محل تبلیغات شما

بالاخره با دایی رفتیم دنبالش، دنبال اینکه‌ همه‌ی پولی که با تلاش(شایدم با خیلی تلاش) جمع کرده بودم رو برای کاری بدم. از نظر خودم منطقیه و از نظر همه غیر منطقی. 

قبول دارم من هیچ‌وقت بلد نبودم با این  پولام کاری کنم که به قول همکارم پول رو پول بیاد. فقط خرج کردن رو‌ بلدم.  نداشتن اونی که می‌خواستمو، فروشنده سعی کرد رایمونو بزنه اما تصمیممون جدی بود و از خر‌ شیطون پایین نیومدیم. مثل بچه‌ها، گفتیم همون قرمزه رو می‌خوایم و قراره برامون تهیه‌ش کنه. 

+ عصر امروز به امور فوق گذشت، غروبش با رفیق تازه‌ام، سین. اینکه میگم تازه منظورم خیلی تازه هم نیست، در مقایسه با چوپان و فاطمه و . بهش میگم تازه

میگفتم، غروبش رفتیم خونه‌ی سین و سه تایی فوتبال دیدیم و گفتیم و خندیدیم. برای اون اندک باقی مانده‌ی پولم برنامه ریزی کردیم و قرار شد فردا ساعت ۵عصر زیر پل صابرین همو ببینیم و‌ بریم برای خالی کردن همه‌ی حساب‌های داشته و نداشته‌م. دارم فکر می‌کنم اگر مجرد نبودم چی؟ بازم میتونستم خودم تنهای تنها برای اندک! اندوخته‌م تصمیم بگیرم؟ 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها