محل تبلیغات شما

توی فامیل ما مرسوم بود که جهیزیه رو یک هفته قبل از عروسی بچینند و داماد هم ناهار بده و قوم عروس  برن بچینند و قوم داماد هم برن ببینند.

کم کم جهیزیه چینی جمع شد. ناهار جهیزیه تموم شد. دیگه خود عروس و داماد جهیزیه رو می خرند و خودشون می چینند. حالا اگه جاهای دیگه هنوز مرسوم هست، رو نمی دونم.‌ فعلا که چنین رسمی توی فامیل خودم و هم فامیل همسرم کاملا برچیده شد.


مراسم  ظهر پاتختی و خوندن و دیدن کادوهای عروسی هم جمع شد.

اما همچنان رسم سیسمونی چینی بود.‌رسم ده روز زائو داری بود. رزم ده روز مهمون داری وجود داشت و مادر زن بیچاره ده روز کامل زندگی خودش رو رها می کرد و دربست تو خونه ی دخترش می موند تا بچه یه کم‌ جون بگیره. این وسط هم که مهمونا می اومدن عیادت  زائو و چشم روشنی هم می اوردند.


اما این بار دخترم تا زایمان کرد، با هماهنگی خودش رفتم بیمارستان و پیشش موندم. تا زمان مرخص شدن پیشش موندم. بعد هم که می خواست بره خونه ش، ازم خواست پیشش نرم  و گفت که خودش و همسرش مسوولیت بچه شون رو کاملا به عهده گرفته اند و تصمیم دارن این دوران رو هم خودشون بگذرونن.


خب؛ من هر شب فقط بهش سر می زدم و مادرشوهرش هم فقط مسوولیت اشپزی برای زائو رو به عهده گرفت. 

دخترم زودتر بهم سفارش کرده بود که به فامیل خبر بدم که فعلا کسی به دیدنش نره تا حال خودش و بچه ش بهتر بشه و بعد از ده روز ، خودش اعلام امادگی خواهد کرد.


طی این ده روز شب بیداری هایش رو گذروند. شیردهی رو با ارامش یاد گرفت. نحوه ی بادگلو گرفتن و تعویض پوشک بچه رو ، هم خودش و هم همسرش یاد گرفتند. 

مراقبت کردند تا ناف بچه بیفته. بخیه هاش کشیده شد. دارو گرفت و بعد هم مادر و بچه با هم حمام رفتند.تا بالاخره ده روز تموم شد. یه شبی که اونجا بودم، بهم گفت این هفته امادگی کامل داره تا از مهمان هاش پذیرایی کنه.

خونه ی مادرشوهر که رفتم، پیام دخترم رو به خواهرشوهری که اونجا بود، رسوندم و اون هم با بقیه هماهنگ کرد و خلاصه چند شب هست که دخترم مهمان داره.

دیگه فکر کنم مهمان ها طی این هفته کامل همشون میان و می رن.

مهمونا قبلش بهش زنگ می زنند و ساعت حضورشون رو اطلاع رسانی می کنند. اینها هم با امادگی کامل پذیرایی می کنند.


با اینکه نوع رفتار دخترم خلاف عرف بود و همه تعجب می کردند که چرا پیش دخترم نیستم، اما بعد متوجه شدم این تصمیم دخترم باعث شده کمتر بچه هام تنها بمونند. ضمن اینکه نبودن من باعث میشه دامادم بیشتر درگیر سختی های بچه داری بشه. و خب بچه اول طعم شیرین خودش رو داره و برای خودشون یه تجربه ی تکرار نشدنی بوده.

دارم روی مخ همسرم کار می کنم تا بتونم راضی ش کنم به دیدن دخترمون بره.


هی فلاش بک می زنم به گذشته و رفتارها و اخلاق های مثبت دامادم رو بولد می کنم.

فعلا موفق شده ام بار منفی کینه رو از دل همسرم کم کنم.اما همچنان همسر ناراحته که چرا دخترم مانع دیدن پدر و مادرم از نتیجه شون هست و میگه تا زمانی که دخترم و دامادم نیان واسه ی عذرخواهی از اینک و زهرا و پدر و مادر اینک، هرگز پامو توی خونه ش نمی ذارم.

دخترم  دیگه سراغ پدرش رو نمی گیره و وانمود می کنه اصلا براش این چیزها مهم نیست.

اما مادرشوهرم از وقتی فهمیده همسر به دیدن نوه ش نرفته، به تکاپو افتاده تا از بقیه ی برادرشوهرا کمک بگیره تا بین این پدر و دختر رو صلح بدن. 

ولی هنوز خبری نیست.

می دونم این مشکل هم حل میشه.

نگران اینده هم نیستم.


فعلا همسر در حال برنامه ریزی هست که قبل از عید با زهرا و زندایی و پسرکوچولویش به سفر چند روزه برن.


امشب همسر به شوخی بهم گفت این بار روز زن، مجبوره پنج تا کادو تهیه کنه.

منم خندیدم و  بهش گفتم یاد چه ضرب المثلی می افتی؟

گفت :" خودم کردم که لعنت بر خودم باد"

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها