محل تبلیغات شما

مان ارباب سنگی یک رمان عاشقانه و فانتزی میباشد.هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان با فرمت PDF و لینک مستقیم رایگان برای گوشی موبایل, ایفون, کامپیوتر و لپ تاپ از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان ارباب سنگی

رمان ارباب سنگی از رمان های محبوب سبک ارباب رعیتی میباشد

 

بخش هایی از متن رمان ارباب سنگی

ارباب سری ت دادو من نفس حبس شده امو با آسایش فرستاد بیرون.
شاممو بده! سری ت دادم و اول سوپ ارباب رو گرفتم سمتش و گفتم: بفرمایید
با شیطنت دهنشو باز کرد و با ابرو اشاره به غذا کرد
یعنی چی؟ من غذا رو بزارم دهن ارباب!
ارباب دهنشو بستو گفت:
فکم شکست بده دیگه! لب گزیدمو قاشق سوپ رو دادم به ارباب اونم همینطوری خیره بهم نگاه میکرد، از نگاه های خیره اش هول شده بودم و دستام داشت میلرزید کاش میشد بهش گفت تروخدا اینطوری نگاه نکن! اما اون همچنان با چشماش فقط منو نگاه میکرد قاشق بعدی رو که خواستم ببرم سمت دهن ارباب لرزش دستم بیشتر شدو سوپ ریخت روی پیرهن ارباب هول کرده قاشقو گذاشتم توی بشقابو گفتم: وای…وای بب‌‌‌…ببخشید ارباب
من نم…
+مهم نیست از کمدم یه لباس برام بیار
سری ت دادمو با “چشم” که زیرلب گفتم رفتم سمت کمد ارباب
وای چقددررر لباس داشت!
نمیدونم چقدر محو لباس های شیک ومختلف ارباب شده بودم که با داد ارباب به خودم اومدم:
چیشد پَ؟ سرمو بردم توی کمد ارباب و بعداز پیدا کردن تیشرت گفتم: پیداش کردم
همینطوری که سرم پایین بودو داشتم لباسو توی دستم صافش میکردم گفتم:
بفرما… با دیدن بالاتنه‌ی ارباب گوشام داغ شدن، چقدر بدنش عضله ای بود!! سرمو انداختم پایین ولباسو گرفتم سمت ارباب، ارباب خندید و چیزی زیرلب گفت که متوجه نشدم خدا خدا میکردم ارباب بزاره برم، چون مامان میگه تا الان کجا بودم، انگار اونم فکرم خوند چون روکرد بهمو گفت: میتونی بری.
شامو هم ببر.
+چیزی نخوردید که!
_اشتها ندارم
دراز کشید روی تخت و دوباره ساعد دستشو گذاشت روی پیشونیشو چشماشو بست،
سینی رو برداشتمو رفتم پایین…
چقدر خسته بود! خان هم نتونست سراز کارای ارباب دربیاره،با،بابا ومامان رفتیم اتاقمون و بعداز تعویض لباسام روی تخت ولو شدمو چشمامو گذاشتم روی همو طولی نکشید که خوابم برد.


مجله دایان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها