ذهنم فرصت فکر کردن نداشته باشه، که خب آنچنان جوابی نگرفتم.

باز با خودم گفتم چهلم که رد بشه، کنار میام.

رد شد، چهلم، فرقی نکرد، نتونستم.

با خودم گفتم کمتر برم بهشت زهرا، کنار میام.

کمتر رفتم، کنار نیومدم.

گفتم کمتر میرم خونه پدری.

کمتر رفتم، باز هم نشد.

دعوا با این و اون شاید جواب میداد که نداد.

گفتم سنگ رو که نصب کنم، آرومتر میشم.

از زمانی که رفتیم دنبال سنگ و متن و شعر و عکس، روزی ده بار مردم، با خودم گفتم نصبش کنن آروم میشم.

صبح نصب شد، آروم نشدم.

نمیشم

نه دیگه، این واسه ما دل نمیشه!

دلی که داغ دید، دیگه دل نمیشه!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها